« چمدان | صفحه اصلی | بخش دوم: پاریس و پراگ »

August 4, 2006

من و تصدیق­م

آنوشا

چون بهت قول داده بودم، حالا که دارم می­رم، می­تونم یه چیزایی رو اعتراف کنم. به شرطی که قول بدی به هیچ­کی نگی! به­خصوص به گوش نهال اکبری و جمشید برزگر نرسه! یکی شون کشت منو بس که پز یک­باره گرفتن گواهی­نامه­ش رو می­ده (بگذریم که علی پته­ش رو آب ریخت) و یکی دیگه­شونم، هر چندبار هم که تو امتحان راننده­گی رد شده باشه و بگه منو می­فهمه، عمراً بتونه کاملاً با من هم­دردی کنه.  

عرض به حضور نازنینت که:

فکر کنم نوزده­ سالم بود. آره چون فرزانه نوزاد بود. اولین بار رضا، برادرم، سعی کرد به من راننده­گی یاد بده؛ نزدیک خونه­ی خواهری، تو جاده­ی خاکشناسی کرج. مثه شیر ذوق­زده پریدم پشت ماشین، یادم نیست هیلمن کذا و کذای عموعلی بود یا پیکان چهل­تکه­ی خود رضا. همین­طور که با کلاچ، دنده به دنده می­شدم، ویراژ می­رخوردم. اتوموبیل (!) و محتویاتش چنان "کج می­شد و مج می­شد" که نگو. خب چه اشکال داره؟ پادشاه آن قلمرو خودم بودم و خودم؛ جاده­ی نسبتاً متروکه و تقریباً خاکی.

رضا: این طوری می­خوای تو خیابونای شهر برونی؟ اگه از عقب ماشین بیاد چی؟

بی­درنگ برگشتم پشت سر را نگاه کنم. البته که دستای من چشم نداشتند تا بدونن فرمون رو به کدوم طرف بچرخونن و ماشین رو به راه راست هدایت کنن. و باز طبیعی است که رفتیم تو مزرعه­ی مجاور جاده.

بار بعد، پدر فرزانه می­خواست ماشین­سواری یادم بده که عمر "زندگی مشترک" کفاف نداد.

دیگر هم نیاز یا انگیزه­ای برای گرفتن گواهی­نامه حس نکردم تا سال پیش از ترک ایران. گفتم "حداقل نیاز یه زن مدرن داشتن این کارت است. بهتره مثه یه خانم متشخص برم کلاس تا راننده­گی اصولی و حرفه­ای رو یاد بگیرم، نه پر از قی­قاژ."

 جونم برات بگه: یک جلسه بیش­تر نرفته بودم که از  انتخاب بیرون آمدم (کلاسم نزدیک روزنامه بود، میدان فاطمی تهران) و افتادم در امور مهاجرت.

پس تا این­جا شد سرنوشت گواهی­نامه گرفتن من در ایران. که فقط یک از هزار بود.

حالا اگه دیدم نهال به روی خودش نیاورد، یعنی بو نبرد که من این تلاش­های مزبوحانه را از کی شروع کردم، باقی­ش رو بعدا برات می­گم.

 

August 4, 2006 8:58 PM

 نظرها

ماهمنير خانم
پَشِن همون عشقه؟
من "شور" رو بيش تر مي پسندم...مثل "شور زندگي" البته
نه مثل "رامين ديگه شورش رو درآوردي"!

Ramin August 7, 2006 11:19 PM

آقای رامین عزیز که هی لحنتون علمی تر می شه (!) من حرف شما رو نفهميدم. من زبانشناس نيستم و نخواستم هم چيزي "آفر" كنم. حرف من اينه كه توجيه آقاي كابلي رو براي جدانويسي قبول ندارم. شما هم با "يو آر كيدينگ مي" نمي تونيد منو قانع كنيد. حرفتون رو هم متوجه نمي شم. حالا يا به دليل ضعف در دانش زبانشناسي ام يا ضعف جسماني ام! گفتم كه با چند زبانشناس صحبت مي كنم و يا با خود شما تا ببينيم چي مي شه. بذاريد واسه اوقات فراغتمون. در ضمن من به زبان شناسي "وسواس" دارم "عشق" نيست. برم... چون "عشق"م تو يه حوزه ي ديگه منتظرمه... تا بعد كه اميدوارم زود نباشه (!) خدانگهدار

آنوشا August 7, 2006 9:47 PM

ِAnd what is /g/ in those examples, a phoneme? You must be kidding me!
Believe me I have read your notes at least four-five times and I basically think you are more 'speculating' than offering anything of scientific nature.
In layman's terms: I think you just don't have anything to say :-P.
I agree with Nahal that we should take this "discussion" somewhere else but where?

Ramin August 7, 2006 7:46 PM

No. It’s not what I’m saying. Please go back to my previous comment and read it again.

In my selfish opinion (!), “y” and “g” are not of the same category.

“y” is like “?”. We may consider them allophones here. There is an obligation in producing “y” or “?” but “g” has a different story . . . and, I’m happy that you don’t feel old :)

آنوشا August 7, 2006 5:06 PM

Oh, come on Anousha!
Serious yes but 'mossen' no! I'm kinda 40ish but I don't feel 'mossen' and don't look it either ;)
I said I didn't like your tone (the tone of your text that is) but I didn't intend to mean that I was not going to read your notes because I didn't like your tone.
And I'm sorry about my tone also. You're absolutely right. My tone was not appropriate either and I apologize for that.
Now let's focus on our discussion. I don't think Kaboli is God and even if I did, I'd think everyone could criticize him (i.e. his ideas)…but what you're saying - in my humble opinion - is not scientifically defendable because:

What you're saying about /g/ can also be said about the /y/ constant in /äräste y i/ - constant it is as in yes and yet - so
you can say that this /y/ could have also been a glottal stop /?/ as in /äräste ? i/ but it has transformed to /y/ for some reason and here we are "really" adding something. Then we should be able to remove the letter
ه
from
آراسته‏يی

Isn't this what you're saying?
If yes, and since you asked my opinion, I think your hypothesis is weak and flawed and can't even stand a very simple test.

