« May 2004 | صفحه اصلی | August 2004 »

June 27, 2004

سنج و صنوبر

 سنج و صنوبر، مهناز کريمي، تهران، ققنوس، ۱۳۸۲ 

«کاشان را که رد کني، پشت کوه کمر اشک، نگين يشم را در دل کوير زرد خواهي ديد... ملکي آن‌جاست. وصيت‌نامه‌ي عم‌قزي را دور بايد انداخت.»
رمان سنج و صنوبر، ماجراي زني ايراني است که بيست و اندي سال پيش، در پي سيل بزرگي از دل‌خواست، روستايي نزديک کاشان به  امريکا مي‌رود. شخصيت اول داستان پس از گذشت حدود يک ربع قرن از عمر جمهوري اسلامي، هنگامي که براي يافتن عشق دوران نوجواني، به ايران بازمي‌گردد، نه زادگاهش را آن‌گونه مي‌يابد که به ياد داشته و سال‌ها با فکر و خاطره‌اش در آن سوي جهان مي‌زيسته و نه معشوقش را. آفاق حدود پنجاه ساله که گويا از نوادگان نرجس خاتون، صيغه‌ي يک‌شبه‌ي ناصرالدين شاه قاجار است، به سبب وصيت‌نامه‌ي «عم‌قزي» از مطلوبش دور مي‌افتد و باکره مي‌ماند. اما اين شاهزاده خانم ايراني با پسرک دو رگه امريکايي حس هم‌خوني مي‌يابد؛ چون جانِ سياه و سفيد، يا به تعبير نويسنده، مثل برف و شيره، پس از يک عمل جراحي، به آفاق خون داده است.
کتاب، از يک سو روايت آفاق است براي يافتن جان و خريدنش و فرزندخوانده‌کردنش و از ديگر سو گذشته‌هاي زندگي او در ايران. سنج و صنوبر در يک نگاه، قصه‌ي کهن عشق است و در نگاهي ديگر، پرداختي به چه‌گونه‌گي انحطاط يک تاريخ و تصويري هنرمندانه از يک سرزمين ويران‌شده يا در حال زوال؛ هرچند زمينش هنوز هست و درختي سالمند که « لابد طوري در زمين ريشه دوانده که سيل از پسش برنيامد».
و دايه نيز، اين بحرالاسرار تاريخ و مامن رازها، گرچه خميده پشت و پاي‌بسته، مانده تا يادگارها را، هرچه هست، به نسلي ديگر واگذارد. فاجعه از همان ساعت ورود به ايران، جيغ مي‌کشد و تلخي‌اش کام را مي‌گزد. شيريني سوهان وطني پس از اين همه سال، در دهان آفاق زهر مي‌شود. چه، صحنه‌ي قطع دست دزدي را مي‌بيند و ...
سنج و صنوبر به گفته‌ي برخي کارشناسان، هم آن دسته از منتقدان را راضي نگه مي‌دارد که ادبيات را با انگيزه‌هاي سياسي و عقيدتي و اجتماعي و اخلاقي و يا به اصطلاح متعهد مي‌پسندند، و هم آنان را خرسند مي‌کند که هنر را براي هنر مي‌خواهند. نويسنده حتي بوها را رنگ مي‌زند، و رنگ‌ها را طعم و مزه مي‌دهد.
در اين رمان، از برخي مسائل سياه‌پوستان امريکا جاي گرفته تا دشواري‌هاي دوره‌هاي مختلف زنان ايراني، از سنت، از غربت، از خاطره‌ي جمعي ما ايراني‌ها، از کودکي‌هاي کمابيش يک‌سان‌مان، شيطنت‌هاي ظهرهاي تابستان، بوي علف و عشق‌هاي پنهاني و شرمندگي‌هاي ميان‌سالي، تا فرهنگ عمومي ايران زمين؛ «توي دلم ادامه دادم تزوير راز ماندگاري‌مان است. دروغ خوب مي‌گوييم. غرور ملي هم داريم... شنيده‌ام شما ايراني‌ها هر کدام توي بک‌يارد‌ خانه‌تان يک چاه نفت داريد». خانم کريمي به
راديو فردا گفت «در يک جو پرتوطئه و گرفتار تزوير تاريخي، واقعيت بين افراد مختلف پخش است.» 
بدين روي، ماجراها فقط از زبان يک راوي حکايت نمي‌شوند بلکه پي در پي، دست به دست به راويان گوناگون سپرده مي‌شوند و ادامه مي‌يابند؛ با نثري گرچه متناسب با زبان راوي‌هاي مختلف، ازجهت پخته‌گي و تسط بر زمينه‌ي روايت، منسجم و محکم. 
 

