« آداب و رسوم نوروزی مردم استان یزد | صفحه اصلی | برای نوشی »
June 8, 2005
دو سخنرانی در واشينگتن
طی چند روز گذشته، در ويرجينيا به دو گردهمآيی رفتم: يکی بزرگداشتِ دکتر محمد مصدق و ديگر سخنرانیِ آرامش دوستدار.
دربارهی اولی. صبح آن روز (شنبه) شنيدم کسی تلفنی به مسيحا میگويد: نمیدانم مصدق و جبهه ی ملی (برگزارکنندهی مجلس بزرگداشتِ او) چه ربطی به دکتر کريمی حکاک دارد که او هم سخنرانی میکند؟
احمد کريمی حکاک، اکنونِ رييس دپارتمان فرهنگ و زبان فارسی در دانشگاهِ مريلند (کالج پارک) است؛ بخشی که خودِ وی اين سالِ تحصيلی بنيادگذاشته و به همين سبب از دانشگاهِ واشينگتن در سياتل (که در آنجا نيز رييس قسمت مطالعاتِ ايرانی بود) به شرقِ امريکا آمده است. او هجده کتاب به زبان انگليسی نوشته و به گفته ی صاحب نظران، جدا از پژوهشهای بديعاش در شاهنامه و ادبِ کلاسيکِ فارسی، نقشی مهم در شناساندنِ ادبياتِ معاصرِ فارسی به جهانِ انگليسی زبان داشته و از مترجمانِ دقيق شعرِ امروز ايران به انگليسی به شمار میرود. به تازگی هم مجموعهای از اشعار عباس کيارستمی را به انگليسی ترجمه کرده است. اين جدا از ترجمههايی است که وی از انگليسی به فارسی دارد يا مقالاتی که در قلمرو ادبيات به زبان فارسی تأليف کرده است. دکتر احمد کريمی حکاک، اکنون يکی از مرجعهای اصلی شناخت و فهم ادبياتِ فارسی در جهانِ انگليسی زبان شمرده می شود و آثارش به چندين زبان برگردانده شده است (و کمتر از همه، به زبان فارسی!).
تعجب دوم اين بود که در برنامه، اجرای زندهی موسيقی سنتی هم اعلام شده بود. با کنجکاوی به کالجِ ويرجينيا رفتيم. طبق عادتِ اين چند وقت در واشينگتن، نيم ساعتی در جادهها گم شديم و در ميانهی سخنِ دکتر فخرالدين عظيمی رسيديم. وی پيشتر استادِ علوم سياسی بود در لندن و اکنون در ايالتِ کنتيکت در دانشگاهی درس میدهد و متخصصِ تاريخِ معاصر ايران به ويژه دهههای بيست و سی است (کتابِ معروفاش دموکراسی در ايران است که چند سال پيش در تهران چاپ شد). دستِ کم، اکنون چيزی از نوشتاری که آقای عظیمی میخواند ياد ندارم که بازگويم. سپس نوبتِ موسيقی سنتی شد. من البته با موسيقی کلاسيک به شور و شعف میآيم، ولی به مهارت نوازندگان و خواننده ی ايرادهايی گرفته شد. اين نخستين گردهمآيی سياسی بود که میديدم در آن موسيقی زنده اجرا میشود و از قضا چقدر هم مجلس را جذاب کرد و از ملالتِ برخی صحبت ها که در روال بیشتر کنفرانسهاست، کاست. نمیدانم چه گرهی در کار سخنرانهای ايرانی هست که معمولاً بيش از وقت مقرر به خود اختصاص میدهند. و من چقدر از شعارهای تکراری آدم بزرگ ها فراریام!
