« مقر میام | صفحه اصلی | پنجم آذر برای من »

November 3, 2008

کوشش آن حق‌گزاران یاد باد

ناتنی، رمانی است که نوشتن‌اش در ماه‌های پایانی سال ۱۳۸۱ در پراگ آغاز شد و بیش از سالی به درازا انجامید.

http://zamaaneh.com/library/2008/10/post_233.htmlnatani.jpg

متن کتاب همان است که در چاپ کاغذی بود؛ جز آن که موخره را حذف کردم، زیرا به ساختار رمان کمکی نمی‌کرد.

مؤخره حذف شد، شاید هم چون تنها آن‌جا نامی از "ماهمنیر" مانده بود. طبیعی است که گاه سخت بکوشیم تا "بفراموشانیم": مکان‌ها، زمان‌ها، آدم‌ها و رویدادهای «واقعی» را و با شجاعت بگوییم:  بی‌تردید شباهت‌ها «تصادفی» است. ناتنی، قصه‌ای بیش نیست و ارتباط آن با واقعیتِ بیرونی یا زندگی نویسنده، درست مانند رابطه میان هر قصه‌ با زندگی و زمانه‌ی نویسنده‌اش، تصادفی و خیالین است.

بسیاری خوانندگان نیز از من پرسیده‌اند آیا داستان مهدی خلجی، قصه‌ی زندگی من است یا نه؟. بی‌گمان نیست. خوانندگان ممکن است در ناتنی شباهت‌های فراوانی به مکان‌ها، زمان‌ها، آدم‌ها و رویدادهای «واقعی» بیابند.  آن کس که تصادف و خیال را بشناسد، چندان درگیر این پرسش نخواهد ماند.

....

همین امروز، دوم نوامبر 2008 دیدم خبر چاپ مجازی را. همان زهر هفت‌ساله دوباره نیش زد ذهنم را؛ آغشته ای از رضایت و حسرت و غیرت شاید. چکیده‌ی احساسم به کسی می‌ماند که از فرزندی "خوب" یا "بد" اما دور، خبری نو بشنود بدون آن‌که از نیم ِ ‌تنش ذکری رفته باشد؛ گو آن‌که حلال‌زاده نباشد.

تازه نخواهد بود که بگوید "قربانی نمایی" یا "اداهای زنانه" یا "حسادت". می‌دانم که خواهد گفت "جامانده‌گی". بازمی‌گوید گفته‌های پیشین را "و همچنان در ستایش خیانت".

و من "در دفاع از حق حسادت" می‌گویم: درست با همان رویه که "مونا" را فرزند خود می‌دانست (هرچند عاشقانه‌های آن صفحه را جدا جدا به تک تک گربه‌ها‌ی بام‌ها تقدیم کرده بود) بی‌آن‌که به یاد آورد آن جنین را زنی زاییده بود، هرگز به روی پیروزمند خود نیاورد که "ناتنی" را نیز مامایی بود؛ گرچه ناتنی.

دلگرفته‌گی مادر و پدرش را می‌فهمم که همواره نا"بود"‌شان می‌انگاشت.

یا رنجش مهدی جامی را پیش چشم‌ می‌آورم که نوشته: گویی "زمانه" از ابتدا این بوده که حالا هست!

همیشه دلم از حق‌ناشناسی زخم می‌خورد. و همیشه کوشیده‌ام حتی در کوران نزاع‌ و اوج ناخرسندی، از یاد نبرم که لابد خصایصی داشته که مرا به این فرد یا آن کار یا فلان مکان پیوند داده؛ پس همه‌اش به تمامی انکار شدنی نیست؛ اگر کنم، به خود ستم کرده‌ام.

