« لوركا | صفحه اصلی | یا رب مباد »

December 19, 2009

یا رب مباد

خیلی وقته می‌‌‌خوام بازم بنویسم. خیلی چیزا رو. ولی هنر ظریفی می‌‌‌خواد که حرف‌‌‌ت رو اون طوری بیان کنی که همون هم فهمیده بشه؛ هنری که احتمالا من ندارم. به هر حال اما این یکی رو نباید نگم. به ویژه که مصاحبه‌‌‌ی بلند خانم ماندانا رو با ایرج گرگین، الان خواندم.

http://farhang.iran-emrooz.net/index.php?/special/more/17722/


.


December 19, 2009 4:14 AM

 نظرها

دیگر جا نیست
دیگر جا نیست قلبت پر از اندوه است
آسمان های تو آبی رنگی گرمایش را از دست داده است
زیر آسمانی بی رنگ و بی جلا زندگی می کنی
بر زمین تو, باران چهره ی عشقهایت را پر آبله می کند
پرندگانت همه مرده اند
در صحرائی بی سایه و بی پرنده زندگی می کنی
آنجا که هر گیاه در انتظار سرود مرغی خاکستر می شود.
دیگر جا نیست قلبت پر از اندوه است
خدایان همه آسمان هایت بر خاک افتاده اند
چون کودکی بی پناه و تنها مانده ای
از وحشت می خندی
و غروری کودن از گریستن پرهیزت می دهد.
این است انسانی که از خود ساخته ای
از انسانی که من دوست می داشتم
که من دوست می دارم.
دوشادوش زندگی در همه نبردها جنگیده بودی
نفرین خدایان در تو کارگر نبود
و اکنون ناتوان و سرد مرا در برابر تنهائی
به زانو در می آوری.
آیا تو جلوه ی روشنی از تقدیر مصنوع انسان های قرن مائی؟
انسان هائی که من دوست می داشتم
که من دوست می دارم؟
دیگر جا نیست قلبت پر از اندوه است.
می ترسی-به تو بگویم-تو از زندگی می ترسی
از مرگ بیش از زندگی
از عشق بیش از هر دو می ترسی.
به تاریکی نگاه می کنی از وحشت می لرزی
و مرا در کنار خود از یاد می بری

بی نام February 13, 2010 7:00 PM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)