« August 2003 | صفحه اصلی | October 2003 »

September 30, 2003

عشق یا آزادی

چه کسي گفت : عشق آزادي است؟
با وجودي که چندان با نظرات فمينيست هاي تندرو موافق نيستم، به اين نتيجه رسيده ام که زايمان يا بهتر بگويم، فرزنددار شدن، يا به هر شکلي عشق ورزيدن، پايبندي جدي اي است که مانع آزادي و آسودگي خاطر مادر و پدر مي شود. عاطفه چه گونه مي گذارد به فرديت خود، به خود و خود بودن بينديشيم؟ تا دوست داريم، بايد مراعات کنيم؛ نه، بايد او را بر خود برگزينيم. و يا اسير عذاب وجدان و هجران و ناخوشنودي دائم باشيم. و اين کجا آزادي است؟
عشق آغاز آدميزادي است؟! عشق به فرزند را همه ي جانوران دارند.
و فرزندان به عاطفه ورزي کنار ما رضايت نمي دهند. آن ها به راستي تمامت خواه هستند. عشق غريزي تا بوده متضاد يا متقاطع آزادي بوده نه موازي
درست به این سبب که عشق تواناتر از هر اراده ای است...

8:15 AM | نظر:(5)

September 17, 2003

فروغ

اولين تپش هاي عاشقانه ي قلبم
نامه هاي فروغ فرخ زاد به همسرش پرويز شاپور. به کوشش کاميار شاپور و عمران صلاحي. 1381. انتشارات مرواريد. تهران.

کتاب با مقدمه ي بلندي تدوين شده که نمي توان ناديده اش انگاشت. با خواندن ش گمانم رفت که مقدمه نويس مي کوشد از فروغ زني در همان چارچوب اخلاقي ايران شصت سال پيش بنمايد. فروغي که عصيان ش زبان زد است و اگر گناهي بر او نوشته شده و غير اخلاقي خوانده شده، درست به همين سبب بوده که قانون نوشته و نانوشته ي خانه و جامعه را تاب نمي آورده. درست زماني که زير آوار نسبت ها و تهمت ها بوده، ميل ش به خلاف عرف را کتمان نمي کند: «تو نمي داني من چه قدر دوست دارم بر خلاف مقررات و آداب و رسوم و برخلاف قانون و افکار و عقايد مردم رفتار کنم ولي بندهايي بر پاي من هست که مرا محدود مي کند ...» . آقاي صلاحي شايد اين خدمت را به نوشته هاي فروغ کرده باشد که در چارچوب جمهوري اسلامي کمي راحت تر چاپ شود ولي با فروغي که تاريخ نوشته و گفته و حتي خود توصيف مي کند, بسي متفاوت است. صلاحي تلاش مي کند فروغي را که به سادگي تا مرز تن دادن به هر که پيش بردند، زني وفادار و عاشق شوهر نشان مي دهد. گرچه خود نامه ها اندازه ي خوبي و "فرمانبر"ي و "پارسا"يي اش را تا حد زيادي گوياست، اگر کسي از زندگي فروغ و به ويژه نامه هاي او به ديگران و حتي نامه هاي شاپور به فروغ نداند، از اين مجموعه چيزي جز يک دختر بچه ي خام و بولهوس و گاه دم دمي مزاج دستش نمي آيد؛ فروغي که به آن پختگي مي رسد که (در مصاحبه ي راديويي ايرج گرگين با فروغ فرخ زاد) عشق مجنون گونه و وفاداري هاي تا لب مرگ را بيماري مي داند.
با اين همه, تصور من از پرويز شاپور بهتر شد. همين که فروغ تا پس از جدايي با او دوست مانده و از او کمک مي خواهد, نشان مي دهد لابد شاپور نيز سزاواري هايي داشته. در عين حال که شاپور از تلخ زباني و بروز بدگماني به فروغ پرهيز نمي کند, دست از حمايت از او برنمي دارد و آن زمان که زبان مردم آن همه برا بود و ارزشهاي عرفي از قانون کاري تر بود, شاپور لااقل در برابر ديگران, سکوت کرد (يادم هست در يک گفت و گوي روزنامه اي درباره ي فروغ فقط گفته بود: شاعر بزرگي بود) و چون بسياري نکرده که به محض جدايي يا اختلاف, براي توجيه خود, راهي جز تخريب آن ديگري نمي يابند.
از کيانوش سپاسگزارم که کتاب را امانتم داد.

5:06 AM | نظر:(10)

September 15, 2003

کجايي؟

اين قهوه چه تلخ و تيره است!
کجايند شير و شکر من؟

12:43 AM | نظر:(4)

September 11, 2003

چاه بابل


از رضا قاسمي
باز خواندمش. آن قدر هست که مرا در کل انديشه ي توانايي ام دوباره به ترديد انداخت.
دستش پرتوان.
متاسفم. اکنون بيشتر نمي‌توانم.
اين روزها چنان در بي‌قراري غرقم که نه ذهن مشوش بيشتر مجالم مي‌دهد و نه عقربه‌هاي شتابان ساعت زندگي.
تا کنون بي‌تابي چشم انتظاري براي زنگ يا نامه‌ي عزيزي را چشيده‌اي؟

6:26 PM | نظر:(5)

September 2, 2003

وينزخوتن

مامان کنار باغچه آب غوره مي گرفت. دخترکي بودم. بي محابا مي دويدم. دست مادر لرزيد. جرعه اي ريخت. جگر ورم کرده ي خاک سوراخ سوراخ شد. انگور هنوز خام بود.

3:11 AM | نظر:(13)