« دانش‌گاه | صفحه اصلی | داستانهای دنباله دار کیهان »

December 1, 2007

من هنوز زنده ام







December 1, 2007 5:01 PM

 نظرها

زیبارویی که می داند زیبایی ماندنی نیست پرستیدنی ست !!!
 

فريد August 30, 2010 11:47 AM

طرح و اجرا بکر، زيبا و تكان دهنده است، نيازي به شرح اضافه هم ندارد، تندیسی مکمل نوشته های متفاوت ماه منیر رحیمی! با طنزهای تلخ عمو جون بروزم،دندون خندیدنت سالمه بیا!!!

علیرضا مجابی February 5, 2008 2:30 PM

پاينده باشي

علی December 11, 2007 2:38 AM

سلام.
اوومدم بكم چرا شرح ننوشتين.
زبانم بند اومد

nasim December 10, 2007 9:26 PM

شب در دست زنان بود، بی واهمه از تردید های خدایان که انسان را برای انسان آفرید شاید...، نمی دانست. برای پرستیدن، قربانی شدن، برای لمس تشنگی در سرود سر بریدن، شاید...، نمی دانست.
شب در دست زنان بود فانوس هایی چند که عریانی شان را در شرم ماه تاب می سرود و کشف بی وقفه ی جاودان شدن : کلمه ای بر خشتی تا نطفه ی نخستین کودک باشد نخستین اشک، نخستین فریاد. شب، در دست زنان بود.
- بالا بلند، ترنم همیشه باش و چشم های درشتت را در سرنوشت اندوه هایم گره بزن، تا ستاره نمیرد تا بخت من در نفرت این بغض همیشه، آتش نگیرد.
شب همیشه بود و تن پوش زنان پولک هایی از برق ستاره، پستانشان انار و نفس هایشان شراب هزاره، تا جهان از وهن بی خدایی نمیرد. مرد در بستر مرگ آرامش بگیرد و کودک آغاز باشد جاودانه...

شب همیشه در دست زنان بود...

بی نام December 10, 2007 4:47 AM

تصوير الهام اين ابيات بود(براي من)

پي افكندم از نظم كاخي بلند
كه از باد و باران نيابد گزند

نمــيرم از ايــن پــس كه من زنـــده ام

كه تخـم سخــن را پــرا كنده ام... فردوسي

با آرزوي توفيق روزافزون براي شما.

آشنا December 9, 2007 1:39 AM

من بگفتـــم به باد ى بي نا موس
برو پيغا م ِ من ر ِ سان بر دو ست
اتو بر فت و بلو ره اش لـمس كرد
بي مروت ، ز ِ عشق ِ ما كـم كــرد
سينــه ي پـرز ِآ ر ِزو هــــا را
پا يگا هـي ،ز ِما تـم و غـم كرد

پ.م.م

پروانه December 6, 2007 2:10 PM


آری

در مرگ آورترین لحظه ی انتظار

زندگی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم.

در رویاها و

در امیدهایم !

فرناز ابراهیمی December 5, 2007 5:22 PM

سلام خا نـم رحيمي،
تصا وير فو ق ،من را ياد يكي از دو بيتي ها يـم اندا خت كه دو ستا ن از من خو استه بو دند براي
سنگ مزار پدر آنها بسرا يـم ، و من در ايسنجا مختصر تغييري داده و منعكس نـمو دم در واقع ،مصرع سوم چنين
است » "آ را م بـخواب ،اي پدر ِ مـحبو بـم"

نكته ي بعد اينكه ، تيتر " من هنوز زنده ام "
مراياداين عبارت انداخت كه در وا قع نا م يك فيلم بود" مي خو اهـم زنده بـما نـم " اگر بگذارند.!!!

