« ماکتی از ايران | صفحه اصلی | بم: گزارشِ تصويری »

February 6, 2006

بم هنوز زیر آوار

خانمی در تهران تعریف کرد "در گونی برنجی که از بقالی محل خریدیم، نامه‌ی «کمک به زلزله زده‌های بم» پیدا کردیم".

صبح که می‌رسیم، یک سواری کرایه می‌کنیم تا شهر را ببینیم. هیچ کجای آن، بم ِ پیشین نیست؛ بم ِغنی و قدیم، هنوز زیر خاک غم مدفون است. آوار همچنان برجاست. البته اسکلت چند طرح دولتی، مثل یک مجموعه‌ی ورزشی، و دو سه بنای نیمه کاره‌ی دیگر در آن همه خرابی خودنمایی می‌کند که گویا شرکت‌های خارجی در دست ساخت دارند. اندوه ویرانه‌های عریان که روزگاری خانه بوده‌اند، کم از قبرهای خانوادگی گورستان شهر ندارد. انگشت شمار ساختمان‌هایی پی ریزی شده و مردم بسیاری هنوز در اردوگاه‌های موقت به سر می‌برند. در محوطه‌ی یکی از این کمپ‌ها از اتومبیل پیاده می‌شویم. دورتادور محدوده‌ای خاکی شاید به مساحت هزار متر مربع، اتاقک‌های پیش‌ساخته، شانه به شانه‌ی هم، بازمانده‌ی خانواده‌ای را پناه داده‌اند. زنی تشت رخت‌های چرک را کنار شیر آب وسط محوطه از سر بر زمین می‌گذارد. نزدیکش می‌شوم: سلام. شما این‌جا زندگی می‌کنید؟

گوشه‌ی روسری‌اش را به صورت می‌کشد و به نرمی می‌گوید: چه زندگی‌ای؟ دارند از همین‌جا هم بیرونمان می‌کنند.

- به شما خانه می‌دهند؟

شیر را باز می‌کند. آب پوست خشکیده‌ی دستش را تر می‌کند. می‌گوید: ما که قبل از زلزله هم خانه نداشتیم. حالا می‌گویند هر کس مستاجر بوده، شش میلیون تومان نقد و هر ماه هشتاد هزار تومان قسط بدهد تا یک واحد بگیرد. قسط را شاید بتوانیم با بدبختی بدهیم، ولی شش میلیون را از کجا بیاوریم؟

زن جوانی با یک قابلمه ظرف کثیف می نشیند طرف دیگر شیر آب. 

- چرا باید از این‌جا بروید؟

می‌خواهند اردو را جمع کنند. یکی نمی‌گوید من با این بچه کجا بروم؟ 

کودکی به زن چسبیده. چند شکلات جیبم را به سمتش می‌گیرم. سر به زیر می‌گیرد و به طرف هم‌بازی‌هایش، آن سوی خرابه می‌دود. یک لنگه دمپایی از پایش درمی‌آید. ولی می‌دود.

سوز سردی از مانتو نفوذ می‌کند و می‌لرزاندم. دست‌هام را دور خودم می‌گیرم. زن می‌گوید: خانم تابستان این‌جا را ندیدید. خودمان می‌سوختیم و یک یخدان نداشتیم که شیر بچه را نگه داریم.

هر چه خوراکی در بار سفر داشتم از چمدان در می‌آورم. بچه‌ها و زنان دیگری جمع می‌شوند. تا سوار ماشین شویم، بین خود تقسیم کرده‌اند.

به راننده می‌گویم: با وجودی که هنوز شهر و خیابان‌ها اصلا بازسازی نشده، تعجب می‌کنم که ماشین‌های نویی این‌جا می‌بینم.

-  بله. چون وامی که گرفتیم برای خانه سازی کافی نیست. ما هم رفتیم ماشین خریدیم. من بیست و یک سالم است. تازه ازدواج کردم. بالاخره باید خرجی زندگی را دربیاورم. 