And sorry I wrote this in English. My Persian typing sucks big time [excuse my language] and I could deal with /y/ and /?/ better this way.
I should also admit that this post and the way you two started communicating with each other, triggered some old linguistic passion (not obsession ;) in me that kind of got me carried away but I think it’s about time I respectfully bowed out of this discussion :'-) [crying happy tears :-P ]

Ramin August 7, 2006 4:06 AM

مختصر: آخ جوننن!! آنوشا و رامین همچین دعواشون شده که دیگه کسی غلطای ماهمنیر رو نمی بینه. بلکه دیگه اصلا کسی منتظر نیست تو صفحه ی اصلی من ِ مختصر، پست جدیدی بیاد.
ولی خوش انصافا، همچین صحنه رو جذاب نکنین که خواننده ها، نه تنها صورت من ِ مختصر میزبان رو نگاه نکنن، بلکه ماجراهای تصدیق گرفتن- نگرفتن ماهمنیر رو پی نگیرن. .
یا لااقل گاهی یه کامنتی م برای ماهمنیر بدین که مثلا دلش خوش باشه اصل هدف قصه ی اون بینوا بود (یعنی باقی قصه مهم نیست؟ فقط می خواستین اون تتمه آبروش هم بره؟ سرخوردگی از ضعف دیکته و نداشتن گواهی نامه و ... کم بود؟ واقعا شماها کمر به خودکشی او بسته بودین؟ از خجالت و اعتراف شجاعانه؟ (خیلی متناقض و بی ربطه؟ مگه ما با هم قرار خاصی داشتیم؟) حالا شماها خیلی خوش خوشان رو زمین ش توپ بازی می کنین.
ماهمنیر: نه بابا این حرفا کدومه؟ آنوشا و رامین ، خالی از شوخی،
هر دوتون خیلی «خوش می آیید» (کسی ایراد نگیره ها! حال استمراری نوشتم برای این که امیدوارم «آمدن» ادامه داشته باشه) و بحثای مفیدی می کنین.
حالا اگه من چیزی یادنگرفتم، آرزو می کنم نهال یه چیزایی دستگیرش بشه و انقدر به من خرده نگیره و گوشی دستش بیاد که آقاجان! امر مهم «رسم الخط» رو انقدر ها هم نمیشه دست کم گرفت.(می پرسین: بیچاره نهال این وسط چه گناهی داره؟ می گم: نمی خوام جواب بدم. مگه این جا قلمرو آزاد نیست؟)

مختصر August 7, 2006 3:35 AM

راستی، آقای رامین، در جمله ی "نحو به آوا دستور میده" کاملاً حق با شماست. من "گاهی" رو اولش جا انداختم. مرسی از تذکرتون.

ماه منیر، فکر کنم سر منو ببری فردا ببینیم. به خدا قصد نداشتم از "وبنگاشت"ت (اینو واسه وبلاگ شنیدم. درسته؟) استفاده ی شخصی کنم ولی چه کنم شد دیگه. من این زبانشناسی رو باید ببوسم بذارم کنار چون بهش وسواس دارم به قول نبوی "مرگ!"

آنوشا August 7, 2006 1:04 AM

راستی، آقای رامین، در جمله ی "نحو به آوا دستور میده" کاملاً حق با شماست. من "گاهی" رو اولش جا انداختم. مرسی از تذکرتون.

ماه منیر، فکر کنم سر منو ببری فردا ببینیم. به خدا قصد نداشتم از "وبنگاشت"ت (اینو واسه وبلاگ شنیدم. درسته؟) استفاده ی شخصی کنم ولی چه کنم شد دیگه. من این زبانشناسی رو باید ببوسم بذارم کنار چون بهش وسواس دارم به قول نبوی "مرگ!"

آنوشا August 6, 2006 11:52 PM

سلام آقای رامین (من تازه از این کامنتتون متوجه شدم که شما خیلی آدم جدی و یا شاید مسنی هستید). اول مشکل خودم رو حل می کنم بعد با فراغ بال می رم سر لحنم یعنی مشکل شما که به شکل خودخواهانه ای تصمیم ندارم حلش کنم.

در مورد مقاله ی آقای کابلی:
فکر می کنم آقای کابلی فتوا نداده. اگه خودشو زبانشناس می دونه، که فکر می کنم بدونه و من هم می دونم، اصلاً نگران نخواهد شد اگه یه روزی یه مقاله در رد این نظریه ش ببینه. خوب یااون منو قانع می کنه یا من اونو. من که دلم می خواست بودش با هم حرف می زدیم. چامسکی که نظریه های خودشو هم نقض و عوض می کنه، ما حق نداریم نطق بکشیم چون آقای کابلی گفته؟!
خدا درست نکنید.

بریم سر لحن:

اول آقای کابلی رو نقد می کنم که در مقاله ی علمی شون گفتن: "عقل و تدبیر حکم می کنه که . . ."(عقل و تدبیر حکم می کنه که همونجوری فکر کنیم که ایشون فکر می کنند). یعنی واسه من که جواب نداده پس عقل و تدبیر یا ندارم، یا یه جاییش مشکل داره که حکم نکرده. من که اگه مقاله ی علمی بنویسم یه ذره همچین علمی تر خواهم نوشت و از این بابت خیالتون راحت باشه. احساس بی احساس!

