« March 2009 | صفحه اصلی | December 2009 »

August 27, 2009

لوركا

"بي نام" بعد از مدتها مي دانم چرا شعري فرستاده كه گفت از لوركا ست اما در زيبايي و سكوت به سروده هاي خودش مي ماند:

ترانه‌یی که نخواهم سرود
من هرگز
خفته‌ست روی لبانم.
ترانه‌یی
که نخواهم سرود من هرگز.

بالای پیچک
کرم شب‌تابی بود
و ماه نیش می‌زد
با نور خود بر آب.

چنین شد پس که من دیدم به رویا
ترانه‌یی را
که نخواهم سرود من هرگز.
ترانه‌یی پُر از لب‌ها
و راه‌های دوردست،
ترانه‌ی ساعات گمشده
در سایه‌های تار،
ترانه‌ی ستاره‌های زنده
بر روز جاودان

و اين هم قطعه اي از آن با اندك دست كاري من معتاد به ويرايش:

ترانه‌ای
که هرگز نخواهم سرود
خفته‌ست روی لبانم.

بالای پیچک
کرم شب‌تابی بود.
و ماه مي شست
با مهتابش
آب را.

...

3:28 AM | نظر:(2)

August 3, 2009

آدمکشی

در این وانفسا
دست ها را
وای
تیغ ها می بینم
زهرآلود

و من
که "تمام" را
بارها
زیر پلک باز دیدم
مردن را زمانی زیستم
که "دوست داشتن" را "بیزاری" کرد

دست ها
تیغ ها
زهرها
آدم کش ها

4:49 PM | نظر:(1)