« بم: گزارشِ تصويری | صفحه اصلی | بخش دوم »

February 15, 2006

میهن شخصی، بخش اول

چهارشنبه شانزدهم نوامبر دوهزار و پنج، پنج بعد از ظهر

مسیحا و عبدی تا آخرین لحظه‌ی ممکن همراهی‌ام می‌کنند. مثل بارهای پیش، من ِایرانی و چند عرب و مسلمان دیگرselected   می‌شویم و جداگانه بازرسی. حتی کفش‌ها و کیف دستی و چمدان کوچکم را باز می‌کنند و باز می‌بینند. البته سخت‌گیری فرودگاه جان اف کندی نیویورک کم‌تر از دالاس واشنگتن است. و پروازم فعلا به یک کشور اروپایی، نه خاورمیانه.

راستش هنوز " هیچ احساسی ندارم" ! ظاهرا باید خیلی هیجان زده باشم. نمی‌دانم چه‌ام است. شاید چون مادر و خواهر و برادر را طی این سال‌های دوری دیده‌ام. شاید هم "بیگانه" ام... اما نه، حتما چیزی برای کشف هست. باید بیشتر بدانم او کیست و انتظارش از من چیست. 

خیلی خسته‌ام. دیشب به چمدان بستن و جنون سفر گذشت. هشت صبح از واشنگتن راه افتادیم. در نیویورک، خاله را به منزل سیروس می‌رسانیم و بعد در فرودگاه با عبدی، چند بار ترن می‌گیریم تا به ترمینال مورد نظر برسیم.  قهوه‌ای می‌نوشیم. گرمایی در رگ‌هام می‌دود.

صبح شده. صبح اروپا زودتر از خورشید امریکا می‌دمد. و پیش از آن حتما از ایران گذر کرده. دیشب دائم چرت‌پاره شدم. هرگز در راه خواب عمیق نرفته‌ام.

دائم عکس می‌گیرد. می‌گوید: این‌جا سوپ‌های خوبی دارد. می‌خوری؟

سوپ گوجه را توصیه می‌کند. برایم می‌آورد سر میز. دستمال و قاشق هم. از بخار سوپ بوی سیر بالا می‌آید. می‌خواهد ظرف را پس بگیرد و عوض کند. می‌گویم: خوب است.

تماس دستش به دستم، شرم را یا دست‌پاچه‌گی به صورتش می‌پاشد. عینک را (بدون این‌که تغییری در جایش بدهد) روی بینی میزان می‌کند. چشم‌هاش هم به قرمزی می‌زند. یک دو بار دست به سبیل تراشیده‌اش می‌کشد. سرش پایین می‌افتد. انگار چشم در چشم راحت نیست.

قرار است از ایران برای ایران تایمز گزارش بدهم. نمی‌دانم آیا ممکن می‌شود؟ باید اول بفهمم ماجرا به واقع چیست و بعد نرم نرمک، مهارش  کنم. زانوهام درد گرفته. جا تنگ است. و حوصله‌ی  این ایتالیایی حراف کنار دستم را ندارم. توی این موقعیت، آخر من چرا باید پاسخ گوی حرف‌ها و کارهای احمدی نژاد باشم؟ شاخص کشور کورش کبیر و منابع نفتی عظیم و خاویار و فرش ابریشم دستباف، نوبت ما که رسید، شد خمینی و حالا هم، نور علی نور، احمدی نژاد! هر روز دریغ از دیروز! از بلغورهای شل و ول من لابد می‌فهمد که دیگر بس است! گوشی را می‌گذارد و به فیلم نگاه می‌کند. قهوه‌ی صبحانه را لابد از روی خواب آلوده‌گی می‌ریزم. به عبارتی، گند می‌زنم روی لباس و پتو! و ایتالیایی مهربان، لابد به انتقام، به روی خودش نمی‌آورد که دست کم کمکی کند و یک دستمال به من بدهد!

پرواز از رم به تهران، با "ایران ایر" است. در اتوبوسی که ما را از گیت به هواپیما می‌رساند، در هم‌همه‌ی زبان فارسی گم می‌گردم. مردی با موبایل فریاد می‌زند: ببین ! از مهری بپرس دور کمرش چه‌قدره؟ دقیقا متر بگیره ها!

چند دقیقه بعد: هان ؟ چی گفتی؟ خوب اگه مهری نیست، قربونت برو توی همون بوتیکه، از اون دختره فروشنده بپرس سایزش چیه؟ اون قدکوتاهه نه ها. اون یکی.

زنی می‌گوید: آخ! دیدی آخرش برای سولماز چیزی نگرفتیم؟

(گویا) شوهرش: بابا مگه چمدونت دیگه جا داشت؟ همین الان هم این همه پول اضافه بار دادیم. مگه همین چیزها تو ایران نیست؟

پسرش: مامان دیدی چه قدر گفتم اون آدم آهنی رو بگیر برام! از اینا که دیگه تو ایران نیست.

پنج شنبه، شش عصر:  برایتان آروزی اقامتی خوش در تهران داریم.

با فرود هواپیما، بغض شش ساله، یا شاید شش‌صد ساله، منفجر شد و صورتم را بارانی کرد. کجاها که نرفتم و چه‌ها که ندیدم؟ رفتم با این حسرت که فرزانه‌ام همراهم نبود و آمدم با همین افسوس.

نگاه دقیق مامور کنترل پاسپورت، دلم را می‌لرزاند. اما با مهر ورود  و "خوش آمدید"، نفسی عمیق می‌کشم. خیز می‌گیرم تا از پله‌ها بالا بدوم؛ به سمت مادرم.

جلوی پله‌ها: خانم رحیمی؟

بله؟

زیپ شلوار مرد که باز است و گوشه‌ی پیرهنش از آن بیرون زده، چشمم را زد.

گذرنامه‌ت رو بده ... همراه من بیا.

تا بخش بعدی

February 15, 2006 7:15 PM

 نظرها

آقای ناقد عزیز
من "جنون سفر" را از اصطلاح عربی "المسافر کالمجنون" وام گرفته‌ام که البته در درستی سخن شما هیچ تردید نمی‌افکند. از عنایت و نکته‌سنجی شما سپاسگزارم.
ماهمنیر رحیمی

ماهمنیر February 17, 2006 12:42 AM

ماه منير خانم! اين «جنون سفر» که نوشته ايد، اصطلاحی انگليسی يا آمريکايی است؟ نشنيده بودم تاکنون. آلمانی ها می گويند «تب سفر»(Reisefieber)يا «هيجان سفر». شايد به انگليسی اصطلاحی شبيه (travel nerves)می شود. نمی دانم. منظورتان همان اضطراب و نگرانی پيش از سفر است؟ راستی در فارسی چه می گويند؟ «هيجان سفر»؟
می بخشيد که در عوض گذاشتن کامنتی درباره موضوع اين پست شما، ملانقطی شدم. آخر می دانيد که ترک عادت موجب مرض است و منِ فرهنگ نويس هر واژه و اصطلاح تازه يا غريب که می بينم باز فيل ام هوس هندوستان می کند.
در ضمن شما که نبوديد خيلی به آقای شما اذيت و آزار رساندم و راحتش نگذاشتم. اصلاً حوصله اش سر نرفت. درست مثل الان! بپرسيد تا برايتان تعريف کند.

خسرو ناقد February 16, 2006 4:08 PM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)