اما اگه لحنم رو به طور کلی دوست نداشتید بگم که فرض رو بر این گذاشته بودم که شما این لحن منو دوست داشتید که خودتون در اولین کامنتی که برای ماه منیر جان گذاشتید لحنی همچین متفاوت با من ("متفاوت با من" عبارت وصفی برای لحنه) نداشتید.

ضمناً من کامنت تو وبلاگ نوشتم، مقاله ننوشتم که نگران لحن علمی اون باشم. تازه من نظر شما رو هم خواستم و گفتم می رم در موردش بیشتر تحقیق می کنم و . . .
لحن من ناخوشایند بنظرتون می آد؟ شما پس کامنت خودتونو یادتون نمی آد؟ "آفرین، صدآفرین،. . . "
به نظرتون لحن شما خوبه؟

شاید شما با لحن خودتون کامنتهای منو می خونید و اینه که خیلی غلیظ تر شده واسه تون.

من از اول با "دشمنی" وارد این داستان ماه منیر شدم. لحن من تو کامنت اولم با لحنم تو کامنت آخرم همچین فرقی نمی کنه.

می دونم جسارت یه زن ایرونی "نجیب و سربه زیر و خواستنی" محسوب می شه ولی "جسارتاً" اگه لحن منو دوست ندارید اصلاً جواب ندید چون من لحنم همینطوری خواهد موند و ممکنه جوابهام شما رو آزرده کنه.

آنوشا August 6, 2006 11:42 PM

ببين انوشا،
مهم نيست من چه جور فکر می‌کنم. حرف کابلی این است که اين سه اتفاق از يک جنس‌اند و خوب‌است با هر سه يک‌جور رفتار کنيم.

اين توجيه‌ (و نه توصيف) تو که "پس یه چیزی "واقعاً" اضافه کردیم یا شاید بهتره بگم تبدیل کردیم. "
بیش‌تر به حدس و گمان می‌ماند تا فرض علمی و آواشناسيک. از ديد کابلی در هر سه مثالی که آورده يه چيزی _واقعاً_ اضافه شده حالا تو می‌گويی دوتاش غير واقعی‌است يکی‌ش واقعی چون تو اين يکی يه چيزی می‌تونسته يه چيزِ ديگه باشه و به دلايلی به يه چيزِ ديگه تبديل شده پس اين‌جا يه چيزی "واقعاً" اضافه شده ، ديگر خود دانی...

من البته قبول دارم که نحو و آوا بسيار بر هم تأثير می‌گذارند ولی فکر می‌کنم " نحو به آوا دستور می ده " يک‌جور زياده‌روی در تعميمه.(Overgeneralization)

بعدش هم از لحن نوشته‌هات خيلی دلخورم ولی اينو از روی دلخوری نمی‌گم: اگه می‌خوای اين‌جوری مقاله ی "زبانشناختی" بنويسی، بهتره ننويسی!

رامين August 6, 2006 7:32 PM

نمی دونین صبح چه سراسیمه از تخت پریدم! حسابی اعتراض فرزانه رو هم به جون خریدم که :روز یک شنبه ای بذار بخوابیم! بوسیدمش و گفتم: کار مهمی دارم. قول دادم مقدمه ی اولین برنامه م رو برای "رادیو زمانه" تحویل بدم.
اما خداوکیلی ش تو دلم دعا دعا می کردم که این دختر گلمون، آنوشا از خواب بیدار نشده باشه. چون دیگه این دفعه قضیه واقعا حیثیتی بود.
یه راست اومدم سراغ کامنت ها دیدم مگه آنوشا شنبه، یک شنبه داره؟ از همه زودتر بیداره (اصلا من نمی دونم کار و زنده گی نداره؟ همه چی رو تعطیل کرده، ذره بین ورداشته دنبال غلطای من). اما یه نفس از ته دل کشیدم و آب پرتقال رو به سلامتی این که از زیر چشمش در رفته، دادم بالا.
حالا قضیه چی بود؟
دس به دلم نذارین! یکی دیگه از موجبات سرخورده گی این شیرزن در طول زندگی پربرکتش "ضعف دیکته" بوده و هست (جان مادرون اینو دیگه به نهال نگین). بنابراین اگه اون دفعه یه جوری از پس "مزبوحانه" براومدم و دررفتم، این بار دیگه "فراغ" (به جای معنای "دوری") تو هیچ زبونی هیچ بحث رسم الخطی نمی گنجید.
ولی یه کمی جونمرد باشین (و اگر زن هستین، لااقل آزاده باشین). ساعت پست رو بخونین: از سه صبح اون ور تره. حالا من اگه املای خوبی، یا دین ندارم، دست کم این همه شهامت خودنقدکنی و اعتراف دارم که!.
به جان مرحوم ابوی نه به کتاب لغت مراجعه "نمودم" و نه به گوگل سر زدم؛ خودم "کشف" و درستش کردم!
راستی این یادداشت مربوط به نوشته ی بالاست، که نمی دونم چرا جای کامنت نداره. بازم دست رامین رو می بوسه.

ماهمنیر شجاع August 6, 2006 4:18 PM

مرسي ماه منير جان. داشتم دق مي كردم. اين "راه نمايي" رو هم ميذارم واسه رامين كه توجيه كنه. من و تو با هم دوست بمونيم بهتره.

آنوشا August 6, 2006 3:50 PM

این کامنت برای آقای مسئول فنی، رامین، نوشته شده. وقتتان را با خواندن آن هدر ندهید (!).

