« October 2004 | صفحه اصلی | January 2005 »

November 25, 2004

پنجم آذر

روز وصل دوستداران ياد باد
ياد باد آن روزگاران ياد باد
کامم از تلخي غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران ياد باد
گرچه ياران فارغند از ياد من
از من ايشان را هزاران ياد باد
اين زمان در کس وفاداري نماند
زان وفاداران و ياران ياد باد
مبتلا گشتم در اين بند و بلا
کوشش آن حق‌گزاران ياد باد
گرچه صد رود است در چشمم مدام
زنده‌رود و باغ کاران ياد باد
راز حافظ بعد از اين ناگفته ماند
اي دريغ آن رازداران ياد باد


تولدت مبارک گلم.

5:36 AM | نظر:(10)

November 18, 2004

مقدس تر از جان انسان چيست؟

نگاهي بر يادداشت «ضدمقدس، تلويزيون و ترور» سيبستان


بند سوم:


آیا فقط «جامعه‌ی امروز غربی از نظر فرهنگ واعتقادات بشدت نامتوازن است»؟ ایران اسلامی را که کلوپ‌های سکس گروهی و همه گونه گرایش جنسی در زیرزمین‌ها رایج است و تنها مشتی از خروار آن در وبلاگ‌ها و سایت‌ها دیده می شود, و در همان حال هیات‌های بی سر و انتهای برگزاری مراسم مذهبی با آن آداب و روسم روز به روز پرشاخ و برگ‌تر شده و آن خرج و برج‌های وصف ناشدنی چه مي‌توان ناميد؟


اگر حرفی هم برای خرافه ستیزی و حماقت زدایی هست, آیا به همین خاطر نیست که «دلگرمی» مردم باقی بماند و اما تا این اندازه دکان آقایان نشود؟ و با آن‌همه و این‌همه هزینه‌ای که بشریت داده, به هر روی نمی توان از تاثیر نقدهای طول تاریخ غافل بود. اگر فرض کنيم «قانون هم معمولا جانب عموم را مي‌گيرد» آيا اين نشانگر حقانيت قانون است يا عموم؟  به نظر من صرف عمومي بودن يا قانوني بودن يا هردو، مشروعيت بخش نيست. بسته گي به قانون و مردم دارد.


اگر بپذيريم که «توهین به هر مقدساتي دچار سانسور می شود», بايد گفت خوب است از انصاف خارج نشدی؛ پس روشنفکران کوشيده‌اند انسان را از بند هر خرافه ای خلاص کنند نه فقط اسلام. چنان که غربیان آن اندازه که با مسیحیت ستیخته‌اند, به سخره و طنز گرفته اند و همان مقدسات عموم مردم را هم به آب نقد خردورزانه ی خود هزار بار شسته و رُفته‌اند و از آن جز یک عالم فردی و مايه ي «دلگرمي» باقی نمانده. اگر کار هنرمندان و متفکران هیچ بود, آیا مسیحیت در قرون وسطی نمانده بود؟


بله هنوز در غرب هم ممکن است آثاري «سانسور» شود اما میزانش در قیاس با میهن اسلام زده ی ما چسیت؟ پروسه‌ي تصميمبه سانسور کدام است؟ پس از انتشار، با شکايت رسمي شاکي و رسيدگي دادگاه با حضور قاضي صالح و هيات منصفه و وکيل مدافع و لحاظ کردن تمامي مراحل قضايي، و سپس به فرض قبول شکايت، مجازات مجرم چه اندازه است؟ سانسور اثر با مثله کردن خالق اثر توفیری ندارد؟


از مهدی عزیز می‌پرسم  آيا در فیلم «مصائب مسیح», توهینی به یهودیان ندید؟ از قضا من آن فیلم را سراسر تحریک یهودیان یافتم و بروز کینه‌ي کهنه‌ای که مسیحیان بنيادگرا از یهودیان همچنان در خود می‌پرورانند و به نظر مي‌رسد فیلمساز کوشیده این آتش نفرت را بار دیگر تازه کند. مسلما مرا نه کاری با یهودیت و مسیحیت و بودیسم و ... است نه اسلام. ولی پرسشم این است که اگر توهین به اسلام را برنمی‌تابیم و حکم اعدام سلمان رشدی‌ ها را می‌دهیم, چرا اهانت به یهود را, که طبعا برای عده‌ی بسیاری از نوع انسان امر مقدس است, مباح می‌دانیم؟ 


اگر بگوییم مسلمانان در زمانه و شرایط کنونی تاب نقد ندارند, مهدی جان لطفا بگو کِی داشته اند؟ از آن‌همه احکام ارتداد که علیه روشنفکران (که خود مسلمان بوده اند) در کشورهای دیگر بگذریم, حکم سلمان رشدی چه‌گونه صادر شد؟ آیا هرگز کسی از کسان اسلام ایران او را و نوشته اش را به نقد کشید؟ جرات کرد؟ بله البته من می فهمم که وارد شدن به برخی مقوله‌ها اصلا به «مصلحت عمومي» نیست. 