پس از يک قهوه، دکتر کريمی به جايگاهِ سخنرانی رفت. آشنايی ما با احمدِ کريمی حکاک به سالِ دوهزار و يک برمیگردد؛ در پاريس، در حاشيهی سمینار ملک الشعرای بهار، در دانشگاهِ سوربن. راستش آن جا اين سئوال برايم پیش آمد که چگونه است نام دکتر کريمی حکاک را در فهرستِ سخنرانان بيشتر جمعهای ادبی و ايرانشناختی میتوان يافت. آن روز پاسخی برای اين پرسش به دست نياوردم، چه، آن زمان، هم انگليسیدانی من دست و پاشکستهتر از اکنون بود، هم در فضای فرانسه قرار داشتم و هم چون به مديران برگزارکنندهی کنفرانس کمک میکردم، از سخناناش چندان چيزی دستگيرم نشد يا اکنون از خاطرم رفته. اما اين بار، در مجلس مصدق، نخستين سخنرانی فارسی او را میشنيدم و از اتفاق، آن را نخستين سخنرانی فارسی خارج کشور، چنين کوتاه (کمتر از بيست دقيقه) و شنیدنی يافتم. شايد در چند سطر به شيوايی، بلاغت و فصاحتِ در خور يک اديب، چندين نکته گفت. از نکتهها مهمتر، دلاوریِ وی بود در بيان اين نکات.
صحنهی سخنرانی با چند گلدانِ ساده که در سرخی قالی ايرانی رنگ باخته بودند، دو تابلوی نقاشی از عکس مصدق (افسرده و سر در گریبان، با عبایی بر دوش و تکیه زده بر عصایی در دست) و سه پرچم آراسته شده بود؛ بر دو پرچم دو سو، شعارهای جبههی ملی را به خط درشت نوشته بود: "استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی" و "هدف جبههی ملی حاکميتِ ملی ايران است" و در میاته، پرچم سه رنگِ ايران آویخته که بر سفيدی آن، شير و شمشير و خورشيد نقش بسته بود؛ ظاهراً با همان توان و يال و کوپال و تابندگیِ دورانِ پيشين.
دکتر کريمی نخست اذعان کرد که هيچ گاه سياستپيشه نبوده و همواره خود را کارگزار فرهنگِ ايرانی میانگاشته است؛ بدين روی دربارهی مصدق از چشمانداز فرهنگِ ايران سخن میگويد. او گفت مصدق را دنبالهی خواجه نظام الملک و خواجه نصيرالدينِ طوسی و دبيران و فرزانهگانی چون آنان میبيند. وی به ويژه مصدق را در انصاف و اعتدال، پرهيز از نژادپرستی و ستم به نوع انسان در ادامهی فردوسی ياد کرد. او گفت: شاهنامه کتابی تکصدايی نيست؛ اگر جايی يک پهلوانِ شاهنامه رجز میخواند «زشير شتر خوردن و سوسمار/ عرب را به جايی رسيده است کار/ که تاج کيانی کند آرزو / تفو بر ای چرخ گردون تفو» چند ورق آن سوتر، خود مینويسد «نميرم از اين پس که من زندهام/ که تخم سخن را پراکندهام». فردوسی به جایِ تأکيد بر تخمه و نژاد، بنياد را بر تخمِ سخن میگذارد و برای فردوسی، ايرانی بودن به خاک است، نه به خون. از اين رو، عرب و کرد و لر و بلوچ و ترک و هر قبيله و قوم ديگر ايرانیاند. بر همين قرار، کریمی میگفت مصدق نيز ايرانی بودن را به معنای سخيفِ ناسيوناليستی افراطی درک نمیکرد و بر خلاف شماری از پيروانِ خود، ايرانيت را به خون نمیدانست.
کريمی حکاک تأکيد کرد بزرگداشت مصدق يعنی شناختِ او در بسترِ آرمانهای امروزی. او از جبههی ملی پرسيد چرا اين گروه سياسی نتوانسته تصويری از مصدق پيش نهد که جوانان را به سوی خود جذب کند؟ حتا در همين محفل نيز نشانی از جوانان نيست. کجايند آن جوانانی که شما مدعی حمايت از آنها و خواهان به دستگرفتن سرنوشتشان هستيد؟ آقای کريمی، مشکل را در انگارههای کهنهای دانست که جبههی ملی دچار آن است و به واقع پاسخگوی نيازهای امروز نيست.