رامین جان، شما انگار نوشته ی منو خوب نخوندید. خوب اینو گوش کن: ما باید از یک جهت مشخص به قضیه نگاه کنیم. حق نداریم جامونو وسط راه عوض کنیم. پس از اول تا آخر با توصیف جلو می ریم. من فقط دارم چیزی رو که تو زبان اتفاق افتاده توصیف می کنم:

چرا گفتم ما چیزی اضافه نکرده ایم: چون ما در مورد اول برای خوندن "آراسته یی" مجبوریم به آراسته، "؟" (glottal stop) هم، علاوه بر "i"، اضافه کنیم و نمی تونیم، توجه کن، نمی تونیم فقط "i" تنها اضافه کنیم چون نمی تونیم بدون این صامت میانجی ("؟") تلفظش کنیم یا بهتره بگم قواعد آوایی فارسی گویشورانشو اینطوری هدایت کرده. اما در مورد دوم (آراستگی یا بندگی) ما راه دیگه ای هم داشته ایم . می تونستیم بنده ای هم داشته باشیم، یعنی درست مثل مورد اول "؟" + "i" داشته باشیم ولی مشکل ما ناتوانی در تلفظ نبوده ولی حالا به "هر" دلیلی اینکارو نکردیم و تبدیلش کردیم به "گ". پس یه چیزی "واقعاً" اضافه کردیم یا شاید بهتره بگم تبدیل کردیم. حالا اگه تو جور دیگه ای فکر می کنی به من هم بگو تا ببینم به چه نتیجه ای می رسیم. من سعی می کنم با چند تا زبانشناس هم صحبت کنم.

دو تا بحث رو هم نمی خوام پیش بکشم یکی "تلفظ" و عوض شدن استرس و یکی نوع "ی" در "آراستگی" و اینکه تکواژ نقشی ست نه تکواژ صرفی (امیدوارم اینو قبول داشته باشید که نحو به آوا دستور می ده). منو قلقلک دادید که یه مقاله ی "زبانشناختی" بنویسم! ولی تو کار رسم الخط دخالت نمی کنم چون تجویزیه و چون اصولاً از نسخه پیچیدن خوشم نمیاد، اصلاً قلقلکم نمی ده!

آنوشا August 6, 2006 8:25 AM

اگه فکر کردین از راه رسیدم که جواب آنوشا رو بدم، سخت در خطا به سر می برین. فقط خواستم بگم، مگه من دفعه ی پیش نگفتم "خوش ندارم" هر چی همه می گن، منم بگم؟ "سروقت" یا سربخت". به هر حال الان می رم سر ِ بخت ِ قصه ی تصدیق م. چون حالا دیگه وقت دارم؛ توپ دعوای زبانشناسی یا رسم الخط شناسی افتاده بین آنوشا و رامین مین مین .
مخلص

خود ماهمنیر August 5, 2006 11:34 PM

اين ماهي خانمي كيه؟ ماه منيره؟ نه اينكه بخوام بدونم كيه ها. نه. اولاَ ربط حرفاشو به موضوع نفهميدم. ثانياَ مي خوام ازش بپرسم اين "سر بخت" بايد باشه يا "سر وقت"؟ باورتون مي شه؟! من بلد نيستم! تا حالا فكر مي كردم "سر وقت" ه.

آنوشا August 5, 2006 10:43 PM

انوشا خانم،
آقای کابلی اين همه سبز و سرخ و آبی به‌کار برده تا نشان دهد در همه‌ی اين مثال‌ها _صامت ميانجی_(همزه ،ی- بله...یِ اولی در يی صامت است- ، گ) اضافه می‌کنيم حالا شما می‌گوييد:
" ما در مورد قبل یعنی "آراسته ای" (به معنی "یک آدم آراسته" یا "تو آراسته هستی") چیزی اضافه نکرده ایم که به خودمون اجازه بدیم "ه" رو حذف کنیم. "???
آفرين، صد آفرين، هزار و سی‌صد آفرين...
من هم از شما چه پنهان فردا يک‌شنبه می‌خواهم بروم پيش فريبا خانم، موهام(هام، هام) را کوتاه کنم ولی فکر می‌کنم شما نوشته‌ی کابلی را درست نخوانده‌ای!
ee,ee,ee,ee,ee,ee...

رامين، مين مين August 5, 2006 8:01 PM

این یکی هم خطاب به همه است، جز آنوشا
من باید یکی دو ساعت برم بیرون. یه خانم شديداَ مومن و مخترم، اول به خواست خودم، ولی حالا با پايداري خودش، کمر همت بسته که منو تو این ولایت غربت خونه-دار کنه. تا حالا هم روم نشده بهش بگم "بابا جان دور دل بنده خونه و املاک داره می چرخه؛ تازه حالا هم که این آنوشا مگه می ذاره من به کار و زندگی م برسم؟"
خلاصه تو رودروایسی باید برم خونه ببینم. وقتی برگشتم ارادتمند همه گی هستم. گفتم که تا من برگردم، اصلاً به حرفای آنوشا گوش نکنین تا خودم بیام و باقی ماجراها رو بنویسم. چی فکر می کردیم، چی شد!