 با تاسف بسيار و در کمال ناباوري ادبيات کيهان و جمهوري اسلامي برايم يادآوري شد. اگر هر نقدي جنجال برانگيخت، ناقد را «جنجالي» بدانيم و هر هنرمند را که «تحمل او براي هر کسي آسان نبود» را « شبه هنرور کاسبکار و فرصت طلب» بخوانيم، و هر انتقادي بر اسلامگراها را «برداشت يک بعدي از زمينه‌هاي مورد پسند رسانه‌هاي غربي» بشماريم، البته شما حق داريد؛ چنان‌که در اين صورت احکام قوه‌ي قضائيه‌ي جمهوري اسلامي را نيز به سادگي مي‌توان پذيرفت. گیرم که در گیر و دار هر دعوایی یک چند نفر هم بنا بر غریزه‌ی طبیعی انسانی شهرت‌طلبی کند, می‌توان آيا حکم داد که هر کاری که مشهور شد از شهرت‌طلبی خالق آن برآمد؟


انصافا آيا مي‌توان به هر تفاوتي واقعا فقط با دادن عنوان «تفاوت» درگذشت؟ اين هم از کليشه‌هاي آزاردهنده ي روزگار شده که ديگر فرق هر خرمهره و دُر و مرواريد را فقط «تفاوت» ارزيابي کنيم. کشتن و ... را با دفاع از «حقوق بشر و زن» يکي ‌بينيم و حداکثر آن را به سادگي «متفاوت»؟ از قضا بين اين که «رسانه‌هاي غربي»  به «حقوق بشر و زن» اين‌همه حساسيت نشان مي‌دهند و دست از «نيش» زدن برنمي‌دارند و «فرهنگ مسلمانان را به مسخره» مي‌گيرند (ولتر مي‌گويد ديگر تنها کاري که مي‌توان در برابر بنيادگرايي کرد، مسخره کردن آن است)، با آن‌چه در کشورهاي اسلامي مي‌گذرد، تفاوت از زمين تا آسمان است. مهدي جان! قبول که آتش زدن مسجد هم درست نيست، ولي شما یک کلمه ديگر خشونت‌ها را ناروا خواندي؟ دربرابر آمار شلاق‌ها و سنگ‌ها و حبس‌ها و دیگر اوامر فقها چه می‌گویی؟ همه را «تفاوت» تلقي مي‌کني و بس؟! تازه گیرم از بدو اسلام تا امروز روز, حتی یک مورد خشونت نیافتیم (!!) آیا خود آیات قران یا احادیث و روایاتی را که منبع صدور این احکام هستند می‌توانی انکار کنی؟ از چه بايد دفاع کرد؟ کدام تقدس؟ این‌ها قابل تقدیس اند؟



در ضمن من قتل تئو ون‌گون را البته از نوع کور اراذل و جاهلان نمی‌یابم و آن را کاملا آگاهانه و به قصد ارعاب دیگران یافته‌ام. همان که سال‌هاست در ایران اسلامی شاهدیم. توی دهن یکی می‌زنیم تا همه خفه شوند؛ «توهین نکنند».


مهدی عزيز, وقتی شما که خود را اسلام شناس یا عالم دینی یا حتی مسلمان کاملا ملتزم به فقه تعريف نمي‌کني, ولي برای اسلام «تفسیر واقعی» قائلی, پس بیچاره ملا عمر طالبان هم حق داشت سنگ اسلام خودش را به سینه بزند و البته روح الله خمینی هم پربیراه نمی‌گفت که خواهان برافراشتن پرچم «اسلام ناب محمدی» بر سراسر گيتي بود! آن وقت تکلیف من مقلد بی‌خبر از همه جا چیست؟ از کدام رهبر مذهبی باید اطاعت کنم؟ اگر هرچه را در اسلام نقد می‌کنند «سوء برداشت» بنامیم, تفسیر کدام فقیه از آیات قرانی قابل حسن برداشت است؟ از اختلافات عریض و طویل آرای علمای طول تاریخ بگذریم, در همین عصر حاضر, من تفسیر محمد ارکون یا مجتهد شبستری یا عبدالکریم سروش یا علی شریعتی را بپذیرم یا تعبیر آل سعود یا بن لادن یا علمای الازهر مصر و لبنان را؟ من عامی کلام کدام را «ذات مقدس» اسلام بشمارم؟ آیا اسلام بیش از 1400 سال فرصت می‌خواست که جرعه‌ای از اقیانوس بی‌کران برکاتش را بر ما نشان دهد؟ مگر مدعی نیست همه‌ی رستگاری دنیا و آخرت را دریای پاکش برای ما دارد؟ پس کو؟ منتظر «آقا امام زمان» است که دست کم پرده از یک چشمه‌ی آن بردارد؟ چرا باید همچنان منتظر معجزه‌ی ساختار و سیستمی باشم که یک هزاره و نیم نتوانسته براي من انسان کاري کند؟