کريمی در ادامهی نقدِ تصوراتِ جبههی ملی، از دوگانههايی چون «دوست / دشمن» يا حتا «شاه / مصدق» ياد کرد و از قول برخی دانشجوياناش آورد: چرا ما بايد اين اندازه از شاه نفرت داشته باشيم و همهی کارهايش را سياه ببينيم. وی گفت اگر جبهه ملی میخواهد مصدق را امروزی کند، بايد از مطلقسازی او دست بردارد و عدالت و انصاف را رعايت کند و بر اشتباههای اين نخست وزير خوشنام ايرانی نيز تأکيد ورزد، که به گفتهی او، در عالم سياست خوشنامی تنها فضيلت نيست که گاهی سببسوز و گرهافکن نيز هست (همچون نيکنامی محمد خاتمی) و نيکنامی به قول غلامحسين صديقی اگر در کار شکافتنِ بنبستهای سياست به کار نيايد به چه کار آيد؟
دکتر کريمی همچنین افزود: وقتی ابتدای اين جلسه «سرود ای ايران» خوانده شد، من تنها به احترام آنها که از جا برخاستند، برخاستم و گرنه راستش، من اين سرود را دوست ندارم؛ زيرا کلماتی مانند «دشمن» در آن هست که به تصوراتِ قرن نوزدهم تعلق دارد و از آنِ جهانِ جوانانِ مدرن ما نيست. از اين گذشته «ای ايران» سرودِ رسمی ملی ما نيست، که ما هرگز سرودِ ملی نداشتهايم. هر بار سرودی ساختهاند، از «زنده باد شهنشاه» تا «انجز انجز»، اما هيچ کدام تاکنون سرود ملی نشده است.
به نظر احمد کریمی يکی دیگر از ويژهگیهای مصدق، قانونگرايی بود. بر همين بنياد، با دست به پرچم شير و خورشيد اشاره کرد و گفت اين پرچم، امروز دروغی بزرگ است و جبههی ملی که خود را ميراثبرِ مصدق میداند، چرا چنین پرچمی بر پيشانی مجلس خود می آويزد؟ حتا در اسناد سازمانِ ملل اين پرچم وجود ندارد و ایران با این نشان شناخته نمیشود. به چه اجازه، بدون رأیگيری از مردم ايران، اين پرچم را برایشان تعيين کردهايم؟
و من آنجا، کريمی حکاک را نيز در ادامهی فردوسی ديدم؛ اندازهی تلاشهای او را طی چند دههی کار آکادميک برای گسترشِ قلمروِ زبان و ادبياتِ فارسی و ستيزه با گرايشِهای ناسيوناليستی در پژوهشِ علمیِ تاريخ و ادبياتِ ايران، نزد کمتر کسی سراغ دارم. سلاحِ او نيز، چون فردوسی، سخن است و گفتار، نه بيش. و به راستی، اعتدال، انصاف، شهامت و خوشنامی فردوسی و مصدق را نیز در سخنانِ آن شبِ کريمی مجسم ديدم و در فرجام، پاسخ پرسش پاریس و ربطاش را به اين مجلس سياسی يافتم. نه کلامی توهين کرد و نه کلمهای مدح گفت و سرانجام اعلام آمادگی و درخواست کرد که پرسش و پاسخی در اين بارهها درگيرد، نه آنکه کسی تنها به محکمه رود و با داوری يکسويه حکمی عمومی صادر کند. دلیری اش را خاصه در این دیدم که کمتر دیده بودم؛ نقدی چنین آتشین بر میزبان و در برابر هواداران. و جالب آنکه استواری سخنش جراتی برای انکار باقی نگذاشت.