ماهمنیر موقت غایب August 5, 2006 7:34 PM

به خدا این یکی دیگه فقط برای جواده. سیما می گفت "دل به دل لوله کشیه"ها، باورم نشد. همین دیشب یه گیر اساسی به جواد هم داده بودم (دلیل ملیل سرم نمیشه، مگه زوره؟) و صبح (یعنی الان ساعت دوازه ظهر) که اومدم سربخت آنوشا، دیدم کامنتم پابلیش نشده؛ لابد خواب خوابکی ضبطش نکرده نکرده بود، وگرنه هیچ فکر نکنین این خانم خانما حواس منو پرت کرده! و جالب تر این که دیدم بله ! سر و کله ی جواد هم پیدا شد. ایشاالله که حلال زاده است
دیگه نفس کش می خوام بیاد میدون

mahi khanumi August 5, 2006 6:04 PM

قبل از اينكه برم كله مو بزنم بگم كه بحث تكواژهاي قاموسي و صرفي سر جاشه. تو كامنت قبلي من فقط جواب توجيه آقاي كابلي رو دادم وگرنه "ي" مصدرساز در ضمن نقش كلمه رو هم عوض ميكنه. من برم سلموني . . . اگه سوالي داشتيد در پرسيدن شك نكنيد!!!!

آنوشا August 5, 2006 5:36 PM

من دوباره آمدم ببینم صفحه ام در چه حاله (کشف دلیل استفاده از "ام" با متخصصین عزیز وبلاگ نویسی). ماه منیر جانم، صادقانه بگم که دیشب چند بار چک کردم ببینم تو میری سراغ داستان من (واسه من بود دیگه!) یا دست از سر ما برنمی داری. دیدم انگار دلت نیومده خداحافظی نکنی (این هم خب البته دلایل فرهنگی داره. دیدی چت که می کنیم 10 بار طرفو راهی می کنیم و دوباره فکر می کنیم ادب رو رعایت نکردیم؟ )، ولی خوشحال شدم که داری میری سر کار و زندگی ت (!). اگه روز دوشنبه دیدیم همدیگه رو، یادم بنداز ناخنهام رو هم نشونت بدم که از نگرانی در بیای. اما راستش آی دلم می خواست زود صبح شه! نه واسه اینکه جواب تو رو بدما، نه! تو که به سلامتی رفتی سر زندگیت. دیدم یه آقای عزیزی اون وسط می خواد بحث زبان شناسی راه بندازه و خب (البته) با شعر (!) هم همراهش کرده (کاری که ما ایرونی ها نمی تونیم ازش پرهیز کنیم) و من رو که می شناسی؟. . . می خوام واسه آقای مسؤل نیمه فنی (رامین) بنویسم: آقا، مرسی از توجه شما. من اون مقاله رو همون، شب (این ویرگول واسه اینه که "همون شب" با "همون، شب" فرق می کنه) خوندم. من با محروم نکردن شاگردهام از دیدن این "ه" زیبا مخالف نیستم (البته ما با این کار ممکنه یه مسئله رو براشون حل کنیم ولی براشون مسلماً مشکل جدید تلفظ به وجود آوردیم)، اما این استدلالی رو که تو این مقاله خوندم در بخش "شیوه ی نوشتن"، قبول ندارم چون آقای کابلی در استدلال راه خطا رفته. خیال ندارم تقدس این محیط جنگ و دعواهای همکاری رو با مطالب داغ زبانشناسی از بین ببرم. این دیگه اوج خودخواهیه که خودم تنها از خوندن "کامنت" خودم لذت ببرم ولی خوب قول میدم مختصر بگم: ببینید آقای کابلی چی نوشته:

در نوشتارِ فعلى وقتي كه صامتِ ميانجىيِ بينِ /e/ و /i/ يا صامتِ /?/ (يعني)همزه است يا /y/، هيچ‌كس به فكر نمي‌افتد ‌كه «ه»يِ نمايشِ كسره را حذف كند و همه چنين مي‌نويسند:
آراسته‌يي/آراسته‌ئي/ - بنده‌يي/بنده‌ئ] هيچ‌كس هم موقعِ خواندنِ اين واژه‌ها هيِ نمايشِ كسره را تلفظ نمي‌كند، و همه از اين كه در آشفته‌بازارِ حذفِ مصوت‌ها دست‌كم در يك مورد نعمتِ ديدنِ يك مصوت به ايشان ارزاني شده سپاس‌گزار هم هستند.
عقل و تدبير حكم مي‌كند كه اگر صامتِ ميانجىيِ بينِ /e/ و /i/ به جايِ همزه يا /y/ صامتِ گاف هم بود، فارسى‌خوانان را از نعمتِ ديدنِ هيِ نمايشِ كسره محروم نكنيم و چنين بنويسيم:
آراسته‌گى، بنده‌گى، پتياره‌گى، بي‌جامه‌گى، معشوقه‌گى، سياره‌گى، عمله‌گى، هم‌حوزه‌گى، شامپانزه‌گى، رفوزه‌گى، بي‌پروژه‌گى،
ضمنا" در پاسخِ كساني هم كه ممكن است اصرار بورزند كه گافِ موجود در نمونه‌هايِ اصلاًفارسىيِ بالا همان گافِ پايانىيِ فارسىيِ ميانه است، مي‌توان موضوع را به اين صورت مطرح كرد كه مصوتِ كسره [رنگِ آبى] در
آراسته‏يي /äräste y i/ و
آراسته‏ئي /äräste ? i/ و
آراسته‏گى /äräste g i/
.....

خب از اينجا به بعد منم:
از بند اول شروع می کنم: حرف من اینه که مقایسه کردن این دو مورد با هم اینجا جایی نداره. "یی" در "آراسته یی" (به معنی "یک آدم آراسته" یا "تو آراسته هستی") در مورد اول مشکلی برای تلفظ ایجاد نمی کرده. چرا ما باید اصلاً به این فکر بیفتیم که "ه" رو حذف کنیم؟ این "ه" نعمت نیست که "ارزانی" شده باشه، حقمون هست که ببینییمش. اگه ازمون گرفتن اونوقت واسه ش جنگ راه میندازیم و حتی ممکنه کارای بد "تروریستی" هم بکنیم. بگذریم...

