« نامه ی بی نام- پانزده | صفحه اصلی | نامه ی بی نام -تمام »

November 12, 2007

نامه ی بی نام -شانزده

می گویند، وقتی که انگشت اشاره ات، رو به سوی دورترین سمت جهان باشد

و بادها کنایت عریانی بی بدیل ات را از بند بند جامه بگشایند، آنگاه که هیچ کس در پیرامونت نیست و تموزی زل آفتاب در برج سرطان نشسته است، به میوه ای رسیده مانندی که عطش عابران خسته را با ذره ذره ی جان خویش سیراب می کنی و هرکسی به طعم دهانش، به تعبیر تو نشسته است.

می گویند، وفتی تنت خیس می شود در نم نم بارش بارن و تو همچنان عریان، سرد می لرزی و نام های مقدس زمین را مومنانه بر لبانت زمزمه می کنی، فرشتگان در حسرت گناه می سوزند در حسرت کفر تو، و رهگذارن گم شده از تاریک ترین راه ها ی دور، به گرد تو باز می آیند. بسان شعله در شبی تاریک که رنج تنهایی را فروکش کند.

با اینهمه چیزی به من مگوی، چشمی به من مدار، دستی به سوی رازهای من مبر، جهان برای ما بیابانی بیش نیست...و چیزی به جز استخوان در گلوی خاک، آشیانه نکرده است...
تو اشاره کن، تنها اشاره کن...

ششم آبان هشتاد و شش

November 12, 2007 6:35 AM

 نظرها

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)