ون‌گوگ بخت‌برگشته باید چه‌گونه فیلم می‌ساخت که «جنبه‌ی تحریک آمیز» نداشته باشد؟ تریشه‌ی آقایان چرا اين‌قدر دراز است و در دست و پای همه که این‌اندازه زود به‌شان برمی‌خورد؟ پهنه‌ی گلیمشان تا کجاست که هیچ فیلسوف و هنرمند و تاریخ پژوهشی حق ندارد پا بر آن نهد؟ لطفا توضیح دهند که این انسانی که «اشرف مخلوقات» است و همه‌ي جهان برای او آفریده شده, کجا آزاد است؟ از کائنات و عالم اخروي و دنياي دون و پهنه‌ي سیاست گرفته تا داخل مستراح برایش دستور دینی صادر کرده‌اند! نماینده‌ی رفتار مسلمین با زنانشان و نماینده‌ی آیات قرانی چه کسانی و کجا هستند؟ پدرانمان؟ علمای دینی؟ در ایران؟ در عربستان؟ افغانستان؟ افریقا؟ ... اگر سراسر این دنیای مقدس را بجویی، الگوی رفتار اسلامي منطبق با حقوق بشر يا  نایاب و نادر است يا اگر هست، ديگر چرا اسمش را اسلامي بناميم؟ راستي چرا منشور حقوق بشر، را حقوق بشرتر يا حقوق مسلمان و ارمني و ... نام ننهاده اند؟


«هر عیب که هست از مسلمانی ماست»؟ وقتی هر مسلمان معتقدی که می‌بینم کمابیش چنین است، چه‌گونه باور کنم که «اسلام به ذات خود ندارد عیبی»؟


 


درباره ي «قتل‌هاي خودسرانه» گزارش ويژه اي هم براي راديو تهيه کردم. خلاصه ي آن روز ۲۳ نوامبر پخش شد.  

2:02 AM | نظر:(8)

November 17, 2004

بند دوم

چه کسی گفته اگر «راست هم باشد تقلش نباید کرد چون به دروغ مانند است»؟!


پیش از پرداختن به این بخش تصریح کنم که آن‌چه می‌گویم, برآمده از تجربه‌ای است که فقط شخصی هم نیست. من نيز یک گواهم بر آن‌چه دست کم سال‌های سال است بر زنان «مسلمان» بی‌شماری رفته. حتی اگر با پژوهش‌های فلسفی و مجادله‌های سیاسی ربط مستقیم و عیان نداشته باشد. آن‌چه در غرب «مطالعه‌ی موردی» خوانده می‌شود, حتما با پشتوانه‌های علمی و نتایج عملی پیش می‌رود و نمی‌توان این روش تحقیقاتی را هیچ انگاشت. بر این پایه به پرسش‌های پیشین خود در باره‌ي يادداشت «ضدمقدس، تلويزيون و ترور» نوشته‌ي کاتب سيبستان می‌افزایم:


اگر تئو ون‌گوگ، آن مادرمرده‌ی غربی فقط یک مورد از این «باور نکردنی»ها را دید تعجبی ندارد, ولی ما چه گونه سنت قبیله‌هامان را ندیده انگاریم؟ اگر ون‌گوگ کوشیده باشد جلوی تکرار حتی همین یک موردِ از نظر مهدی حیرت‌انگیز و شبه دروغ را بگیرد, گناه کرد؟ اوی فیلمساز چه گونه باید نظرش را می‌گفت؟ مهدي جان، به من بگو که بنیادگراها دیگر چه حرمتی برای انسان باقی گذارده اند؟ فرقی هم می‌کند که به بیان فلسفی یا علم تجربی یا هنری یا حتی خود کلام دینی بر آن‌ها استدلال آورده شود؟ ون گوگ بینوا آیا به چه زبان باید آن خطوط  را نقد می کرد؟