مسلماً ما بومی زبانان فارسی درمورد دوم با "ی" (مصدر ساز) مشکل داشته ایم ( وتکنولوژی هم هرگز نمی تونه مشکلمون رو حل کنه خدا رو شکر). نه برای تبدیل "سخت" به "سختی" یا "مردم" به "مردمی" بلکه برای "بنده" به "بنده ای" وقتي كه "بنده ای" قرار باشد به معنی بندگی کردن باشد. مسلماً ترجیح داده ایم بگوییم: "بندگی بیگانه نکن" تا "بنده ای بیگانه نکن".


آوردن این "گ" در واقع به دلیل اینه که ما اونو به جای "ه" آوردیم پس هنوز این "ه" رو به شکل پنهان داریم و در واقع به شکلی می بینیمش.

ما در مورد قبل یعنی "آراسته ای" (به معنی "یک آدم آراسته" یا "تو آراسته هستی") چیزی اضافه نکرده ایم که به خودمون اجازه بدیم "ه" رو حذف کنیم. اگه فردا کسی پیدا شد این "ه" رو حذف کرد من که یا هواپیماربایی می کنم یا حمله ی انتحاری! ولی در "بندگی" من اون "گ" رو دارم که قد همون "ه" ارزش داره. ما چیزی رو حذف نکردیم، نگران حقوقتون نباشید. این تبدیله. حذف نیست و این قیاس آقای کابلی ... چی بگم!

مسئله ی تلفظش رو هم واسه زبان آموزای فارسی، بمونه واسه بعد. من بعد از 6 ماه تو امریکا زندگی کردن وقت آرایشگاه گرفتم (یه عزیز خیّری داره منو با خودش می بره وگرنه خودم از این عرضه ها نداشتم ) برم کله مو بدم دست یه هموطن ایرونی که می فهمه وقتی می گم "زیرشو کوتاه کن" یعنی "زیرشو کوتاه کن".

آنوشا August 5, 2006 4:57 PM

بابا ما رو قاطي نكنين. ما مثه بچه آدم عقب نشيني كرديم و به احترام ريش سفيدي ماه منير، شاهد "گيس كشي" بانوان مكرمه بوديم والله. اين خانم شدن پريسا رو نگرفتم ها. به قول فرزانه: "نه اولدي؟"

بنده پس از اتمام دعواهاي همكاري شما در خدمت حاضرم كه خدمت بنده برسيد. در ضمن اگر نه در زبان شيرين فارسي، كه در هنر رانندگي راهنمايي خواستيد با ۲۲ سال تجربه رانندگي در خدمت حاضرم. البته ما از كودكي مي رانديم، شما بل سني نگيرين لطفاَ! با اجازه ريش سفيدا.

سيما August 5, 2006 3:39 PM

خانم فرنگوپولیس!

این ماهمنیر خانم، تصدیق بگیره یا نگیره، به یک اندازه مدرنه. همین چند ماه پیش بود که تو واشنگتن، چنان کوبید به گاردریل بزرگراه و چندین و چند فقره معلق حسابی زد که عمرا کس دیگه‌ای بتونه اونجوری معلق بزنه. بعدشم، ایشون اصولا وقتی جنگل و مزرعه‌ و کوه و دره کنار بزرگراه و خیابون ببینن چنان ذوق‌زده می شن که دیگه از تو آیینه پشت سرشونو نگاه نمی‌کنن. این قسمت یه خورده با حقوق بشر تعارض داره که البته چون در تقابل با اولترااومانمیته‌ی ایشون قرار داره ایشون معمولا بی خیال این جور مسایل می‌شن.

چیزی که مهمه اینه که ایشون، استاد شدن تو معلق زدن و از تو ماشین دراومدن و خندیدن به پلیسای واشنگتن که جوری که من فهمیدم از قیافه‌هاشون زکاوت می‌باره. این پلیسا، خیلی شبیه بارمن "از این بهتر نمی‌شه‌"ی جک نیکلسون‌اند.

فعلا و تا معلق بعدی که امیدوارم فقط تو رختخوابشون بزنن
(بس مدرن بايد كه بلاگر باشد كه پابليش كند اين جوركامنت ها را)!!!

جواد ـ ق August 5, 2006 3:34 PM

راستش فکرکردم این دختر ما خوابش برده. حالا که کامنت آخرش رو دیدم، دلم سوخت که بمونه تو خماری. اما انصافا واقعاً دستم مریزاد با این آموزشای (تازه غیره مستقیم) خودم و استعداد آنوشایم. می گن تو این غرب غربتی و کافر، آدم شکوفا می شه ها. آفتاب آمد دلیل آفتاب.
اما حالا که همه دورمون جمع شدین تا شاهد باشین بالاخره کی مشت آخر رو میزنه، (ببینید چه قدر ماجرا تحریک آمیز بوده که رامین سجاده نشین رو هم از پرده ی سکوت و خاموشی عاقل اندر سفیه به درآورد) فقط می تونم این داستان رو براتون یادآور بشم: یه اوس معماری داشت با حوصله و صبوری تموم به شاگردش تعلیم (راننده گی نه بابا) ساختمون سازی می داد. رندی بهش رسید و تعجب کرد: چه طور همه ی فوت و فن ها رو به این تازه کار یاد می دی؟ اون فردا میزنه رو دست خودت.
اوسا: هرگز (همون عمراً) او بتواند چنین کند، و اگر کرد، دست آموز خودم است و مایه ی افتخار.
آنوشای عزیزم!
اگر کسی خواست اغوایت کند که من به جواب دهی به تو تحریک شدم، زینهار ! زینهار که باور کنی. می دونم امشب نشستی پای کامپیوتر. ناخن هات رو نجو مامان جان. من فقط خواستم به اون پریسا که انگار قلقلکش میاد مثل سیما "خانم" بشه، توضیحی داده باشم. اصلا همین هم چشم! دیگه چیزی نمیگم.می رم سر اصل مطلب
البته فردا
شب به خیر