اما مجلس دوم، سخنرانی دکتر آرامش دوستدار بود که ديشب (دوشنبه) در کانونِ دوستدارانِ فرهنگِ ايران برگزار شد. آرامش دوستدار که در کلنِ آلمان زندگی میکند، دوسه دهه است با نظريهاش "امتناع تفکر در فرهنگِ دينی" آوازه يافته است. وی در کتابهای درخششهای تيره و امتناع تفکر در فرهنگِ دينی، باور دارد که فرهنگِ ايرانی، از ديرباز و حتا پيش از اسلام، دينخو بوده و به همين سبب هيچ گونه تفکری در آن مجال پيدايش نيافته است. استدلالِ اصلی او نیز اين است که تفکر يعنی ناوابستگی به هر چيز و در خودانديشيدن، اما فرهنگِ دينخو وابسته به باورهای دينی است و بنابراين کسی در اين فرهنگ توانِ اندیشیدن ندارد. از نظر ايشان، جز يکی دو استثنا مانند عبدالله ابن مقفع و فخر رازی، هيچ متفکری در تاريخ ايران يافت نمیشود.
موضوع سخنرانی آن شب آقای دوستدار «درهای بستهی فرهنگ» بود (همین عنوان هم برای سخنرانی ایشان در کالیفرنیا اعلام شده که قرار است دهم ژوئن در دانشگاه برکلی برگزار شود) و اينکه گشودهشدن فرهنگی مانند فرهنگِ ايران به روی فرهنگ غرب محال است (چيزی شبيه نظريهی هانتيگتون در برخورد و تضادِ تمدنها).
آقای دوستدار همچنین بر ادبياتِ فارسی ايران يک سره رقم بطلان کشيد و به ويژه گفت شعر فارسی هيچ گاه بستر تفکر نبوده است.
در پايان جلسه، خانمِ مسنی (بعداً فهميدم دکتر فلور هروی بود که استاد ادبياتِ فارسی است) به سختی ولی مودب سخنان آقای دوستدار را در باره ی تاریخ و تفکر ادیبان فارس نقد کرد، که البته دوستداران دوستدار به او تا اندازهای توهين کردند. يک اهل شعر هم با رنگ و رخساری زرد و لرزان از شعر فارسی دفاع کرد. کسی از دکتر دوستدار پرسيد: چرا تفکر نمیتواند بر دو فرهنگ استوار باشد و از سرچشمههای متنوع آب بخورد. مگر غربیها از فرهنگهای گوناگون استفاده نکردند؟ جوانی ديگر گفت: من نفهميدم مقدمهايی که آورديد چه ارتباطی با تالیها داشت؟ کسی هم به نام دکتر تبريزی رفت پشت ميکرفون و با لهجهی خاص خود گفت: من حرف فلسفی ندارم؛ يک سئوال ساده دارم: سخنرانی شما دربارهی چی بود و در يک دو سطر بگوييد چه میخواستيد بگوييد؟ راستش من اصلا از حرفهای شما سر درنياوردم. يعنی الان اگر برگردم خانه و از من بپرسند سخنران چه گفت، نمی دانم چه جوابی بدهم. هرچند او ظاهرا نمکِ جلسه شد و گرچه خندهی همه را برانگيخت، گویی خستهگیها را زدود و به گمانم، اين آقای مسن حرف دل بيشترِ تحصيلکردههای فلسفه و حاضر در جلسه را نيز زد.