به بهزیستی می‌رسیم. چند کانکس کنار هم ردیف قرار گرفته و روی کاغذهای کوچکی، بر سردر آن‌ها نوشته شده است: رئیس، مددکار، ... از اتاق آخر، صدای جر و بحثی می‌آمد. پلاستیک جلوی در را عقب می‌زنم و به داخل سرک می‌کشم. پیرزنی این طرف میز می‌نالد: بچه‌ام را برگردانید.. .

زنی پشت میز چادر و مغنعه‌اش را جلو می‌کشد. اعتنایی به من ندارد. وارد می‌شوم و روی تنها صندلی اتاقک می‌نشینم. زن به پیرزن ژولیده می‌گوید: مگر ما گفتیم نوه‌ات را بیاور بهزیستی؟ خودت آوردیش.

پیرزن دستش را به لبه‌ی میز می‌گیرد و التماس می‌کند: بابا غلط کردم. گفتم لابد جایش بهتر از پیش من است.  ولی دیروز رفتم ملاقاتش، دیدم نی ِقلیان شده. مریض و گرسنه بود.

مردی داخل کانکس می‌شود و از من و همراهم که عکس می‌گیرد، می‌پرسد: شما از طرف چه سازمانی آمده‌اید؟

عذرخواهی می‌کنیم و بیرون می‌رویم. راهی ِارگ می‌شویم. فقط یک خانواده‌ی کرمانی، من و خبرنگاری دیگر، مجموعه‌ی توریست‌های این بزرگ‌ترین بنای کهن خشت و گل جهان را تشکیل می‌دهد؛ که اکنون جز تلی کلوخ از آن نمانده. خبرنگار به نقل از یک کارشناس آثار باستانی می‌گوید: این‌جا به این سادگی و فعلا قابل بازسازی نیست. چون از بسیاری قسمت‌های داخلی آن حتی عکس نداریم.

این درحالی است که تابلوی جلوی دروازه‌ی ارگ نشان از حمایت یونسکو دارد.

اتومبیل از ازدحام خیابان اصلی شهر که بیش از عرض دو یا سه ماشین سواری پهنا ندارد و آسفالت کف آن از خاکی خرابتر شده، با صد بوغ و فریاد می‌گذرد. "بازار" آباد ِ شهر، اکنون یعنی: دو صف حقیر دکه‌های فلزی با اندک جنس خاک آلود. راننده می‌گوید: چندی پیش به همین بازار حمله مسلحانه شد. مردم امنیت هم ندارند.

تاکسی دو دختر دبیرستانی را سوار می‌کند که هر یک چند شاخه رز پژمرده به دست دارند:  پنج شنبه است، می‌رویم مزار مادرمان. 

در بهشت زهرای شهر سرگیجه‌ای می‌زنیم. بر تک تک بلوک‌های سیمانی دور این قبرستان، شعارهای تبلیغاتی "محمود احمدی نژاد، شهردار تهران، رئیس جمهور ایران"  با خطوط درشت چاپ شده.

به شهر برمی‌گردیم. برای شست و شوی دست و صورت، به تنها رستوران شهر می‌رویم . از مدیر سالن خواهش می‌کنیم یک صابون به ما بدهد. یک کاسه‌ی دست‌شویی بیرون در محوطه‌ی باز هست.

بعد از ظهر برای ملاقات با یک خبرنگار بومی که تا حدی از چگونگی امدادرسانی و مراحل ساخت و ساز اطلاع دارد، به دفتر وزارت ارشاد اسلامی می‌رویم. می گوید: خودم دیدم که کانتینر لباس‌های کمک‌های خارجی بعد از چند روز از انبار بم به تهران برگشت تا فروخته شود. گفتند «این‌ها به درد بمی‌ها نمی‌خورد». 

از یک مسئول سئوال می‌کنم: فکر می‌کنید عمده دلیل این همه نابسامانی چیست؟

- طی این دو سال، بم سه بار فرماندار عوض کرده است. یعنی هر مشکلی هست سرنخی در مدیریت دارد.

- این بناهای نیمه کاره معطل چه هستند؟

سر به تاسف تکان می‌دهد: کمبود سیمان اکنون فقط مشکل بم و کرمان نیست؛ یک معظل ملی است. صدور سیمان با صرفه‌تر از مصرف داخلی است.