از مهناز کريمي پرسيدم چه گونه به اين زبان دست يافته است و او پاسخ داد با ده سال کار و شنيدن تجربه‌هاي ديگران.
کتاب به طور کلي ساده نيست؛ علاوه بر چند لايه‌گي‌اش، به اقتضاي تغيير راوي و موضوع، بعضي جاها بسيار آسان‌خوان است و گوارا، و برخي قسمت‌ها سخت‌هضم و محتاج بازخواني. حتي خواندن شماري از کلماتش نيز گاه سخت است؛ واژه‌هايي که به لهجه‌ي کاشاني است و عبارت‌هاي خاص گروهي. همين جا بايد افزود که گستردگي دامنه‌ي لغات در اين کتاب شگفت‌انگيز است؛ به پهناي قلمروي وقوع ماجراها و تنوع شخصيت‌ها. که همه‌ي اينها برنمي‌خيزد مگر از دانشي وسيع و تسلط بر ادبيات و مردم‌شناسي.
و تکرارهاي بسيار دل‌نشين و بجا و البته گاه دلهره‌آور. هم‌چون قسمت مرده‌شورخانه.
در اين رمان، عيد مذهبي خونين است؛ عيد قربان و تفريح‌ها در حمام فين، مرگ‌آلود. يادها در دوري مکان و ديري زمان اسطوره‌اي مي‌شوند؛ تا آن‌که آفاق بازگشت و به چشم خود ديد که آن جوان برومند، پير چروکيده است و نقش قاليِ ناتمام، آرزوهاي ابريشميني هستند که به سرانجامي نرسيد؛ حتي اگر اتاق باغ گلستان پذيراي او باشد که سالياني به انتظار ميهماني ناشناخته، تهي منتظر مانده بود.
آفاق ديگر از آن اين جهان نيست. بيش از بيست و پنج سال بيگانه شده. صنوبرها را در امريکا کاشته؛ «جان در دوردست‌ها چشم به راه است».
«با وجود يه مادر باکره اگه تو يه آغل به دنيا مي‌اومدم، مي‌شدم خود خود مسيح.» اين آغازگاه رمان است. جان پدر ندارد ولي دو مادر دارد که يکي باکره است. اما بازخواني تاريخ و آفرينش آن انگار زائيده‌ي همين زن است.
ابتداي رمان سرگيجه‌آور است و به آخرها که می‌رسي، هم مي‌خواهي زود به نتيجه دست يابي و هم دريغت مي‌آيد قصه تمام شود.
هرچند پيشتر هم مشکلات کمابيش همگاني مهاجران، در فيلم‌ها، مقاله‌ها و کتاب‌هاي گوناگون بازتابيده و هم روايت‌هاي گوناگون زنانه فراوان است، کشش داستاني رمان مدرن خانم کريمي در عصر رقابت‌هاي فشرده‌ي ابزار ارتباطات در جذب خوانندگان خاص، موفقيتي چشم‌گير داشته است.
ناقدان ادبي مي‌گويند، رمان تا وقتي هنر است که محصولش در فيلم و نقاشي و موسيقي و غيره قابل عرضه نباشد.
هنرمندي مهنازکريمي در خلق تعبيرهاي ناب و دست اول و توصيف زبردستانه‌ي حالت‌هاي مختلف و تصوير مکان‌هاي متنوع بي‌ترديد، سنج و صنوبر را يکي از رمان‌هاي ماندگار در زبان فارسي مي‌کند؛ «نقش مردي با ريش‌هاي سبز که آجر چشمش افتاده و دهانش حفره‌اي گل و گشاد و سيماني است» ص ۱۷، «نگاهش مثل صمغ زردآلو چسبنده است» ص ۱۹، «فکر مي‌کني درخت‌ها اين طور که دارن با سرعت مي‌رن، بتونن فرار کنن؟» ص۲۱، «توي دلم پر از بوي گل سرخ و چهچه بلبل مي‌شود» ص ۲۷، «درخت بيکاره‌اي که هنوز سر کوچه ايستاده، فقط يک زنجير کم دارد که دور انگشت بچرخاند» ص ۲۹، «زن‌هاي اينجا روي جامانده ها لانه مي‌کنند. به بويي که توي درز لباس‌ها مانده دل خوش مي‌کنند» ص۳۴ ووو
خانم کريمي خواننده را با ترس و دلهره با خود به بيغوله‌هاي خطرناک امريکا مي‌برد و با اندوهي برش مي‌گرداند به پستوهاي قالي‌بافي در دل‌خواست. عشق ارسلان و فرخ‌لقا را همان قدر شکرشکن بيان مي‌کند که در تشريح استيصال يک مادر در برابر طغيان فرزندش تواناست. و ياد مادر خودش مي‌افتد؛ «دلم خواست بغلش کنم و ببوسمش. چه دير بود!». خواننده چنان همراه آفاق است که با او و نکته‌سنجي‌هاي طنازانه‌اش به شيريني مي‌خندد، رخش بي‌اختيار به خاطر دخترک سل گرفته زرد مي‌گردد، يا با زن جوان کولي، آواره‌ي گمنامي‌ها مي‌شود.
از نقد يک خرافه‌ی خشن، عمر کشان به چه لطافتي مي‌رسد: «دخترها و پسرهاي بزرگ‌تر توي دود و لاي گند کهنه‌ي نيم‌سوخته، عاشق مي‌شدند ».
مهناز کريمي، چشم‌هاي نجيب‌وار گاو را در شب سيل، پيش ديده‌ي خواننده مي‌کشد و از ناله‌اش مي‌گويد:«مع از گرسنگي نبود. مع التماس بود. آن شب هيچ کس معني صدا را نفهميد». به راستي آيا چه کسي در جنجال روزهاي انقلاب، داد ايران را شنيد؟
اما مهم آن‌که، خواننده تا مي‌آيد غميگن و افسرده و نااميد شود، زندگي را فرياد مي‌کند درست پس از تصويرهايي از مرده‌شورخانه، در راه مي‌بيند که خوشه‌هاي طلايي زير آفتاب خود را جار مي‌زنند؛ «صدايشان را مي‌شنوم... شوقي زير پوستم مي‌دود و با صداي بلند مي‌خندم...»

