« دلم تکید | صفحه اصلی | نامه ی بی نام- چهارده »

November 6, 2007

نامه ی بی نام- سیزده

تا صبح نیامده بانو

چشم هایت را از من دریغ مکن، پیش از آنکه تیغه ی آفتاب پلک نازک شب را بدرد، گیسوی بلند ت را به باد بده...
در ژرفای شب زاده شدم انگار و سرزمین ام جایی میان کوه قاف، پشت حصار افسانه گم شده. نشنیده ، نا خوانده. راست میگفتی ، قصه های فراموش شده بی شک پشت سنگ چین دهان کسی مجبوس نی اند اما، پیش خودت باشد شهر بی عابر نفس نمی کشد. داستان آن دو خط موازی یادت هست که هیچ وقت قرار نیود تا ابد، به تلاقی آغوش هم رسند؟ خواب دیدم : صدای پا کسی، چون گذر ثانیه از عقربه ی کوچه، عبور می کند و گهگاه میان تلاقی اندوه چهره در چهره به نی نی چشم هایم خیره می شود موازی تا ابد درست مثل گذر آسمان از آب ، هنگام که در ژرفای شب، ستاره ها را تکثیر می کنند تا از رنج سکوت بکاهند، تا از طلسم این فاصله فرار کنند تا برای شانه کردن گیسو، آینه باشند برای هم...،
چشم هایت را از من دریغ مکن بانو، گیسوی بلندت را شانه کن...دست های ما موازی است و آسمان من ستاره ندارد

November 6, 2007 11:04 PM

 نظرها

گاهی سرشاریم مثل همین قطعه ی کوتاه
که اندک است و بسیار است . مگه نه ماه منیر عزیزم
چشم هات رو بند و طعمش رو بچش
تقدیم به تو.


کوه ها با هم اند و تنها یند
همچو ما با همان تنها یان

" شاملو"

بی نام November 9, 2007 7:10 AM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)