چه تفاوتی دارد که بر پشت زن سومالیایی خطوطی به نام آیات قران حک شود یا بر تن جوان ایرانی خط شلاق بماند؟ مگر این خطوط خونین سیاه ننگ, کم بر بدنه‌ی اسلام و مسلمین ثبت شده؟ تازه اگر اسلام برای این زن, فقط همین یک زن در دنیا سرنوشتی چنین رقم زده, چرا نباید گفته شود؟ کما این که اگر سنگ‌پرست یا سگ‌پرست هم بود, نباید بر او چنین می رفت. چنان که این غرب کافر و این هنرمندان از خود شروع کردند. مطمئن باش منشور حقوق بشر را ابتدا برای جوامع متمدن نوشتند. البته که نمی‌توان ادعا کرد در این غرب هیچ مورد نقض حقوق بشر یافت نمی‌شود. شما می‌دانی که من خود یک از قربانیان جهان اسلام هستم که البته فریادم در همان مملکت قانون, هلند هم شنفته نشد, ولی وجود هزاران نهاد دولتی و غیر دولتی مدافع حقوق بشر در این دنیای بي‌دين و نیز برآمد و معدل کلی جوامع‌شان مرا زينهار مي‌دهد که دست کم آیا از وطن اسلامی خودم انسانی تر با من رو به رو نشدند؟ القصه, ون گوگ اگر توانست یک نمونه و فقط و فقط یک نمونه, از آن‌چه بر یک انسان, به نام زنی سومالیایی, رفته را تصویر کند, پیروز و پاینده ماند؟ یا کسي که کشتش؟


چه نشانه‌ای در فیلم مستند ون‌گوگ دیده می شود که حکم کرده باشد آن‌چه نشان داده «نماینده ی رفتار مسلمین با زنانشان» است؟ ضمن این‌که مهدی جان آیا فقط به خودت و ما و دوستان پیرامون می‌نگری که به هر روی و خواهی نخواهی و خوشبختانه اثری خوب هم از این غربیان نجس گرفته‌ایم؟ آیا رفتار امروزین ما و شما نماینده‌ی مسلمین شمرده می شود یا کردار یک هزاره و نیم ثبت شده در تاریخ مسلمانان؟


توبیخِ «نشان دادن» یک ناهنجاری در«رسانه ی فراگیری مثل تلوزیون» شبیه کاری نیست که آقایان در ایران می‌کنند؟ اين روزها عبارت‌های «تشویش اذهان عمومی»، «نشر اکاذیب» و «اقدام علیه امنیت» برای هر روزنامه نگار ایرانی آشناسات. گفته‌ی شما مرا به یاد این توجیه‌ها می‌اندازد که «نباید گفت تا قبح آن نریزد»! حال آن‌که تاریخ نشان داده و تجربه‌ی همین ممالک «بی آبرو» ست که این برملا کردن‌ها اگر نبود, همان‌ها در خفا روی می‌داد که در هنوز در بلاد اسلامی ما رخ می‌دهد. پس تفاوت ديروز و امروز, «زمانه ی ارتباطات» چیست؟ اصل افتخار روزنامه نگاران در همین است که امروز دیگر یک زندانی سیاسی از این بند به آن سلول اگر منتقل شود, عطسه کند, یک دختر در روستاهای دورافتاده ی پشت کوهستان‌های کردستان اگر شلاق بخورد, پارلمان اروپا را وامی‌دارند برایش قطعنامه صادر کند. امری اگر قبیح است، نشان دادن آن زشتی و حتی برجسته کردن آن و برانگیختن حساسیت‌ها برای نابودی اش اگر وظیفه‌ی ژورنالیست و هنرمند وو روشنفکر نیست, به عهده‌ی کیست؟ و اگر چنین نکند, چه بر سر آدم‌ها می آید؟ آیا واقعیت را تغییر می‌دهد؟ پنهان کردن پلیدی, به معنی نبود آن است یا خطر رواج آن می رود؟  


بنا بر استدلال «نبايد گفت» آیا نباید به آقایان هم حق داد که این همه مطبوعات و اهل فن را قلع و قمع کنند تا کسی مخل «آبروی اسلام و مسلمین» نباشد و نظام اسلامی را تهدید نکند؟  و چشمشان کور که برای «سوئ برداشت»شان «بهای گزاف» می دهند! 

7:13 AM

November 16, 2004

توضيح و تاکيد


۱. بخش نظر، از فن‌نداني ماهمنير بسته شده، نه از تعمد نگارنده. از قبله‌ي عالم ملکوت خواهش مي‌کنم اين سوء ظن را از صفحه‌ي مختصر بزدايد. 



