« نامه ی بی نام -یازده | صفحه اصلی | دلم تکید »

October 29, 2007

نامه ی بی نام - دوازده

مربوط به روزهایی است که ماه منیر نبود

این سه نوشته مربوط به روزهایی است که ماه منیر نبود
و من برای هچ کس می نوشتم
برای خودم
شاید یک روز همه اش یکجا در دفتری جمع شد تقدیم به تو
--------------------------------------------

از شما دورم. قطار، شب را شیار می زند و نت های فلزی و سرد بر روی خطوط موازی ریل به ترانه ای بدل می شود: خشک و خشن.

دالان تاریک است. دود سیگار را با ولع تمام می بلعم و ستار گان اندک آسمان را شماره می کنم: یک ، دو ، سه ، چهار ...

از شما دورم. ریسه های خنده، واگن ها را به هم گره می زند و من در گوشه ای تاریک چهره ام را از مسافران خواب آلود پنهان می کنم. نام ها را فراموش کرده ام. کلمات مقدس از حافظه ام گریخته. تنها و تنها شب است و من از شما دورم. تنها و تنها شب است و کوپه ها انباشته از عطر زنان و پچپچه و بستر و هم آغوشی.ساق هایشان بلور ستاره، لبهایشان شکفتگی شکوفه ی انار و پستان هایشان شیر و عسل...

قطار، بی وقفه شب را شیار می زند و غریزه ی گنگ من به لکنت افتاده. تنم می لرزد، پوستم مور مور می شود، سردم است و حسرت آغوش گرم زنی را، به آهی بلند در ژرفای تاریکی پنهان می کنم. در رعشه ی چرخ و فلز و بی نهایت راه و تنهایی سفر...بغضم را می بلعم، صدایم را خفه می کنم و رقص شعله را در شولای آتش نادیده می گیرم. رگم را می گشایم، خونم را هبه می کنم.

از شما دورم، دور...، قطار، شب را شیار می زند و فرشته ی سیاه ارابه آهنین را به پیش می راند...

---------------------------------------------------------

دیر زمانی است که نجوای تو چون آوازی در خیال می پیچد؛ نوسان زمانی گمشده که خیره ام به ساعت و سایه و سکوت، دهانم گس است، هوا تب دارد، پلکهایم سنگین شده ... شیطان در زیر گوشم خمیازه می کشد و کلماتی عتیق را چون اورادی هزاره یکا یک باز می شمارد. نفیری سحر آمیز در واپسین شب ماضی...

- دخترک آی دخترک، پستانهای عریانت را آشکاره کن و مرا به سکر نان و شراب به پایکوبی بکش...

باد سرگردان یکسره می تازد. ناکام مانده از بوسه و عطش، افسرده از یاد های دور...

- آی دخترک، دخترک...

گیتارها به صدا در آمدند و زجه های ابدی خویش را در جویباران رگانم چنان گریز وحشی اسبان، به تاخت تازید اند. تو بر ایوان خانه می رقصی، می رقصی... عریان، یکسره عریان و باد، باد سمج، نجوا کنان و پی در پی به دور تو می پیچد و عطر تن تو را به قداست مریم ترجیح می دهد. مسیحی در کار نیست. روح القدس خود صلیب است و آیه هایش میخ هایی که پیکر مرا به مرگ می دوزد.

- آی دخترک، دخترک، بگذار با تو برقصم، بگذار با تو بخوابم، بگذار در برت گیرم، بگذار رگم را بگشایم، بگذار صلیبم را بشکنم

-----------------------------------------------------------

بعضی شب ها دیوانه وار ساعت ها در اتاق راه می روی آنقدر که وقتی به خودت می آیی، می بینی که چیزی از تاریکی و شب نمانده و طلوع روز همه جا را روشن کرده است.

- من اما هنوز در تاریکی مانده ام . خسته و دلشکسته و اندوه ناک با چهره ای آشفته و چشم هایی سرخ ومتورم . به خودم نهیب می زنم که بس است دیگر چیزی عوض نمی شود دنیا دارد کار خودش را می کند برو بتمرگ، با این اوصاف به چهل هم نمی رسی که باید ریق رحمت را سر بکشی ...

بعد ناگهان هول برم می دارد. نه...، نه از تر س مرگ، راستش هر روز تاری از مو های نمانده سرم سپید می شود تا آن وقت حتما شده ام آدم برفی و سط زمستان زندگی خودم. عجب تندیس مزحکی...! فقط نمیدانم که آیا دل کودکی هم از دیدن این آدم برفی مغموم شاد می شود؟ شیطنت اش گل می کند و یک دکمه از در نوشابه برای پیراهن همیشه گشادم می دوزد یا یک دماغ هویجی روی پیشانیم می کارد تا خنده ای بر گوشه ی لبش بنشیند...

فقط خدا کند آن روز آفتاب زود تر بیرون بزند و آبم کند ورنه ممکن است کلاغ ها با دیدنم به یاد مترسک بیفتند و پر بکشند بروند ... آخر من کلاغ ها را خیلی دوست دارم

October 29, 2007 10:49 PM

 نظرها

خـــــــــــو شــبـحــــــا لت كـــبــــو تـر

هـــــــــــر جـــــــا بــــخـــــــــــوا ي

پـــــــــــــــــر مـــــــي كـــــــشـــــي

جوا ني است ، هزار شور و شيدا ئي.

پ.م.م

پروانه October 30, 2007 5:57 PM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)