مهناز کريمي، ۵۴ ساله ، متولد کاشان، عاشق ايران‌گردي، مادر چهار فرزند و عکاس که طراحي فضاي سبز را شغل خود مي‌د‌اند و نوشتن را همه‌ي زندگي‌اش.
اما در زمانه‌اي که کوتاهي مطلب و سريع‌خوان بودن آن يک ارزش شمرده مي‌شود، شايد عمده‌ترين خرده‌اي که بتوان بر کتاب گرفت، طولاني بودن آن باشد با آن‌همه پيچيدگي. کتاب پر از ماجراهاي گوناگون است و شايد مي‌شد آن را به صورت مجموعه داستان کوتاه نوشت. با اين حال مهناز کريمي مي‌گويد براي اين‌که نشان دهم اين «پيشاني‌نويس» آدم‌ها نه در آسمان، که روي زمين و به وسيله‌ي اطرافيان نوشته مي‌شود، مجبور بودم داستان‌هاي زيادي را در يک رمان جمع کنم.
خانم کريمي، اين رمان را اتوبيوگرافي يا بيوگرافي کسي نمي‌داند اما آن را برگرفته از واقعيت مي‌داند.
رمان نخست خانم کريمي به نام «رقصي چنين» سال ۱۳۶۹ در بوشهر چاپ شد. ولي خود مي‌گويد ايراني‌هاي مقيم غرب به سنج و صنوبر زودتر و بهتر توجه کردند. چون ما به اين همه فاجعه در کنارمان عادت کرديم و ديگر آن را نمي‌بينيم. سنج و صنوبر لبريز است از قصه و حکايت و تاريخ و نکته؛ «نمي‌خواهم چيزهاي خوب را فراموش کنم. فراموشي توقع آدم را از زندگي کم مي‌کند و چيزي مثل سازش با خود مي‌آورد».

