« روز دوم با فرازنه | صفحه اصلی | بی ربط »

May 24, 2006

محض نوشتن

می‌خواسم خیلی چیزا در باره‌ی این مدت، زمستون و بهار بنویسم. بعد دیدم باز می‌شه همون قصه‌ی همیشه‌گی "سیاهی سرما و سپیدی شکوفه". گفتم به قول بچه‌ها "بی‌خیال بابا!" به هر حال که من خوشبختم. به هزار و یه دلیل؛ و آخری‌ش این‌که به باور تجربه‌ی تا حالام، در بهترین مکان جهان زندگی می‌کنم. فکر کردم هر قدر خوش‌بین باشم و تصور کنم (گرچه تصور کردنش سخته) که ایران، به لحاظ ترقی تکنولوژی و فرهنگی و ... روزی به امریکای امروز حتی برسه، چند سال زمان می‌بره؟ ده سال؟ بیست؟ پنجاه؟ یک قرن؟

هر چی باشه، به عمر من قد نمی‌ده. پس چه خوبه که هنوز نفس می‌کشم و تو همچین سرزمینی هستم.

اون­هم با هم‌نفسانی چنان! 

May 24, 2006 4:30 PM

 نظرها

وطن يعني دو دست از جان كشيدن
به تنگستان و دشتستان رسيدن
....
وطن يعني زبان بال سيمرغ


از اينكه در بهترين شرايط زندگي تون قرار گرفتيد خوشحالم و دوست دارم همه مثل شما خوشحال باشند
ولي قبول كنيد وطن يه چيز ديگه است
من هم يه جور ديگه غربت را كشيدم ولي هيج جا مثل خونه نمي شه

مهدی May 25, 2006 9:17 PM

سلام بانوي هم و طنم، خدا نكنه تصور كردنش سخت باشه زيرا در اينصورت ديگر چيزي باقي نخواهد ماند كه با هيچ معاوضه اش كنيم. بنا بر اين تصوركن حتي اگر تصور كردنش سخته !
اوقات بر تو و يارانت خجسته و پر بار باد. آمين
پروانه از تهران

پروانه May 25, 2006 7:04 PM

تو اون شوهرت با اين همه خودباختگي

محمد May 25, 2006 4:09 PM

ایشالا زنده باشی هزار سال و خوش بگذرونی.

مصطفا May 25, 2006 9:51 AM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)