ماهمنیر مختصر نویس August 5, 2006 4:03 AM

من دوباره اومدم که ببینم این گواهینامه چی شد ولی دیدم تو اینقدر مشغول جواب دادن به خلق الله شدی که اصلاً یادت رفته تو این صفحه، من و سیما و یه خانمی به اسم پروانه، بیشتر از تو حق آب و گل داریم. نه اینکه تو کمتر حق داریا، . . . نه. تو باید بیشتر حواست به نوشتن جریان گواهینامه ات باشه... خلاصه کلام اینکه بهتر نیست کامنت گذاشتن رو بذاری واسه من و خلق الله و بری به کارت برسی؟ ...حالا ببینم چقدر می تونی جلوی خودتو بگیری و جواب این کامنت رو ندی...

این که آخر داستان رو اولش خواستم یکی واسه اینه که فکر کردم شاید تو داستان مدرن هم می تونی بنویسی و دیگه اینکه خواستم بری سر کار خودت. پندم دادی که "آخر داستان رو اولش نخواه". اولاً که اصولاً من آدم پندپذیری نیستم و خیال هم ندارم بشم (پدرم خیلی سعی کرد که این بلا رو سرم بیاره ولی به نتیجه نرسید و واسه همین هم هست که آدم ناموففی نشدم!) دوماً نگرانت شدم (آخه ناسلامتی هنوز دوست هستیم اگه "خدا" (ی من) قبول کنه).

این که گفتی "رالی" و این حرفا، می خواستم جسارت کرده، یادآوری کنم که اون راننده یا داننده ی رالی که بزنه تو بلوک سیمانی، از حرفه ای بودنش نیست چون تا اونجایی که تعریف من از "حرفه ای بودن" نشون می ده، رالی باز یا هرچی شما اسمشو بذاری اگه حرفه ای باشه، باید با سرعت بالای 85 مایل « نزنه» به بلوک سیمانی. این که تو سالم بیرون اومدی هم از "حرفه ای" بودنت نبوده، بلکه اولاً از کار درستی تکنولوژیه، ,ثانیاً خدای من کمکت کرده.

تو پس بالاخره گواهینامه گرفتی (؟) چون با سرعت 85 مایل حتماً پشت "ماشین" بودی دیگه؟ فکر نمی کنم جور دیگه ای زده باشی (؟!)

آنوشا August 5, 2006 12:42 AM

چون دعواها همکاری و از این حرفاست،
منم چیزی نگم بهتره.

Parisa August 5, 2006 12:04 AM

ماهمنیر خانم میشه من هم یه ذره تو دعواهای همکاری دخالت کنم؟
Please, please :)
به انوشا بگویید این مطلب را بخواند بعد بگوید راننده­گی غلطه یا درسته...زشته يا قشنگه؟
http://www.linguism.org/Bihowselegi.htm

Beauty is in the eyes of the beholder, said the Poet.

ZzZzZz...anyway ;)

رامین : مسئول نیمه فنی August 5, 2006 12:03 AM

سیما خانم
کاکا برادر، بحث های فمینیستیمون (حالا شیرزبانشناسی مثه آنوشا می خوام تا این کلمه ی سرهم نوشته شده رو بخونه)، محترم، احترام بزرگتری جای خود، (تازه بیست سال بزرگتری که باش، من جلوی بابای مرحومم هم سیگار نمی کشیدم)، ولی عجالتا لطفا شما تو دعواهای همکاری دخالت نکن. تا بعد خدمت می رسیم
ارادتمند

ماهمنیر خانم August 4, 2006 11:04 PM

اولاً کلی از این پست کیف کردم. دوماً از کی تا حالا زن مدرن بودن تصدیق می خواد؟ سوماً من چون اصولاً از کارهای غیر مجاز خوشم می یاد و نه رعایت فاصله و نیم فاصله را می کنم و نه گرفتن کاغذهای قراردادی برام مهمه، فتوا می دم که بدون آن کارت کذایی بران خواهر مسلمان که در خلاف کاری لذتی است که در کارهای مجاز نیست :-). البته مسلماً تا حدی که خلاف کاری به کسی آسیب نرساند. که صد البته قانون لزوماً دلیل بر آسیب نرساندن نیست. پس بشکن تا من خودم قلیونی چیزی رو سرت نشکستم! :-)

سيما August 4, 2006 10:46 PM

1. البته که من از اون اولش به زیرکی تو پی بردم. فکر می کنی برای چی باهات دوست شدم؟ واقعاً آفرین! تنها راه گریز، همین بود که به صحرای کربلا بزنی؛ وگرنه، بمیرم،چه بسرت می اومد با خوندن اون پاسخ های کمر خم کن، (چی کار داری؟ خوش ندارم بگم "دندان شکن". اینجا رو هم كردي پروژه ی زبانشناسی ایلهان؟ عجب پشتكاري! ایوالله) .
2. خانم محترم! مگه اون همه التماس نکردی ماجراهای گواهی نامه رو بگم؟ تو که خیانت خودت رو کردی، دیگه واسه چی عجله داری؟ هیچ وقت نخواه آخر داستان رو اولش بدونی. این یه پند دیگه. چه اندازه مدیون آموزش های من هستی؟ همیشه که من زنده نیستم همه کار بهت یاد بدم.
3. خیال خودت و اون همدستت رو راحت کنم: ماهرترین رالی بازان رو بیاری، نمی تونی دست فرمونی مثه انگشتان طلایی من پیدا کنی که با سرعت 85 مایل بزنه به بلوک های سیمانی کنار جاده و بعد از هشت تا معلق، راست و حسینی، سالم پاشه وایسه؟ این هم برای احترام به بخش "به یاری خدا"ت.