از وحيد عزيز به خاطر معرفي يک کتاب خوب و يک نويسنده ي خوش برخورد و مهربان رفتار، سپاسگزارم.

10:08 AM | نظر:(8)

June 18, 2004

ترکيه

سفر خوبي بود و متفاوت. به مرحمت توضيح ها و راهنمايي هاي دوست بزرگواري، گويا بايد در شناخت و داوري ام درباره ي ترک ها تجديد نظر کنم.


چه سببي موجب پيشبرد اين همسايه شده؟ ترکيه در بسياري تحولات اجتماعي و سياسي با ايران همزمان بوده و از بسياري جهات شبيه؛ در ساختمان باشکوه مزار آتاترک، ديدن عکس رضاشاه در اتومبيل دوست همراهش، بي درنگ اين پرسش را پيش مي کشد که چرا شاهان ما جاماندند؟ و پاسخ شنيدم که رمز موفقيت پدرترکيه در برنامه ي سکولاريزاسيون کشورش بود. بلندي بانگ اذان موازي با آخرين موزيک هاي شاد، بزرگي مسجدي که در طبقه ي زيرين آن بوتيک هاي مدرن و حتي ديسکو به کار خود مشغول بودند، سياهي چادرهاي دو طبقه و روبنده هاي مشکي پاره اي خانم ها کنار چهره هاي به هفت رنگ آراسته و بدن هاي نيمه عريان زنان ديگر، سبزي سرزميني که بسياري از درختانش به همت سازمان ها و موسسه ها، و نه فقط دولت، نشانده شده و پاس داشته مي شود، پهناوري مزرعه هاي حاشيه ي شهر مدرن آنکارا، و بسياري ويژه گي هاي اين کشور، شگفتي ام را برانگيخت و غبطه ام را براي کشورم.


البته که از خلافت عثماني و پيش از آن، آثار تاريخي بسيار نگه داشته شده، ولي به قطع دلايل ديگري هست که پيش بيني مي کنند تا چند سال ديگر بيشترين توريست جهان را متوجه خود کند؛ از بناهاي قديمي استانبول تا متل هاي ساده يا هتل هاي سوپراستار پر بود از جهانگردان غربي و ايرانياني که براي تنفس آمده بودند. مسئولان جمهوري اسلامي، قوه ي قضائيه و مجلس هفتم شوراي اسلامي، طرح هاي تازه اي براي سختگيري بيشتر در مورد حجاب زنان را اعلام کرده اند. ..


هوس لذت از سواحل زلال و هواي لطيف و گرماي خورشيد شرق فروکش نکرد اما قياس ايران کهن و مهد ادب و هنر و ديار ثروت هاي طبيعي با همسايگان نو بنياد و تازه سازي چون دوبي و ترکيه بي تابم مي کند.


حس غريب عشق را در جاده ها پنهان مي کنم و مي روم.

9:54 AM | نظر:(8)

June 2, 2004

بو و درد ايران

تا دو سه روز ديگر مي رويم ترکيه. در چهار سال گذشته دست کم بيست مسافرت (همه در اروپا) داشته ام ولي نمي دانم چرا براي اين يکي، شوري ديگر دارم.


نخستين بار است که به ايران نزديک مي شوم. بوي آفتاب تنم را روشن مي کند.


خودش را ترک کرديم ولي دردش هميشه همراه است.

6:29 AM | نظر:(6)