« March 2007 | صفحه اصلی | May 2007 »

April 30, 2007

دوام

2:49 AM | نظر:(5)

April 27, 2007

Here Is All

از "دریاروندگان"

"Here it is"

LEONARD COHEN;Sharon Robinson
Here is your crown
And your seal and rings;
And here is your love
For all things.
Here is your cart, And your cardboard and piss; And here is your love For all of this.
May everyone live, And may everyone die. Hello, my love, And my love, Goodbye.
Here is your wine, And your drunken fall; And here is your love. Your love for it all.
Here is your sickness. Your bed and your pan; And here is your love For the woman, the man.
May everyone live, And may everyone die. Hello, my love, And, my love, Goodbye.
And here is the night, The night has begun; And here is your death In the heart of your son.
And here is the dawn, (Until death do us part); And here is your death, In your daughter’s heart.
May everyone live, And may everyone die. Hello, my love, And, my love, Goodbye.
And here you are hurried, And here you are gone; And here is the love, That it’s all built upon.
Here is your cross, Your nails and your hill; And here is your love, That lists where it will
May everyone live, And may everyone die. Hello, my love, And my love, Goodbye.

6:25 AM | نظر:(2)

April 25, 2007

امضا

امضا کردم
فاتح شدی
خود را از ثبت برداشتی
مبارک باد شناسنامه تازه
صادره از Silver Spring

امضا کردم
دستت را گرفتم
بوسیدم
شناسنامه کهنه را
صادره از شمیران

5:35 AM | نظر:(3)

April 24, 2007

یاور همیشه مومن

روی اسم ترانه داخل صفحه ی دستگاه پخش رو کلیک کن

http://www.music.tirip.com/g.htm?id=9121

7:11 AM | نظر:(1)

April 19, 2007

مهربونی همون پهلونیه

امشب دوستی ازم پرسید آیا می­تونم براش یه آدرسی تو شهر پیدا کنم؟ دو دوست دیگه به ذهنم اومدن که یکی شون مشترک بود. گفت: اون تا شنید لازمه پای حرفش رو امضا کنه، به اِن و مِن افتاد.

به دومی زنگ زدم. قبل از این که توضیحاتم تموم بشه، گفت: اجاره نامه کارشو راه می­ندازه؟

هم­زمان داشتم فیلم "جهان پهلوان" رو می­دیدم. گفتم: به قول مَشتی­ها: دمت گرم، ایولا، مرد هم مردای قدیم.

چندی پیش از روی دل­تنگی برای دوستی نازنین نوشته بودم: " آخ که در میان ازدحام ادعاهای روشن­فکران مدرن ایرانی، گاه چه­اندازه حسرت آن جوان­مردی­های سنتی را می­خورم!".

پاریس که بودم یه روز احسان گفت: به من می­گن "چرا به دیگران کمک می­کنی؟ چه­طور اعتماد می­کنی؟" گفتم: از جوونی­م تا حالا همین بودم. از بین اون همه آدم که منو می­شناسن، گیرم دوتاشون هم ناتو از آب دراومدن. آخه من که نمی­تونم به خاطر اون دوتا هم خودمو عوض کنم و هم جورشو دیگران بکشن. همیشه هم در ِ خونه­م وازه.

روان پدرم شاد که می­گفت: در ِ خونه­ی "مرد" نباید بسته باشه.

پریروز رفته بودم سلامی به سعدی کنم. خودش کار داشت و گفت برم پیش اسی. این دوتا رو هم من طی این دو سال جزء همونایی شناختم که از این به بعد کم پیدا می­شن! دیگه اگه همچین جونمردایی ببینیم، خیلی تعجب می­کنیم و فوری می­پرسیم "واسه چی این کارو می­کنه؟" دیگه وقتی یه­ذره از یکی مهربونی ببینیم، اگه حیرت نکنیم، توطئه­اندیش می­شیم. "حتماً کاسه­ای زیر نیم­کاسه­س. لابد یه خودش یه نفعی از این کمک می­بره".

راستی راستی کاش منم می­تونستم از این سودها ببرم؛ لذت جونمردی. برای این، یعنی حس زنده بودن برای من، نیازی به جسم یا جنس مردونه نیست. پدرم این­جور "آدم"ها رو "باوجود" می­خوند.

می­دونی؟ داشتم به این نظر فکر می­کردم که انقلاب اخلاقی­ای که در جوامع در حال گذار می­افته، بسیار ویرانگرتر است؛ همه­ی الگوها و ارزش­ها و معیار و ملاک­ها به هم ریخته ولی یا هیچی جایش نیومده یا چیز قابل و بهتر از قبل نیست. ما معمولاً برای خراب کردن کلنگ­های محکمی داریم اما ابزار ساختن رو نمی­شناسیم. هنوز هم جایگزین مناسب­تر نیافته، از آن­چه هست ملول می­شیم و سقفش رو می­ریزیم رو سرمون؛ زیر آوار چه به دست می­آریم؟ آیا با ترمیم ستون­هایی که عمقی دارن، کم­هزینه­تر به اون­چه می­خواستیم نمی­رسیم؟

برخی البته تنها راه رسیدن به مدرنیته را تخریب بیخ و بن سنت می­دونند. نمی­دونم. من هنوز روشن­فکر نشدم.

مثه همیشه شدم؟ در ِ دلم که وا می­شه، همه­ی دردها یه ساز و سوزی سر می­دن؟ چه بد!

آره امشب اون جوان­مرد با محاسن جوگندمی­ش ثابت کرد که هنوز ادب پهلوانی یا به زبان امروزی "جنتل منی" نمرده؛ چه فرقی می­کنه که تختی خودکشی کرده یا به قتل رسیده باشد؟ مهم­تر اینه که خیلی­ها خودکشی کردن و خیلی­ها هم کشته شدن، ولی نام چندتاشون تو تاریخ امور انسانی جاودان مونده؟ تختی بیشتر به اخلاق پهلوونی معروفه تا کشتی­گیر.

فکر کردم شاید مهربونی همون پهلونیه. فقط فرقشون اینه که یکی­ش رو اسم دخترونه می­دونن یکیشو پسرونه. پس گور پدر "فمینیسم" و "مردسالاری". زنده باد انسانیت و شهامت؛ معرفت و شجاعت؛ مروت و جرأت؛ مرام و دلاوری؛ شرافت و دلیری؛ انصاف و بی­باکی...

6:52 PM | نظر:(7)

April 5, 2007

تولد

باز بهار آمد و من باز زاده شدم.

مهزاده­ یا بهاران هم باید در تهران متولد شده باشد.

تازه نوزاد خانواده­‌ی رحیمی

با هر نام، خوش آمدی
خاله ماهمنیر

7:10 AM | نظر:(3)