ماهمنیر راننده August 4, 2006 10:45 PM

"بابا! تو ديگه كي هستي؟" من تا امروز فكر مي كردم تو خيلي ادم مهربوني هستي ولي اعتراف مي كنم كه اشتباه كرده بودم و تا ديدي يه ذره من بدجنسي كردم پته اتو ريختي رو آب. بهتره "ه" راننده گي رو برداري بذاري واسه "وعدهام". راستي خوب شد گفتي "كام" با سي يه. من تا حالا فكر مي كردم كام همون لبه! لب منظورم آزمايشگاه نيستا خانم انگليسي... نه. منظورم اونيه كه پايين دماغه! همون "بيني"... حالا بگو ببينم بالاخره گواهينامه گرفتي؟

آنوشا August 4, 2006 10:25 PM

تبریک! رکورد سرعت رو تو خیانت شکستی! حیف از اون چندماه، که بهت اعتماد کردم و گل جوونیم رو تو مرکز مطالعات فارسی به پاتون حروم کردم

و اما بعد
اولاً و ثانیاً که "مذبوحانه" و "مزبوحانه" هردوش درسته؛ گیرم که یکیش غلط باشه. کدوم خانم زبانشناس و کارشناس آموزش زبان دوم بود که مینازید "زبان اونیه که بین مردم رایجه"؟

ثانیاً و ثالثاً که یه عمره، در جهان فوق تکنولوژی اینجا داری زندگی میکنی، گیرم که تازه از شیراز اومده باشی، با جهان اینترنت آشنایی داری یا نه؟ به اطلاع میرسانم که سایتی هست به آدرس "گوگِل دات کام" (گوگَ ل یا گوگُ ل نخونی. "دات" هم همون نقطه است. راستی "کام" با "سی" نوشته میشه نه با "کِی"). میری توش و اونجاست که هم یه عالم "تلاش مزبوحانه" میبینی و هم یه دنیا "تلاش مذبوحانه". به من چه که تو کتابای لغت قرن قبل چی نوشته؟

ثالثاً و رابعاً که هر طور دلم بخواد مینویسم. کاملاً مزبوحانه میکوشم اصول جدا نویسی بی فاصله رو رعایت میکنم. مختصر که دیگه اون مرکز نیست تا مجبور باشم "هماهنگ و یکدست" بنویسیم، گیرم که تو این بخش کامنت، نشه این کار رو کرد

و رابعاً و آخراً، تو زیر قولت زدی، گیرم که هرگز ندادی، ولی نهال که به روش نیاورد. منم آدمی نیستم که زیر وعدهام بزنم. پس این دفعه من حالتو میگیرم و این قصه رو که فکر کنم هزار و یک پست وبلاگی بشه، ادامه میدم.

ماهمنیر یه دنده بی دنده August 4, 2006 10:00 PM

من و نهال با هم خونديم و نهال به تلاشهاي مذبوحانه ات پي برد. واسه اينكه حالت رو بگيريم تصميم گرفتيم كه به دليل حساسيتهاي "شغلي" مون غلطهات رو بگيريم. اولاَ "مزبوحانه" ات به شكل معصومانه اي غلطه. دوماَ ما اين دعواي "ه" مون انگار به نتيجه نرسيده! بابا! به خدا "راننده گي" حتي اگه "گي" اش با فاصله ي صفر به "راننده" بچسبه باز هم خيلي خيلي زشته! و من با نهال موافقم كه درست به همين دليل هم هست كه نتونستي گواهينامه بگيري. تا اين "راننده گي" ات را درست نكني عمراَ بتوني "گواهينامه رانندگي" بگيري! البته اميدتو از دست نده به ياري خدا شايد بتوني "گواهي نامه رانند ه گي" ات رو بگيري... در ضمن من واسه اینکه بهت حال بدم تمام "ها" هارو چسبوندم و فاصله ي صفر رو هم رعايت نكردم.

آنوشا August 4, 2006 9:19 PM

من و نهال با هم خونديم و نهال به تلاشهاي مذبوحانه ات پي برد. واسه اينكه حالت رو بگيريم تصميم گرفتيم كه به دليل حساسيتهاي "شغلي" مون غلطهات رو بگيريم. اولاَ "مزبوحانه" ات به شكل معصومانه اي غلطه. دوماَ ما اين دعواي "ه" مون انگار به نتيجه نرسيده! بابا! به خدا "راننده گي" حتي اگه "گي" اش با فاصله ي صفر به "راننده" بچسبه باز هم خيلي خيلي زشته! و من با نهال موافقم كه درست به همين دليل هم هست كه نتونستي گواهينامه بگيري. تا اين "راننده گي" ات را درست نكني عمراَ بتوني "گواهينامه رانندگي" بگيري! البته اميدتو از دست نده به ياري خدا شايد بتوني "گواهي نامه رانند ه گي" ات رو بگيري... در ضمن من واسه اینکه بهت حال بدم تمام "ها" هارو چسبوندم و فاصله ي صفر رو هم رعايت نكردم.

ملینا August 4, 2006 9:18 PM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)