« September 2004 | صفحه اصلی | November 2004 »

October 25, 2004

از مسیحا

دنبال قصه‌اي مي‌گردم
ميان اين ورق‌هاي باطل
که نشاني از تو نباشد
که بيايي
و نام دهي
تک‌تک اين خاطره‌هاي وحشي را
که از تو ندارم؛
که بروي و خالي کني
آن جاي پُري را
که اکنون نيست.
مي‌خواهم که نباشي
بعدِ بودنِ بعيدت
که بنويسم
از آن چه نبود
بعد آمدنت.


همين است جنونِ
دشنه‌هاي صُلبي
که در لازمان پوست فرو مي‌کني
بي آن‌که باشي.



با يک صدا که نيست
اسير نعره‌ي شيشه‌هاي جهان‌ام
مقابل باران،
عاشق‌ترين هماره‌ي آن سايه
در ابهت اين زمستان.


دنبال يک نشاني‌ام
ميان اين همه کاغذهاي دريغِ بي‌رقم
که شايد خطوط نامرئي
پاک کرده باشد
جاي پاي صورتي را که مي‌آمد
با بادبادک‌هاي پاره‌اش
و تمام کذب يک آينه را
در طاقچه‌ی مدوّرِ قصه‌هاي گم‌شده
مي‌گذاشت.
حالا حضور نقطه‌چين نگاه را
در يک تاريکي مستدام دست مي‌کشم
که روزي
نه يکي بود  نه يکي نبود
که يک يک اين چشمه‌هاي چيده
تهي گاه قصه‌اي کوتاه بود
که به اشتباه
بلندش کردم
تا حرفي از آن حتا
ننويسم.


۲۴ اکتبر ۲۰۰۴
پراگ

7:11 AM | نظر:(3)