خوب به یاد می‌آورم ستودن‌هایش را در گوشم: دقت و درک و نکته‌بینی‌های ظریف و سلیقه و توان سلیس کردن متن ... ، نیک در خاطرم هست آن وعظ قرائش را در حمایت از اهمیت و جایگاه "ویراستار" و این‌که ما ایرانی‌ها چه اندازه با مسیر ِ مدرن چاپ ِ از مقاله تا کتاب، بیگانه‌ایم و غافل از حق ویراستار که در غرب بسیار محفوظ است. و دیگر نطق فخیم‌ش را هم در نظر دارم وقتی در پاسخ به این پرسش ‌که "چرا نام ویراستارت را ننوشتی" گفت: ادبیات را با ویرایش کاری نیست.

و این همان هنگام بود، درست همان هنگام که همه‌ی دست‌نوشته‌ها و نسخه‌های پی‌درپی "ناتنی" واژه به واژه، جمله به جمله، بند به بند با مداد ماهمنیر ویراسته و ویراسته و ویراسته‌تر شد؛ نه یک بار و چندبار، که بی اغراق، بیش از بارها و بارها. کلمه به کلمه‌ی آن کتاب را در همان شهر سنگ‌واره‌ی سرد پراگ، همان زمان که گفته (همان زمان که کتاب "من و مرد" بسته شد و تمامی دردهای زنانه یا روایت‌های مادرانه‌ی "من و زن"، به گفته‌ی دوست بزرگی، "در هیاهوی نوبالغی روشنفکر" خاموشی گزید) زنی که همه‌ی زنان ناتنی بود و هیچ‌کدام نبود، مثل دانه‌های مروارید سایید و جلا داد و مرتب به نخ کشد تا سال‌ها تسبیح دست ِ مرد ِ"عاشق" ش شود.

چه خوب که دست کم سپاس‌ ‌گزارد به ویژه از دو دوست، عباس معروفی و مهدی جامی (که من نیز هر دو را ارج می‌نهم)، که یکی، از دستمزد شب‌کاری‌هامان در رادیو برای نشر کاغذی کتاب همت گماشت و دیگری، در جبران نشر آن لطف کرد. از قضا همین‌دو، اگر بر منوال مروت او نباشند، شاهدان آن روزگاران بودند.

بسیار از او می‌شنیدم که: معمولا دوست نداریم کسانی را که مسیر "بزرگی"مان را دیده باشند؛ می‌نماییم که از ازل همین بوده‌ایم و همین‌جا که هستیم! بسی بیش‌ترها از او آموخته‌ام. .به رسم سپاس.

توصیف دقیق احساس، آنچنان که در جان جاری می شود و به هر سو می لغزد، با لغاتی این همه عاجز، ضمن آن که بیانگر هنر یک نویسنده است (همان که من ندارم و نیستم)، به همان دشواری به نظر می آید که مرزبندی و خط کشی کاملا مشخص بین توده ی درهم تنیده از انواع مترادف و متضاد آن، ناشدنی است. اما هرچه هست (مخلوطی از رضایت، حسرت، غیرت، حسادت و دفاع از حقوق انسانی - مدنی، خاموش نشدن دربرابر...)، سخن از این نیز هست که "شارلاتانیزم" فقط در جعل مدرک دکترا (مثل علی کردان ها) نیست؛ با "درک تاریخ نگاری علمی" هم به سهولت می توان "واقعیت" را "خیال" خواند، از شنیدن آن عصبانی شد و فرمان"سکوت" داد؛ این هم تنها یک نمونه از خروار خروار "خواب و خیال های تاریخی" ما و او و من و مرد و ...

باری، نامی (ولو که به بدی آمده بود) از مؤخره حذف و جمله‌ای به مقدمه افزوده شد؛
زیبا آن چیزی است که نومید می‌کند.

نومیدی هم‌او، ایمانم را به زیبایی درون و بیرون خود افزود. باز ممنون.

November 3, 2008 7:17 PM

 نظرها

دورود

با مطالبی در خصوص برگزاری مراسمهای زنده یادان داریوش و پروانه فروهردر لس نجلس و تهران به روزم


http://mohsen.marzeporgohar.org/

محسن برغندان November 16, 2008 6:38 PM


صبح به خير مادر!
صبحانه را برايم
پنجره‌اي رو به فراموشي بياور!


