« دم­پایی­های چوبی | صفحه اصلی | تولد »

March 19, 2007

خسته‌ام

خسته‌تر از آن‌که چیزی بگویم
فسرده و دل‌زده از "بودن یا نبودن" در آن‌چه باید بود
می دانی؟ زندگی یک سوء تفاهم بزرگ بیش نیست
نفرین بر رابطه

نوروزتان فرخنده باد و شاد

March 19, 2007 10:48 PM

 نظرها

salam mahmonir jan
omidvaram ham-e- chiz barat OK bashad man do hafteh digar atlanta ra tark nemodeh va be iran khaham raft haghighat en ke ma dar inja asari az skarlet va ashly va janab-e rethpatler nayaftim ke nayaftem. harcheh bod gher az anha.! khoda neghahdar nazanin hamvatamam.

parvaneh.m.m

parvaneh April 29, 2007 10:50 PM

جناب "محمد"، "رسول" یا ...
ممنون که این مختصر را می خوانید
بله "این حقیقت دارد" که من با "سقط جنین در شرایطی خاص"، مخالفتی ندارم ، به ویژه که پدرش را قبول نداشته باشم. البته در باره ی تعداد "قتل ها" اطلاعتان کامل نیست
بله " این حقیقت دارد" که من ۱۵ تا ۱۶ سالگي عضو (به قول بچه هاي فعال "نخودي") بسیح دانش آموزی مدرسه بودم. خب؟
بله این هم حقیقت دارد که مدتی در نهضت سوادآموزی نيز تدریس کرده ام. خب؟
ولی در مورد آخر، ببخشید که خلاف به عرضتان رسانده اند؛ من هرگز در دانشگاه علامه نبوده ام؛ بلکه ورودی دانشگاه تهران و فارغ التحصیل دانشگاه ملی، شهید بهشتی، هستم. همزمان که یک پایم در دادگاههای مردسالار جمهوری اسلامی بود برای دفاع از حقوق زن، مادر و دانشجو بودن خود، پای دیگرم برای امرار معاش در تدریس و نیز نشریه ی کیان، و پای لنگ سوم در دانشگاه می دوید تا تحصیل کند. اما خوب یادم هست که همان هنگام، شوهر سابقم با عصایی زیر كتفش، همه جا دوندگی می کرد تا به گفته ی خودش مرا "از هستی ساقط" کند. از جمله به دفتر نهضت سواد آموزی رفت و گفت: من اجازه نمی دهم زنم کار کند"!
به سراغ خانم عباس قلي زاده رفت وقتي در فصل نامه ي "فرزانه" مشغول بودم. با آقاي شمس حرف زد وقتي كيان بودم و ...
همچنين با پی گیری تمام و با توسل به بسیج دانشجویی دانشگاه تهران کوشید رئيس دانشكده را متقاعد کند که مرا اخراج کنند!
حال اسم کارهای من یا رسول را هر چه مایلید بگذارید.

ماهمنیر مختصر نویس April 5, 2007 6:45 AM

این حقئقت داره که شما ۴ تا از بجه های خودتون را به قتل رساندپد؟ این حقیقت داره که شما عضو بسئج دانش اموزی و نهضت سواداموزی بودئد و مدتی را با واحد اطلاعات دانشجوئی در دانشگاه علامه همکاری مئکردئد؟ در معنا دانشجو فروشی مئکردئد؟

محمد April 4, 2007 12:54 PM

سرکار در تبریک نوروزی نفرین بر رابطه کرده بودند. منظورشان رابطه نا مشروع است ئا مشروع؟

محمد April 3, 2007 1:17 PM

سلام خانم رحيمي
چرا خسته؟وقتي هستي و ميتواني تغيير دهي چرا خسته؟شاد باشي...

پژواک خاموش April 3, 2007 3:35 AM

"فسرده و دل‌زده از بودن یا نبودن در آن‌چه باید بود"

اين عبارت بالا يعني چي؟

تو گویی... March 29, 2007 12:24 AM

یادش به خیر!
یک زمانی، خلایق، بابت یک پست از این دست ( خسته ام من ، مرغ بال و پر شکسته ام من...) در هروبلاگ گمنامی از هر فرد گمنام با هراسم مستعاری که حدس می زنند نویسنده زن باشد، کلی کامنت نذر می کردند. حالا اگر واقعا نویسنده زنی خوشگل بود که دیگه قیامت می شد! داستان زنبورهای کارگر بود و ملکه.

دانش آموز March 26, 2007 7:20 PM

سلام و تبريك دو باره و خسته نبا سيد مسطلح.
و ديگر اينكه چشمم رو شن ، يبارگي در باره ي تخمه ژو گو لي هم صحبت كن.!
يك مدت طو لا ني غيبت دا شتي حا لا هم كه آ مدي از دست " استروژن " شكا يت مي كني .! مگر نمي دا ني اين فر ما نده نظير آن ديگري كه "پروژسترون " نا م دارد ، براي زنا ن و مر دان جوان حكم آش خا له را دارد ، يعني چه بخوري چه نخوري // پا ته //.! و در دورا ن جوا ني به تما مي قواي چندين گا نه ي زان و مردان دهن كجي مي كند . آ نهم بدجوري كه چه عر ض كنم .!!! بطور يكه خلق و خوي باسي " رياست گو نه " دا شته و همه جا خو دش را جلو اندا خته و حرف اول و آ خر را مي زند. كه البته بر پدرش لعنت.!
تو هم بلند شو يك مشت آب به دست و روي گل ات بزن و كلي با عشقه حا ظرو نا پيدا ي درون ات معا شقه كن كه اين عشقبازي خا لصا نه حق مسلم تو و همه ي مخلو قا تش مي با شد .ف بقيه مجازي و نا پا يدار و زود گذر و چندي بعد نيز خنده دار است.

به عشقي تكه كن كاو خم نگردد
و اگر گردد،و جو دت كم نگر دد

باز هم تبريك و يك بو سه بر پيشا ني همميهنان خوب و گلم در سراسر جهان . بو يژه عزيزا ني كه از طريق لينك هايي كه به آ نها داده اي ، پيمو ده و مي نورد م اشا ن .

" تو خورشيدي ، به تاب بر ما ه و انجم"

" پر وا نه ميلا ني ميبدي " از تهرا ن

پروانه March 22, 2007 2:33 PM

نوروزت مبارک ....خانم رحیمی چرا اینقدر نا امیدی ....زندگی یعنی مبارزه برای رسیدن ...رسیدن به آنچه که آرزویش را داری ..در واقع مرز بین انسان وحیوان همین است ودر اصل هدف از شعوری که خداوند به ما عنایت کرد همین است ..تلاش برای رسیدن به آنچه که آرزوی ماست کسانی که نا امیدند هدف خود را گم کرده اند وباید در اعماق وجودشان مراجعه کنند وراه عبور از سد غم را بیابند ....دوستدارتان کسی که شب را میشکافد

محمد March 21, 2007 11:56 AM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)