۲. «کشتن توهين است يا فيلم ساختن» را تنها نگاهي بر کلمات بند نخست «ضدمقدس، تلويزيون و ترور» سيبستان خوانده و آن را مربوط به ديدن يا نديدن فيلم ندانسته‌ام. 


۳. مستند نبودن فيلم را اگر نيست، مي‌پذريم و البته هرگز مدعي فيلم‌شناسي نبوده‌ام، اما هيچ يک از اين دو نکته پاسخ آن‌همه پرسش‌ من نبود. 


۴.  در عقايدم، نه مرشدي دارم و نه مريدي مي جويم. و بديهي است که من نيز تنها مسئول نوشته‌هاي خود هستم و البته همان گونه که «توهين» به يک انسان (و نه يک ائيدئولوژي تاريخي) را در هر قالبي از جمله در فيلم تاييد نمي‌کنم، تندي در نقد يا ذم نقد آن را نيز، خاصه خطاب به يک دوست، شايسته نمي‌دانم.


۵. ديسکت بند دوم را فراموش کردم از خانه بياورم. پس تا فردا. 

2:21 AM

November 15, 2004

کشتن توهین است یا فیلم مستند نشان دادن؟

 با مسیحا موافقم که کشتن ون‌گوگ فیلم‌ساز هلندی، ننگی است نازدودنی بر قبای پرلک و فسرده‌ی اسلام‌گراها؛ خواه خود بپذيرند، خواه برخي نه. تاکید بر این امر را چون سوگند خوردن بر روشنی و گرمی آفتاب می‌دانستم. اما وقتی دوستان فرهیخته و دنیا دیده ای چون مهدی سیبستانی ، دیده‌ی تردید بر آن گرداندند، واقعا بر پیشانی کوفتم که پس وای بر عوام! پس چه انتظاری داریم از آنان که سنگسار می‌کنند و در ملا عام به دار می‌آویزند و شلاق می‌زنند و صلوات می‌فرستند؟ چه فرقی بین کشتن ون گوگ و قتل‌های زنجیره‌ای می‌نهیم؟ مدافع حقوق کدام بشر و کدام حقوق هستیم؟ پس این شد سرانجام آن‌همه کار انسانی و سیاسی؟  چرا کشتار عراقي‌ها را بد مي‌دانيم؟ سربریدن‌هایی را که اسلام‌گراها در بلاد اسلامی می‌کنند محکوم می‌شماريم؟ به چه استدلالی ویرانگری‌های بن لادن و طالبان را تقبییح می‌کنیم؟ این اعمال در بن خود چه تفاوتی دارند؟ آیا جز این است که همه‌ی آمران و عاملان آن‌ها، بر کردارشان مهر دفاع از مقدسات می‌زنند؟ آیا ون‌گوگ به اسلام یا مسلمانان فحاشی کرد؟ اساسا توهین چیست؟

سوای از بحث‌های کلی و کلامی کارشناسان، می‌کوشم فقط در بند بند نوشتار مهدی عزيز، طي چند روز، پرسش‌هايي پيش کشم؛ افزودن بر نکته‌های کاتب کتابچه.

 بند نخست:

اولين عبارت مهدی «کشته شدن فیلم‌ساز غیر متعارف هلندی تئو ون گوگ بار دیگر برخورد اسلام و اروپا را مطرح کرده» است!

کاتب سیبستان آن‌قدر محافظت به خرج داده که حتی «قتل» یا «کشتن» به کار نبرده؛ گویی سبب مرگ ون‌گوگ تصادفی بیش نبوده!

نویسنده البته محافظه‌کاری نکرده، که به نظر می‌رسد با کنایه‌هایی، از قاتل جانب داری نموده!متعارف یا «نامتعارف» در قلمرو هنر به چه معناست؟  تعیین مرزهای متعارف به دست کیست؟ مجازات نامتعارف بودن مرگ است؟

مساله برخورد اسلام‌گراها  با اروپاست، يا «برخورد اسلام و اروپا»؟ اين‌جا از ماجرای خاص اسرائیل و از ریشه یابی‌های تاریخی بگذریم، نه به کشورگشایی‌های محمد پیامبر کاری داشته باشیم و نه به جنگ‌های صلیبی برگردیم و نه به «اخوان المسلمین»، گروه تروریستی سیستماتیک اسلام‌گراها و ماجرای سیدجمال‌الدین اسدآبادی بپردازیم و نه حتی آن قدر به عقب نگاه کنیم که انقلاب اسلامی از وقتی قدرت گرفت، چه اندازه نعره ی «مرگ بر» همه جز خودم را سر داد و عربده‌ی صدور انقلاب (که به قول رندي: ای کاش همان سال اول همه‌اش صادر می‌شد) و اشغال سفارت و خلاصه دست‌به‌یخه شدن با هر که غیر خودی بود ... و نه باب شعار معروف «بريده باد دست استعمارگران» را بگشاییم. این مجادله‌ها نه تنها این‌جا راه به جایی نمی‌برد، که گمان نمی‌کنم هزار مقاله‌ی علمی هم در حال حاضر و به اين زودي‌ها گرهی از هزار گرفتاری بشر فعلی بگشاید. اما می‌توانم بپرسم دست کم در روزگار کنونی سنگ اول را در این میدان که زد؟ «اروپا»ئیان یا اسلام گراها؟ مسئول یازده سپتامبر کيست که دنیا را به این‌جا کشانده که واقعا گویی کره‌ي زمین را بر گلوله‌ای از باروت نهاده؟