- این که می‌گویند مشکل اعتیاد هم مزید بر دردهای دیگر مردم شده، از چه قرار است؟

- بم در مسير ترانزيت مواد مخدر از سيستان به كرمان است. پخش مواد مخدر در اين شهر هميشه آسان تر از بسياري شهرهاي ديگر بوده است، اما با آشفته‌گی‌های پس از زلزله و با افسردگي و نااميدي دراين شهر، مصرف این مواد افزایش یافته. در ضمن همه‌ی این‌ها بمی نیستند. بعد از زلزله هزاران نفر از شهرستان‌ها و روستاهای اطراف به امید یافتن کار به این شهر کوچک آمدند و حالا از شدت فقر خطرساز شدند . بافت فرهنگی شهر از یک دستی درآمده. بومی و غریبه، بی نظمی‌ و دزدی و قتل و آدم ربایی و تجاوز و قاچاق و گسترش اعتیاد را به گردن هم می‌اندازند. 

غروب بم را ترک می‌کنیم. از شیشه عقب ماشین، کمر نخل‌های رشید را می‌بینم که زیر آجر و آهن قراضه شکسته. راننده می‌گوید: حالا دیگر خرمای خشک جاهای دیگر را به نام رطب تازه بم می‌فروشند. نخل دارهای این‌جا همان مقداری را هم که دارند نمی‌توانند به موقع بسته بندی کنند و به بازار برسانند. دلال‌ها به یک دهم قیمت می‌خرند و به ده برابر می‌فروشند. این است که همین باقی مانده‌ی رطب بم هم می‌پوسد. دیگر پرتقال اصیل بم را هم  نمی‌توانید پیدا کنید.

***

پنجم دی ماه دومین سالگرد زمین لرزه ی بزرگ استان کرمان بود.

زمین لرزه‌ی 7/6 ريشتري که ظرف ۱۲ ثانيه نزديك به ۲۰ هزار كيلومتر را زیر و رو كرد. عمق كانوني زلزله ۱۰ كيلومتر در منطقه بم بود. این شهرستان بین مرکز و جنوب شرقی ایران تا حدود دو هفته پس از حادثه‌ی مهیب، وآرام شدن گسل بم، هر روز ۷ تا ۱۰ پس لرزه را تحمل می‌کرد . تلفات جانی و خسارات زلزله بم به سبب گستردگی زمين لرزه، شدت آن و نيز بافت بناها چندان بود كه بسياري آن را "بزرگترين فاجعه‌ی انساني" تا آن زمان نام بردند.
۱۸هزار خانه‌ی روستايي اطراف به کلی منهدم گشت و در حدود ۷۰ درصد مراكز آموزشي فرهنگي از جمله ارگ تاريخي بم با 2000 سال عمر ويران شد. بم در سال 82 حدود ۱00 هزار نفر جمعيت داشت كه براساس آمار رسمي، دست کم  ۴۱هزار نفر آن‌ها در اثر زلزله جان باختند و باقی، بي‌خانمان شدند. زمین لرزه نزدیک به ۱5 هزار نفر زخمی، از جمله ۵۰۰ معلول نخاعي بر جاي گذاشت. يك سوم معلمان و ۱۰ هزار دانش آموز در این زلزله کشته شدند، حد اقل ۶ هزار كودك يكي از والدين خود را از دست داده و ۱۸۰۰ كودك نيز کاملا بی‌سرپرست شدند.
پس از زلزله بسیاری از مسئولان بلندپایه‌ی کشوری همچون علی خامنه ای، رهبر، محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین، غلامعلی حداد عادل، رئیس مجلس شورای اسلامی و محمود احمدی نژاد، رئیس کنونی جمهوری اسلامی بارها از شهر بم بازدید کردند. و بیشتر مردم می‌پرسند: اگر مسئولان از مشکلات ما خبر دارند، نمی‌خواهند یا نمی‌توانند مسائل ما را حل کنند؟ آن همه کمک نقدی و غیر نقدی که از داخل و خارج کشوراز طرف مردم و دولت‌ها به نام بم دریافت شد، کجا رفت؟


***

راستش این یادداشت را در ایران پس از دیدار از بم، که همزمان بود با دومین سالگرد زمین لرزه، برای ایران تایمز نوشته بودم. اما چون گذرنامه‌ام در گرو وزارت اطلاعات بود، از چاپ آن پرهیز کردم.

