« تولد | صفحه اصلی | یاور همیشه مومن »
April 19, 2007
مهربونی همون پهلونیه
امشب دوستی ازم پرسید آیا میتونم براش یه آدرسی تو شهر پیدا کنم؟ دو دوست دیگه به ذهنم اومدن که یکی شون مشترک بود. گفت: اون تا شنید لازمه پای حرفش رو امضا کنه، به اِن و مِن افتاد.
به دومی زنگ زدم. قبل از این که توضیحاتم تموم بشه، گفت: اجاره نامه کارشو راه میندازه؟
همزمان داشتم فیلم "جهان پهلوان" رو میدیدم. گفتم: به قول مَشتیها: دمت گرم، ایولا، مرد هم مردای قدیم.
چندی پیش از روی دلتنگی برای دوستی نازنین نوشته بودم: " آخ که در میان ازدحام ادعاهای روشنفکران مدرن ایرانی، گاه چهاندازه حسرت آن جوانمردیهای سنتی را میخورم!".
پاریس که بودم یه روز احسان گفت: به من میگن "چرا به دیگران کمک میکنی؟ چهطور اعتماد میکنی؟" گفتم: از جوونیم تا حالا همین بودم. از بین اون همه آدم که منو میشناسن، گیرم دوتاشون هم ناتو از آب دراومدن. آخه من که نمیتونم به خاطر اون دوتا هم خودمو عوض کنم و هم جورشو دیگران بکشن. همیشه هم در ِ خونهم وازه.
روان پدرم شاد که میگفت: در ِ خونهی "مرد" نباید بسته باشه.
پریروز رفته بودم سلامی به سعدی کنم. خودش کار داشت و گفت برم پیش اسی. این دوتا رو هم من طی این دو سال جزء همونایی شناختم که از این به بعد کم پیدا میشن! دیگه اگه همچین جونمردایی ببینیم، خیلی تعجب میکنیم و فوری میپرسیم "واسه چی این کارو میکنه؟" دیگه وقتی یهذره از یکی مهربونی ببینیم، اگه حیرت نکنیم، توطئهاندیش میشیم. "حتماً کاسهای زیر نیمکاسهس. لابد یه خودش یه نفعی از این کمک میبره".
راستی راستی کاش منم میتونستم از این سودها ببرم؛ لذت جونمردی. برای این، یعنی حس زنده بودن برای من، نیازی به جسم یا جنس مردونه نیست. پدرم اینجور "آدم"ها رو "باوجود" میخوند.
میدونی؟ داشتم به این نظر فکر میکردم که انقلاب اخلاقیای که در جوامع در حال گذار میافته، بسیار ویرانگرتر است؛ همهی الگوها و ارزشها و معیار و ملاکها به هم ریخته ولی یا هیچی جایش نیومده یا چیز قابل و بهتر از قبل نیست. ما معمولاً برای خراب کردن کلنگهای محکمی داریم اما ابزار ساختن رو نمیشناسیم. هنوز هم جایگزین مناسبتر نیافته، از آنچه هست ملول میشیم و سقفش رو میریزیم رو سرمون؛ زیر آوار چه به دست میآریم؟ آیا با ترمیم ستونهایی که عمقی دارن، کمهزینهتر به اونچه میخواستیم نمیرسیم؟
برخی البته تنها راه رسیدن به مدرنیته را تخریب بیخ و بن سنت میدونند. نمیدونم. من هنوز روشنفکر نشدم.
مثه همیشه شدم؟ در ِ دلم که وا میشه، همهی دردها یه ساز و سوزی سر میدن؟ چه بد!
آره امشب اون جوانمرد با محاسن جوگندمیش ثابت کرد که هنوز ادب پهلوانی یا به زبان امروزی "جنتل منی" نمرده؛ چه فرقی میکنه که تختی خودکشی کرده یا به قتل رسیده باشد؟ مهمتر اینه که خیلیها خودکشی کردن و خیلیها هم کشته شدن، ولی نام چندتاشون تو تاریخ امور انسانی جاودان مونده؟ تختی بیشتر به اخلاق پهلوونی معروفه تا کشتیگیر.
فکر کردم شاید مهربونی همون پهلونیه. فقط فرقشون اینه که یکیش رو اسم دخترونه میدونن یکیشو پسرونه. پس گور پدر "فمینیسم" و "مردسالاری". زنده باد انسانیت و شهامت؛ معرفت و شجاعت؛ مروت و جرأت؛ مرام و دلاوری؛ شرافت و دلیری؛ انصاف و بیباکی...