من البته به همان اندازه که از قتل ون‌گوگ وحشتم گرفت، از برخی رفتارهای متقابل مدافعان ون‌گوگ نگران هستم. چنان‌که عاقبت یازدهم سپتامبر را در عراق و افغانستان بسي دهشتناک و نتیجه ی 40 سال خونریزی‌های اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها را فاجعه‌ي بشريت می‌بینیم.

مهدي محترم ادامه مي‌دهد: «ون گوگ در یک فیلم ده دقیقه ای برای آنکه خشونت مسلمانان نسبت به زنانشان را نشان دهد زیاده روی کرد و به فیلم کوتاه خود جنبه ای تحریک آمیز اضافه کرد.»

اگر «یک فیلم ده دقیقه‌ای» یک اجنبی برای پایه‌ها و اصول محکم اسلام این اندازه لرزه آور و خطرساز شد، پس فکر نمی کنی خانه از جای دیگر ویران باشد؟

مهدي جان! با چه محکی می گویید «زیاده روی»؟! کاری که برای اثبات «زیاده» یا کم‌گویی این فیلم‌ساز می‌شد کرد آيا این نبود (و حالا هم از شما که پژوهش‌گر و روزنامه‌نگار و فیلم‌ساز توانایی هستی این توقع می‌رود) که ثابت کنید ون‌گوگ «دروغ» می‌گوید؟ در این جهان کلان اسلام و بیش از یک میلیارد مسلمان جهان، یک دلاور دانا نبود که برود تحقیق کند و نمی‌گویم با سینما، همان هنر ون‌گوگ، بل‌که از دیگر رسانه‌ها بهره جوید و «دروغگو و توهین کننده و افراطی»ای مثل او را تا می خورد، نقد و تکذیب کند؟ حال آن‌که درست بر عکس، با کشتن او آيا برای هر که نمی‌دانست هم ثابت نشد که در دنیای اسلام‌گرايان چه خبر است؟ سزای کدام «زیاده» يا «دروغ» گویی یا حتی «توهین» قتل است؟ واقعا مجازات اين «جرم» این اندازه است که یک یاغی خیابانی به جای این‌که برای اثبات «توهین به مقدساتش» به محکمه‌ای شکایت برد، خود شاکی و خود قاضی و خود مجری حکم شود و تیغه‌ی کاردش را به رخ و جان بکشد؟ این آیا نشانه ای دیگر بر عجز مسلمانان نیست؟ این خیل عالمان و زاهدان در حجره‌ها که نه، بر مسندها، به چه کارند که از محاجه وامانده اند و امر به رگ دری می کنند؟  

9:55 AM | نظر:(3)

November 13, 2004

کمی در حکمتِ کافری و احوالاتِ اين روزها

 چندی پیش شنیدم که استاد بزرگواری درباره‌ام گفته «او که در کیان چادری بود!». حق دارد، گرچه او را نمی‌فهمم.


بگذار بگویم که شانزده سال هر صبح با صدای قرآن پدر بیدار شدم و شب با دعایش خوابیدم. در هجده سالگی با صلوات و حمد و سوره‌ی مادر به خانه‌ی نابختی رفتم. هفت سال و نیم عروس خانواده‌ای بودم که هر بار نماز و روسری‌ام، مایه‌ی به سخره گرفتن و تقبیح‌ام بود و هزار درد سر دیگر تا حتی هنوز. هرچند ناگاه راه گریز را شکستن همه‌ی آبروداری‌ها دیدم، این بار خودخواسته و نه از اجبار یا لجاجت،  به سختی به دین متوسل شدم. سپس اما به بازخوانی همه‌ی آموخته‌ها پرداختم و سال 76 ، نه 79 که از ایران خارج شدم، از اساس خود را رها یافتم.


