« قماري ديگر | صفحه اصلی | کمی در حکمتِ کافری و احوالاتِ اين روزها »
October 25, 2004
از مسیحا
دنبال قصهاي ميگردم
ميان اين ورقهاي باطل
که نشاني از تو نباشد
که بيايي
و نام دهي
تکتک اين خاطرههاي وحشي را
که از تو ندارم؛
که بروي و خالي کني
آن جاي پُري را
که اکنون نيست.
ميخواهم که نباشي
بعدِ بودنِ بعيدت
که بنويسم
از آن چه نبود
بعد آمدنت.
همين است جنونِ
دشنههاي صُلبي
که در لازمان پوست فرو ميکني
بي آنکه باشي.
با يک صدا که نيست
اسير نعرهي شيشههاي جهانام
مقابل باران،
عاشقترين همارهي آن سايه
در ابهت اين زمستان.
دنبال يک نشانيام
ميان اين همه کاغذهاي دريغِ بيرقم
که شايد خطوط نامرئي
پاک کرده باشد
جاي پاي صورتي را که ميآمد
با بادبادکهاي پارهاش
و تمام کذب يک آينه را
در طاقچهی مدوّرِ قصههاي گمشده
ميگذاشت.
حالا حضور نقطهچين نگاه را
در يک تاريکي مستدام دست ميکشم
که روزي
نه يکي بود نه يکي نبود
که يک يک اين چشمههاي چيده
تهي گاه قصهاي کوتاه بود
که به اشتباه
بلندش کردم
تا حرفي از آن حتا
ننويسم.
۲۴ اکتبر ۲۰۰۴
پراگ
October 25, 2004 7:11 AM
نظرها
اين نيز بگذرد.............
N November 7, 2004 11:25 AM
خیلی کارت درسته. ولی صدای قشنگتو کم داره. کی میشه دوباره جارو ، گل واژه، شعر ... به به . میخوامت. هنوزم تو چشات عشقه
امین October 25, 2004 1:59 PM
چقدر به دلم نشست.كاش من هم جسارت ماهمنير را داشتم
Parnian October 25, 2004 12:03 PM