« وقار | صفحه اصلی | گذشته نگذشته »

July 25, 2006

شفافیت؛ اعتماد

شیشه­ای مکدر می­بینم

ترک ترک

و به میدان می­خوانم یک "مرد" را که هنوز از آینه و بلور بگوید؟

این هم به افتخار مهسای گلم:

لعنت خدا به من اگر به جز جفا

زين سپس به عاشقان با وفا كنم

فروغ

July 25, 2006 3:55 AM

 نظرها

ماه منير جان
يادم نرفته كه نون مذكور را خود شما درون كاسه برخي از ما جوانان گذاشتين

ديگه اين كه ما مرديم اينقد وبلاگ تو رو نگاه كردم كه يه مطلب تازه بفرستي مگه شد

احمد پرهيزي July 29, 2006 6:38 PM

در آيينه خود را نگاه كن. آن كه مي خواني اش در چشمهايت مي نگرد. فقط خوب نگاه كن. . . و پرواز كن. . . پرواز كن. . .

ملینا July 28, 2006 3:54 PM

بسیار دلنشین!

پریسا July 26, 2006 3:16 AM

"كم ما نده بود"
آري ، كم مانده بود كه كشف شوم،
اما هيهات !
كم مانده بود كه بعد از نيم قرن حضور فرهنكي،
به دست يك نسل سومي كشف شده و به ثبت برســم
اما در مشاوره با آئينه ،
و نگرش لشگر عظيم تار هاي سپيد مو، و پنهان كردن
بـخش عمده اي از آنـهـا در زير سر پوش نـخي ي نا خواسته ، از مصاحبه و انعكاس تصويرم پشيمان گشته و توسط يك دوبيتي اعلام انصراف نـمودم.

" پروانه.م.م"

پروانه July 26, 2006 12:33 AM

سلام همره پيمايان عزيز.
خواستم به پيروي از "ماهـمنير خانم گل" منهم مفسر ورزشي شوم ولي حالا كه فضا را شاعرانه مي بينم بهتر آن ديدم كه چند بيت از غزلي را كه اخيرا سروده ام خدمتتان تقديم كنم.

"فكرنكني رفتي از ياد"
هـميشـه برات گريه مي كنـم ، فكرنكـني رفتي از ياد؟
وقتي كه نگات به يادم مياد،غرق ميشم توبـحـر چشمات
از تنها ئي هام نمي گم واسه ات ، مي ترسم دلت بگيره
مي دونـم دل مهربون تو ، واسه ام بـهــونه مي گيره عزيز دلـم ، مهربون من ، زود بود از پيشـم پر يدي
حرفهاي خوبي واسه تو داشتم ، خيلي ها شـو نشنيـدي
حالا هر دو مون،فا صله داريـم،هـمش بهو نه مي گيريـم
اگه يه روزي به هـم نرسيــم، با چشمون تر ميميريـم

"پروانه.م.م"

پروانه July 25, 2006 11:33 PM

نيمي اش اتش نيمي اش اشك
مي زند زار
زني
بر گهواره خالي
گل ام واي
در اتاقي كه در آن
مردي هرگز
عريان نكرده حسرت جان اش را
بر پينه هاي كهنه نهالي
گلم واي گلم

احمد شاملو

مهدی زمانزاده July 25, 2006 10:25 PM

نبينم خانوم که "شيشه­ای مکدر" ببينيد شما! و نباشد که "مرد" بی وفا باشد! و مبادا که سربلندی "مرد" در اين روزگار غدار به سرافکندگی تبديل شود و خاطر شما مکدر!

حسام July 25, 2006 9:43 PM

ياد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابيد
ياد آن شب كه ترا ديدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
ياد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت

mahsa July 25, 2006 3:06 PM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)