باری،  بر هم‌نسلان و هم‌فکرانِ مادرم - اگر گمان کنند غرب مرا از پرده‌ی عفت برون آورده - خرده‌ای نیست؛ چه، در ایران هم از سودهای سر زیر حجاب خبری نداشتند. ولی نماد روشنفکری دینی ایران چرا این گونه تغییر را به ذم یاد می‌کند؟ چرا ما این همه از تحول در عمل می هراسیم و آن را بی‌ثباتی می‌خوانیم؛ درست به خلاف همه‌ی کتاب‌ها و آموزش‌ها که تعصب و یک جا ماندگی را یک‌سره شماتت می‌کنیم؟ چه بسیار پیش‌رو و جسور در گفتار دیده‌ام که در رفتار درست همان می‌کند که پیش از صدور تئوری تندش می‌کرده و همان‌گونه می‌زید که پدران و مادران زیسته بودند. یادم هست روزی در همان کیان، بحث مشهور ممنوعیت «دوچرخه سواری دختران» مطرح بود. دوست نازنینی، که با هزار تاسف هم اکنون و هنوز پشت میله‌های اوین مانده، در عین دفاع از «آزادی زنان»، گفت :«حالا خداییش منم هیچ وقت راضی نمیشم دخترم تو خیابون دوچرخه سواری کنه»! این است که همه درجا می‌زنیم.


به گمانم تفاوت «بی بند و بار»ی چون من با بزرگان روشنفکر، یکی در همین است که اگر من در کوته نظری به این نتیجه رسیدم که این دو نخ موی روی سرم، باری بر این دنیای به این کلانی نیست و یک وجب پارچه سیاه بر آن دردی از دنیای اسلام دوا نمی‌کند، اگر از سرم سرید، باکیم نیست که مادر و استاد چه گویند. گو آن‌که «دین»ام را از مادر دارم و «بی دینی» را بیش وپیش از هر کس مدیون کلاس‌ها و کتاب‌های همان استادم. زندگانی و توفیقش پاینده.


***


عجیب از رغبت نوشتن و حروف‌چینی بازمانده‌ام؛ شاید از بس حرف ناباب می‌خوانم. مسیحا می‌گوید از تبعات ژورنالیسم، همه‌چیزخوانی و سطحی‌خوانی است، به جای ناب و عمیق‌گزینی. شاید هم خیال می‌کنم لُب سخن را در رادیو می‌گویم. پس گفتم پهنه‌ی جهان و جهان‌داران را وانهم و از دنیای کوچک دل خودم  بنویسم. هیچ نکردم؛ حتی همان درازنویسی‌های شب‌ها در دفترچه مشق. گاهی هم از بس حرف داری، زبانت بند می‌آید.


هر روز یک طرح رمان به ذهنم هجوم می‌آورد، قالب می‌ریزم، چارچوب می‌شکنم، شخصیت راه می‌اندازم، می‌بخشم، انتقام می‌گیرم و هزار گره می‌گشایم. گشوده که نمی‌شود، هنر دیگران را در خودگویی و درون‌نویسی بازمی‌نگرم. و این است که هزار بار درجا می‌زنم؛ هزار بار.


و در این میان فکر مونا، فرزانه، مامان، امین، مصطفی، فاطی، ... و خواهران و برادران دیگرم، مگر آنی آسوده می‌گذاردم؟


بدتر آن‌که جغرافیای لذتم چنان تنگ شده که به هیچ می‌ماند. یک دو شب پیش به مرحمت دوستان به کنسرتِ Sting رفتیم. خدا کند از من عکس یا فیلمی نگرفته باشند در حالی که گوش‌هام را که مدت‌هاست تحمل صوت بلند ندارد، گرفته بودم و چشم‌هام را که مدت‌هاست به اندک آلودگی هوا و نور تند می‌سوزد، بسته بودم و پاهام را که مدتهاست تاب اندک سرما ندارد، به زانو کشیده بودم. بی انصافی نکنم، تنها عایدی‌ام مصرع مکرر و معروف یکی از آهنگ‌های خواننده بود: «خودت باش، گفته‌ی دیگران چه اهمیتی دارد؟».


 ***


از مهناز سپاس‌گزارم که علاوه بر دیگر یادگارهایش، دفتر سوم مجموعه آثار احمد شاملو؛ ترجمه ی قصه و داستان های کوتاه را نیز برایم گذاشت. در این چند روز تعطیلی مشغولش بودم. بنازم به شهامت روشنفکری عملی شاملو. اکنون این پرسش را به میان نمی آورم که شاملو چه گونه بر چندین زبان چنین چیره بوده - بی آن‌که حتی توضیح دهد مثلا فلان داستان از زبان ژاپنی یا فرانسه، را از برگردان انگلیسی به فارسی ترجمه کرده - سرانجام کار این‌جا برجسته است که در این کتاب مجموعه‌ای هرچند ناقص از فرهنگ‌هایی متفاوت به گوارایی گردآمده. دستش مریزاد.


