« نامه ی بی نام - دو | صفحه اصلی | نامه ی بی نام - چهار »

September 28, 2007

نامه ی بی نام - سه

گاه که دلتنگی سخت خفتم را می چسبد

نا خود آگاه لال می شوم دست خودم نیست ذهن ام به گنگی میرسد و چشم های گود رفته ام بیشتر شبیه جانور محزونی است که از ترس خودش را میان حفره ای تاریک پنهان کرده. خیره به ثانیه تاب می خورد سوسو میزند اما خواب برش نمی دارد.

- ساعت چند است بانو؟ تو چند ساعت از من جلوتر نشسته ای؟ من چند قرن از تو عقب ترم؟

اینجا شب است خوب من. نه، از ماه خبری نیست. طرف شما چطور؟ آیا زنان هنوز بازوان عریان شان را به گرد مجمر خورشید حلقه می کنند و آواز می خوانند؟ بوسه به آفتاب یادت نرود! شاید فردا از پس این آسمان گرفته، تیغه ی آفتاب سرکی کشید و گونه ی سرد مرا هم گرم کرد...

کجا بودم من؟ میان کدام ساعت و سال و قرن گیر کرده بودم؟ ها ! داشتم از دلتنگی می گفتم. چقدر طول کشید... من زیادی صبور بودم یا چینه ی تحمل ام سوراخ شده بود؟ راستی انگشت تو توانست شبیه انگشت پتروس جلوی آوار سیل دلتنگی ات را بگیرد هیچ وقت، وقتی در نا کجا آباد اندوه ت می شوی معلق شدی لابد کی...؟

من انقدر معلق ماندم که دیگر نمی دانم، معلق کدام طرف م، شرق و غرب و شمال و جنوب کجاست و از آن بد تر یادم نمی آید که انگشتم را در چه سوراخی فرو کرده ام و چرا؟ برای همین گاه تو را با خودم اشتباه می گیرم و گاه خودم را با تو و گاه او را با هر چهارمان و آنها را با هر هفت مان و شب را با روز و خورشید را با ماه و سقف را با کف و خدا را با شیطان و ...

مهم نیست، نه؟ چه فرقی می کند که کی کجاست یا اصلا بالا و پایین کدام طرف است و باقی طرف ها کجایند و ... مهم این است که من بالاخره یک جایی ایستاد ه ام لنگ در هوا یا هوا در لنگ و انگشتم را در حفره ای فرو کرده ام که نمی دانم چیست و چرا ست!.

تو کجایی بانو؟ باید خودم را به وقت گرینویچ ات تنظیم کنم. ورنه به جای همین چند ساعت، چند قرن پس و پیش می شویم. دست هایت را گرد مجمر خورشید حلقه کرده ای؟ بوسه یادت نرود. گونه هایم را گم کرده ام...

1 مهر – هشتاد و شش- تهران

September 28, 2007 6:13 PM

 نظرها

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)