April 19, 2007 6:52 PM
نظرها
براي «ماهمنير»؛بانوي پهلوان و آن دختر خوب.
يك تحفهي غيرمنتظره از وطن!
شعر «چشم من و انجیر»، سرودهي زنده ياد «حسين پناهي»
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونور کامل کیه ؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصله هیچ کسی رو ندارم
کفر نمیگم سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم میشه چیکارم
میچرخم و میچرخونم، سیّارم
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم بستمش !
«راه» دیدم نرفته بود «رفتمش »
«جوانه» نشکفته را «رستمش»
«ویروس» که بود حالیش نبود «هستمش»
جواب زنده بودنم مرگ نیود ! جون شما بود ؟
مردن من مردن یک برگ نبود ! تو رو خدا بود
اون همه افسانه رو افسون ولش !!
این دل پُر خون ولش !
دلهره گمکردن «گدار» مارون ولش !
تماشای پرنده ها بالای «کارون» ولش؟
خیابونا،سوت زدنا،شپ شپ بارون ولش
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونوور کامل کیه
گفتی بیا؛زندگی خیلی زیباست! دویدم!!
چشم فرستادی برام
تا ببینم
که دیدم
پرسیدم این آتشبازی تو آسمون، معناش چیه ؟
کنار این جوی روون، نعناش چیه ؟
اینهمه راز
اینهمه رمز
اینهمه سر و اسرار،معماست ؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله!
پریشونت نبودم؟!
من
حیرونت نبودم ؟!
تازه داشتم میفهمیدم که فهم من چهقدر کمه!
«اتم» تو دنیای خودش حریف صدتا رستمه !
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه !
انجیر میخواد دنیا بیاد، آهن و فسفرش کمه!
چشمای من آهن انجیر شدن!
حلقهای از حلقهی زنجیر شدن!
عمو زنجیر باف! زنجیر تو بنازم
چشم من و انجیر تو بنازم !
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟!
شاد باشيد.
ح.ش May 17, 2007 6:14 AM
صمد عزیز
البته با پوزش، من شما را و "ایمیل های فلسفی و حال" را به خاطر نمی آورم! منو ببخش!
به هر حال ولی، من امریکا، در مریلند نزدیک واشنگتن دی سی، زندگی می کنم.
ممنون از لطفت
ماهمنیر
ماهمنیر مختصر نویس May 3, 2007 7:42 PM
OK
that is good.
parvaneh.m.m
parvaneh April 29, 2007 10:54 PM
يك : در جواب آن سوال كه يكي از دوستان پرسيده است:«حالا شما کجايی؟ هلندی، آمريکايی يا...»، پاسخي دارم كوتاه:
هر كجا هستي، باش
آسمان مال تو باد...
...
۲ - «مهربونی همون پهلونیه»... واي! «مختصر»،اما با يك دنياحرف ناگفته كه از ياد بردهايم اينروزها، پهلواني را.
خانمها،آقايان!
اجازه بدهيد تا اندكي نباشم و در تعبير همين گفتهي«ماهمنير رحيمی» بمانم و بيانديشم كه چرا «دوران جوانمردي» مُرد.
ح.ش April 26, 2007 6:05 PM
حالا شما کجايی؟ هلندی، آمريکايی يا؟ خلاصه هر کجا هستی دمت گرم و سرت سبز باد! ما که مرتب پيگيری می کنيم نوشته ها رو. حالا اينجا باشه زمانه باشه. ايکاش کمی ساکن ميشدی اندکی آرامش خاطر پيدا می کردی تا باز مثل قديما گاهی ايميلی مي زديم و از هم از اون پرسش های فلسفی می کرديم و حال می کرديم.
صمد April 25, 2007 6:55 AM
ها بارک الله! آفرين! احسنت! اين يکی را خوب آمدی که «ما معمولاً برای خراب کردن کلنگهای محکمی داریم اما ابزار ساختن رو نمیشناسیم». خوشمان آمد. کيفور شديم! راستی خودت خوبی؟
داريوش April 24, 2007 11:54 AM
سلام عزيز جان.خوبي؟
مرد مي خواي چيكار بابا تو اين دنيا.سخت نگير ولش كن.
هر وقت مرد خواستي بشين همون فيلم پهلوان رو نگاه كن.نه مگه؟!
سولماز April 20, 2007 4:40 AM