نخستین رشته داستان‌ها از  Erskine Caldwell، 1903-1978، است.


هراندازه داستانهای ارسکین کالدول، نویسنده ی امریکایی برایم لذیذ و جذاب بود، نوشته های ریونوسوکه آکتاگاوای ژاپنی برایم بیگانه و افسانه‌پردازی آنهم از جنس عجایب آسایای دور نمود. این البته سهل است؛ ما که در غربیِ شرق به شمار می‌رویم، با یک قدم شرق‌تر از خودمان چه قدر ناآشناییم. زبان یک بچه‌ی مدرسه‌ای امریکایی را بهتر می‌فهمیم تا فارسی همسایگان‌مان مثل افغان‌ها و تاجیک‌ها را. سوای عده‌ی نادری که بر یگانه‌گی فارسی زبانان اهتمام دارند، عموم مردم به نسبت، چه اندازه این‌ها را می‌شناسند و چه قدر غرب را؟


ویلیام، پسرک ده دوازده ساله که با مادر و پدر خود و کاکا سیاه‌شان در ایالت جورجیا در سطحی متوسط بلکه پایین اقتصاد آن روز امریکا زندگی می‌کند، با زبانی شیرین و شیوا و بدون کوچک‌ترین توهینی به کسی، چنان محسوس و ملموس ستمی را تصویر می کند که جامعه به همه‌ی افراد و مردان بر زنان و سفیدان بر سیاهان روا می‌دارند. گمانم صد مقاله و فلسفه به این گوارایی نتواند چنين کاری کند. ویلیام به ویژه پدر، سمبل حاکمیت را مظهر بلاهت و البته ادعا معرفی می‌کند. گرچه ظاهر داستان‌ها چیزی جز پاره خاطرات طنز آمیزِ درون همان چاردیواری خانه‌شان نیست.


هرچند کالدول در فن داستان‌نویسی جای حرفی باقی نگذاشته، شاملو نیز با همان توانایی، با بازآفرینی زبان این نوجوان امریکایی، چیره‌دستی شگرفش را بر زبان فارسی هزارباره ثبت کرده؛ آن‌هم، به نوشته‌ی مقدمه ی کتاب، هنگام جوانی و دوره‌ی روزنامه نگاری‌‌اش.


از دیگر داستان‌های خواندنی کتاب، «دست به دست» از Victor Alba ، دیگر نویسنده‌ی امریکایی است. زبان حال یک جاعل گذرنامه در زندان. در این سبک ویکتور آلبا، شخص اول، راوی، نویسنده و دانای کل را در داستان نمی‌توانی به آسانی تمیز دهی. ریزبینی‌ها و نکته‌سنجی‌هایش در محتوی هم جایگاه خود دارد: «یک سلول چیزی غیر از یک در بسته نیست.» (ص 243 ). «احساس عمومی و کلی، قبر هوش و فراست آدم است.»  (ص 244). «این خط ها مال چیست؟ ... بالاخره باید وجودش یک علتی داشته باشد... آدمی که روزی هزار بار پایش را روی این خطها می گذارد، عقب این علت نمی گردد.» (همان).  


خلاصه‌ی افسانه‌ی بسیار گیرای «چه‌گونه سیاه‌ها از سفیدها جدا شدند»، روایت نویسنده‌ی فرانسوی از فولکلور افریقایی را بعد می‌نویسم.


اما برای اینکه پا بر حق نگذارم، کلامی هم در داستان‌های ریونوسوکه آکتاگاوا از حکمت شرق دستگیرم شد و آن این که «در قلب هر آدمیزاده‌یی دو احساس متضاد هست: به هنگام شوربختی، دیگران همه با ما هم دردی می کنند. چنین نیست؟ اما چندان که از میدان نبرد با زندگی پیروزمند درآمدیم و توانستیم بی‌نوایی را به زانو درآوریم و به نوایی برسیم، همان کسان که هم دردان روزگار تیره‌بختی ما بوده‌اند در خود احساس تاسفی می‌کنند و چه بسیار که راهی می‌جویند تا بار دیگر ما را به بی‌نوایی پیشین بازگردانند و چه بسیار که این هم‌دردان قدیم بی‌آنکه خود آگاه باشند در ژرفای روح‌شان احساس حقد و کینه نیز می‌کنند.» (ص 198 ).  


 

12:55 AM | نظر:(5)