علی خردپیر

selat November 15, 2008 4:29 AM

درود به روز شدم به من سر بزنید

محسن برغدان November 13, 2008 6:21 AM

با سلام تقديم به دو ستداران شعر كهن پا رسي


{ محا وره منظوم تو سط پر وا نه میلانی میبدی با خو ا جه شمس الدین محد حا ظ شیرازی}

--------------------------------------------------------------------------------


ح: منم که شهره ی شهـرم زعشق ورزیدن منـم که دیـده نیـا لـو ده ا م بـه بـد دیـدن

پ: خو شا به حا ل شما کا ین مرا متا ن بوده مـرا م ما همـه شـد اشتبـا ه فهمیـــدن

ح: وفا کنیم و ملا مت کشیم و خو ش با شیم کـه در طـریقت مـا کـا فـریست رنجیــدن

پ: و فادرست ، و لیکن چگو نه خوش با شیم درا ین زما نه که شدسهم همه ترسیدن

ح: به پیـرمیکـده گفتـم که چیست را ه نجـا ت بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

پ: منـم بـه پیـر طریقت چنـا ن بگفـتـم ، گفت بخواب آنچه که خواهی بخواب خوش دیدن

ح: مرا د دل ز تمـا شـا ی بـاغ عـا لـم چیست به دست مردم چشم ، از رخ توگل چیدن

پ: خوشابه حال توحافظ که خوش چیدی گل مـرا نشـد گـل ر و یش مجـا ل بـو یـیــدن

ح: به می پرستی ا زآن نقش خود زدم برآ ب که تا خرا ب کنـم ، نقش خـود پرستیـدن

پ: عجب صـــلا بت گفتـــا ر محکمــی دا ری چه کر ده ا ی که تو را این کلام بخشیـدن

ح: بـه رحمت سـر زولف تــو وا ثـقــم ور نــه کشش چونبودا زآن سوچه سودکوشیدن

پ: برو به سو ی حبیت ات ، مبارک آن پیونـد کشش سزا ی تو با شد زحسن جوشیدن

ح: عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملا ن وا جب است نشنیدن

پ: شـدم مریـد تو ا کنـون ز آ خـرین مصـر ع که شـد اسـا س تظـلـم ز آ ن بـرچـیـــدن

ح: ز خط یـا ر بـیــا مـوز، مـهــر بـا رخ خـــوب که گردعا رض خو با ن خوشست گردیدن

پ: مـوا فقـم کـه بـیـا مـو زم ا ین طریقت را ز شا م تا به سحر گه ، به حا ل رقصیـدن

ح: مبوس جزلب سا قی و جا م می حا فظ که دست زهدفروشا ن خطا ست بوسیدن

پ: برو به مکتب پــر وا نه ها ی شـو ر یـده که پـا ی شعـلــه سـو زا ن شمـع لـرزیـدن

پروا نه : ا ین محا وره ی منظوم را با اجا زه ی حضرت حا فظ به همه ی علاقمندان شعرو ادب پا رسی تقدیم می دارم.

پروانه November 9, 2008 12:23 AM

سلام خانـم رحيمي ، ايرا ن با نو ي گرا مي.
ار جنبش جديد شـما در مورد انعكا س مطلبي جديد
سپاس و تشكر.
هـمواره جا ري و پر طرا وت با شيد.

از طرف " با نوا ن دا نشگام " پروا نه

پروانه November 6, 2008 7:03 PM

من شما را از طريق شنيدن صدايتان در گفتگو با رسام شناختم. و بعد از آن هم بارها خوانده متان و به صدايتان گوش داده ام. آنچه كه مي توانم در باره ي شما تا لحظه ي اكنون بگويم ، عمیق و ریشه دار بودن نظراتتان است.

خانم ثابتی November 6, 2008 9:09 AM

درود
این وبلاگی است در مورد بوشهر .خوشحال می شوم به من هم سری بزنید

محسن برغندان November 6, 2008 5:09 AM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)