مسيحا هم از ناقدانی بود که تشويق شد. طرفداران آقای دوستدار میگويند او – به سبب حسادت يا رقابت - ناقدی جدی ندارد و مردم عادی نيز اهميتِ او را درنمیيابند و چون در ايران هم آثارش چاپ نمیشود، انديشههايش شهرت ندارد. مسيحا در آغاز صحبتاش آرزو کرد کتابهای آقای دوستدار در ايران چاپ شود و با عرض احترام چند نکته گفت. مسيحا باور دارد مدعياتِ آقای دوستدار عموماً در قلمرو تاريخنگاری انديشه است ولی نظام فکری و استدلالی ايشان از تاريخنگاری انديشه پيروی نمیکند. به نظر او دورانِ نظريهپردازیهای کلان برای دورهبندیهای کلانِ تاريخی درگذشته است و تاريخ انديشه پيچيدهتر و پرتلاطمتر از آن است که در يک نظريهی فلسفی بتواند بازتابد. ديگر آنکه دکتر دوستدار دچار آناکرونيسم تاريخی است و همان طور که به صراحت در سخنرانی خود گفت بوعلی سينای قرن چهارم هجری را با فيلسوفانِ قرن بيستم اروپا مقايسه میکند. از درون اين مقايسه هيچ سخنِ درخوری بيرون نمیآيد. هر چند آقای آرامش دوستدار نه به مسيحا و نه به دیگر پرسشگران پاسخِ روشنی نداد.
برخی دوستان در تعليلِ پريشان سخن گفتنِ و سخت خواندن دوستدار میگفتند وضعِ جسمانی او خوب نبوده و گويا پیش از سخنرانی چندین قرص خورده بود. به مسيحا گفتم در اين صورت کاش جلسه لغو شده بود يا متنِ ايشان را کسِ ديگری میخواند و ايشان تنها در پرسش و پاسخ شرکت میکرد. به هر روی حيف بود و افسوس خوردیم که به قول امريکايیها Presentation نامناسبی روی داد. مسيحا میگفت: من همچنان دوستدار را در فکر نيرومندتر از آن میدانم که در نوشته و گفتارش بازمیتابد. ولی کسی اضافه کرد: آقای دوستدار با طرح امتناعِ تفکر در فرهنگِ ایرانی، انگار، امتناعِ خودش را از تفکر نشان میدهد.
و به نظر من که اهل فلسفه نيستم، اما با زبانِ آن آشنايم، لحنِ بيان دکتر آرامش دوستدار فيلسوفانه نبود و چنان با اطمينان و يقين سخن میگفت که گویی نقد هر ناقدی را کوچک میانگاشت و میگفت: من در کتاب چهارصدصفحهایام «نشان دادهام» که در تاريخِ ايران تفکر وجود ندارد.
برگرديم به مجلس اول که کسی از تاریخ و تفکر و ادبیات ایران می گفت؛ گرچه دکتر کريمی حکاک پرچم شير و خورشيد را به درستی پرچم رسمی ايران ندانست، فکر میکنم اگر جبههی ملی آن را نشانِ حزب خود بداند نه پرچم ايران، حرجی بر او نيست. با اين همه، آرزو میکنم روزی سفيدی پرچم ايران پاک و تهی از هر نشان و نشانه باشد؛ بری از هر گونه ارجاعی به ايدئولوژی خاصی. برای من که در دو دههی اخير باليدهام، نشانِ شير و خورشيد نه معنای نوستالژيکی دارد و نه حس تنفری برمیانگيزد؛ تنها نشانی است از دورهای سپریشده در تاريخ ايران.
June 8, 2005 4:37 AM
نظرها
تفکر يعنی ناوابستگی به هر چيز و در خودانديشيدن،
a great example of idealism in its philosophical meaning.
I am wondering if Mr Dosstdar doesn't notice " dynkhooyee" in the western philosphy?
atefeh August 4, 2009 5:04 AM
I am sorry as I do not have the possibility to type in Persian at this moment.