پ.م.م

پروانه December 2, 2007 4:21 PM

اين سنگ ، نشا نه خا نه ي جا نا ن استِ
خو ر شيد و مهي ، كه از نظر پنها ن است
آرا م بـخواب ، شـاه كار ِ خلقت ، اي زن
اين عا قبتي ز ِ قصـــه ي انســــا ن است

منتخب ازديوان " گنج پنهان "

پ.م.م

پروانه December 2, 2007 4:05 PM

اين سنگ قبر از صدتا زن كه تورا ميخوانند صادقانه تر زنده است و اراده اش را ميخواند

کپل December 2, 2007 6:30 AM

باید می پرسیدم، پیش از انکه ماه شب را میانه کند و باد گیسوی علف زار را به هر سوی بی کران دشت آشفته، باید می پرسیدم بانو
- شب پاییزی بی قرار است ، من سرخم، دلم کبود می خواهد.
- حوصله کن بانو، هنوز ارواح بر حاشیه حریر تنت بلور می دوزند، و نقش پیراهنت دریاست...
- در بطن من کودکی است، خاطره ای، شبی، مردی... دلم می خواست کبود می شدم.
- حوصله کن بانو، بیدار باشی در کار نیست، همه ی جهان در خوابی ابدی است و خدایان تشنه ی بکارتند.
- گور من اینجاست، عروس مرده ی سالها بعد، سالها بعد...،
- برایت آب می آورم بانو، با همین دستهای قنوت شده برایت چشمه می شوم. تا لبهای تو عطش است و شب در صحراست، برایت آب می آورم

شب پاییزی قرار نداشت. ماه به نیمه رسید. باد گیسوی علف زار را آشفته کرد. زن در میان گور حجله بسته بود. کودک می گریست و سنگ ها خواب می دیدند...

بی نام December 2, 2007 4:48 AM

سلام بانو !
چه خبر ؟ از اون دوستت و از خودت خبري نشد فكر بد كردم اومدم وبلاگ را ديدم و اين پست بالاي ۱۸ سال را بعد ديدم نه نوشتي هنوز زنده اي
بانو خبري از خود بده به ما
باقي بقايت

amir farshad December 2, 2007 4:48 AM

سلام بانو !
چه خبر ؟ از اون دوستت و از خودت خبري نشد فكر بد كردم اومدم وبلاگ را ديدم و اين پست بالاي ۱۸ سال را بعد ديدم نه نوشتي هنوز زنده اي
بانو خبري از خود بده به ما
باقي بقايت

امیر فرشاد December 2, 2007 4:47 AM

سلام بانو !
چه خبر ؟ از اون دوستت و از خودت خبري نشد فكر بد كردم اومدم وبلاگ را ديدم و اين پست بالاي ۱۸ سال را بعد ديدم نه نوشتي هنوز زنده اي
بانو خبري از خود بده به ما
باقي بقايت

امیر فرشاد December 2, 2007 4:47 AM

بخشي از اين شعر خطاب به شماست ماه منير
از زبان چه كسي مهم نيست
براي چه كسي مهم نيست
چرامهم نيست
فقط بخوان بارها بخوان همين...
------------------------------

همیشه همان ...
اندوه
همان :
تیری به جگر در نشسته تا سوفار .
تسلای خاطر
همان :
مرثیه ئی ساز کردن .ـ
غم همان و غم واژه همان
نام صاحب مرثیه
دیگر .

*

همیشه همان
شگرد
همان ...
شب همان و ظلمت همان
تا [ چراغ ]
هم چنان نماد امید بماند .
راه
همان و
از راه ماندن
همان ،
تا چون به لفظ >> سوار مخاطب پندارد نجات دهنده یی در راه است .

.....

" احمد شاملو "

محمد December 1, 2007 10:47 PM

پنجره‌ی مهتابی را بسته‌ام
چرا که نمی‌خواهم زاری‌ها را بشنوم.
با این همه، از پس دیوارهای خاکستر
هیچ به جز زاری نمی‌توان شنید.

فرشته‌گانی که آواز بخوانند انگشت شمارند
سگانی که بلایند انگشت شمارند
هزار ساز در کف من می‌گنجد.

اما زاری سگی سترگ است
اما زاری فرشته‌یی سترگ است
زاری سازی سترگ است.
زاری باد را به سر نیزه زخم می‌زند
و به جز زاری هیچ نمی‌توان شنید.

"لوركا"

محمد December 1, 2007 10:27 PM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)