I highly respect D. Hakkak's impartiality and insightful comments as you mentioned:
نه کلامی توهين کرد و نه کلمهای مدح گفت
دلیری اش را خاصه در این دیدم که کمتر دیده بودم؛ نقدی چنین آتشین بر میزبان و در برابر هواداران. و جالب آنکه استواری سخنش جراتی برای انکار باقی نگذاشت.
atefeh August 4, 2009 4:58 AM
کتاب پیدایش رمان فارسی را آقای کریمی با کمک خانم قویمی به فارسی برگردانده اند که در متن قدیمی اورده شده است که بهتر است اصلاح شود.
عبدالله June 10, 2005 3:28 PM
خدا را شکر که باز در اين وبلاگ مینويسي. باز بيشتر خدا را شکر که مسيحا در يکی از وبلاگهای ملکوت دارد کامنت میگذارد!!! ما فکر کرديم رسماً مقام سفارت ملکوت را طلاق داده و با همهی ماها قهر کرده است! ببينم، مبادا تو هم يک وقت هوس کنی اسباب کشی کنی از اين خانهی نسيه بروی به سرزمين «نقد»! آن وقت ملکوت بدون صدر اعظم چه بايد بکند، ها؟
داريوش June 9, 2005 3:08 PM
سلام.
مدتها بود در نت متن مفصلی نخوانده بودم. و چه لذتی بردم .جانم را به وجد آوردید . کاش سپاس حق مطلب را ادا می کرد . کاش.خوشحال شدم در قامت واژه واژه اش
در ضمن از دارویوش هم ممنونم که لینکدانیش را مزین کرد به این شاه لینک !!
بازهم سپاسگزارم
جواد_ق June 8, 2005 7:34 PM
بر نکته هايی که از سخنان کريمی حکاک آورده ای، می توان افزود بحثی را که به کوتاهی پيش کشيد درباره دولت تنفيذ و دولت تفويض در سياست نامه خواجه نظام الملک. برای من تازه گی داشت. کريمی اين بحث را پيوند داد به خواستِ مشروطه خواهان ايرانی درباره سلطنت کردن شاه و نه حکومت کردن اش. به همين سبب بود که او مصدق را از تبارِ کسانی چون خواجه نظام الملک می ديد.
مهدی خلجی June 8, 2005 6:55 PM
ماه منير عزيز،
گزارشت استادانه است و بسيار خوب تصوير دو جلسه را عرضه می کند گرچه من با حرفهايت در باره دوستدار بيشتر موافقم تا اغراق هات در باب دکتر حکاک. من در وزانت علمی او شبهه ندارم اما در سمت گيری های اجتماعی و آکادميک اش، ناديده گرفتن حوزه آسيای ميانه را در سرنوشت زبان فارسی خطای فاحش می بينم و دليل آن را پيروی از سياستها و محدوديت های دانشگاهی در آمريکا که او هيچ چالشی با آن به هر دليلی که خود می داند نمی کند. در حوزه زبان فارسی و بويژه در جايگاهی که دکتر حکاک هست چشم پوشی يا دست کم گرفتن آسيای ميانه و کم کاری در آن به هر دليلی که باشد نابخشودنی است. کافی است وضع رقت بار فارسی در بخارا را متذکر شويم. در باب ترجمه متون فارسی هم دست کم در حوزه ترجمه شعر فارسی به انگليسی ترجمه های دکتر حکاک از ذوق و ظرافت شعری و هم/ يا توان زبانی همپای آثاری که ترجمه می کند خالی است. مقايسه ترجمه او از فروغ مثلا با مايکل هيلمن -در کتاب فروغ زنی تنها- اين را گواهی می کند. ايراد او به جبهه ملی را هم زياد جدی نگير. جبهه ملی در وضعی است که نقد آن شجاعت نمی خواهد.
به هر حال خوشحالم که در آمريکا آسوده تر می نويسی و مفصل تر!
سيبستان June 8, 2005 2:29 PM
چه عجب بابا! گفتيم ديگه از شما خبری نمیشه! زحمت کشيديد به خدا! ديگه سراغی نمیگيريد ها؟
داريوش June 8, 2005 11:42 AM