از همیشه‌همراهم، مصطفی سپاسگزارم. امیدوارم دیگر ملاحظاتم را درباره‌ی سفرم به ایران در فرصت‌های آتی گرد آورم.

 دیگر این‌که گرچه زیر ویرانه‌های بم نیز دنبال ردپایی از فرزانه‌ام می‌گشتم، خوشبختانه او را جایی دیگر بازیافتم.

February 6, 2006 4:46 PM

 نظرها

برق محله عيش آبد در زمستان به مدت چهارشبانه روز قطع بود اما كجاست مسئول............

aaa June 11, 2008 3:14 PM

خبر

يكي از اعضاي شوراي شهر بم به دليل اخطلاص چندصد مليوني دستگير شد.

شهردار فراري شدهاست

asfdasf June 11, 2008 3:11 PM

سلام

تمامي آبهاي آشاميدني مردم از منابع زيرزميني است و براي همين طرح فاضلاب شهري را تصويب كردند ولي بعد چندي استاندار كرمان اعلام كرد كه بم نيازي به اين ندارد وان را در شهرستان كرمان اجرا كردند %

amir June 11, 2008 3:09 PM

سلام
با تشكر .
ارزو دارم كه به بم بروم.
خو شبختي لذت مشتركي است كه حاصل ياري بيچشمداشت به ديگران است .
هلن كلر

ناهيد November 11, 2006 1:25 PM

به نام خالق عشق.

سلام

با تشكر از زحمات بي دريغ شما .
من با بم عشق را شناختم .

ناهيد November 11, 2006 1:13 PM

دختر خاله!

يه بار ديگه هم بهت گفتم فونت اين مطلبت رو درست کن. صفحه‌ات رو از ريخت و قيافه می‌اندازه. کپی‌اش کن ببرش تو نوت‌پد، بعد دوباره کپی پيست‌اش کن برگردون اين‌جا.
ببينم چقدر به گوش می‌گيری!

پسرخاله February 12, 2006 2:54 AM

ما ایرانی ها فقط بلدیم حرف بزنیم. دوست عزیز ماه منیر مواظب باش و با همه جی شوخی نکن. ÷یشنهاد میکنم که حداقل با این یکی ور نرو هال خود دانی .....
February 11, 2006 01:28 PM

بی طرف February 11, 2006 7:06 PM

فکر کنم نمره ادبیاتتون 19 بوده (یک نمره کسری به‌خاطر دیر نوشتن باشه)
ولی جدای از کیسه های برنج، امروز ما با یک سری قراردادهای سوری و اختلاص های کله گنده ها مواجهیم. دنیای قشنگی شده همه سر هم کلاه می زارن.

مهدی یزدی February 11, 2006 7:03 PM

خوشحالم كه رد پای فرزانه را پيدا كردی،به اميد روزی كه هم قدمش باشی.

Fariba February 9, 2006 3:58 PM

ماهمنير عزيز سلام.چقدر اين واقعيت زشت و ماتم زده را خوب به تصوير كشيدی.به اين مطلب لينك می دهم،با اجازه.

Fariba February 9, 2006 10:52 AM

درود

مي دانم كه در اين مدتي كه در ايران بودي به شما
خوش نگذشت البته اين احساس من است چون نه جامعه
خوش بود نه دوره و دليلي براي دل خوشي بود .
خيلي دلم مي خواست شما را ملاقات كنم اما نشد .
اميد وارم به هدف خودتان رسيده باشيد . در مورد
بم مقاله خيلي غمگيني بود اما خود شما بهتر ديدي كه
همه ايران دست كمي از بم ندارد . اين وطن ويران سراست
در پناه يزدان شاد باشيد و سربلند.

بزرگمهر آزادي February 8, 2006 12:43 PM

خوش به حالت !!!!

اسم February 7, 2006 6:13 PM

خواهر جان فکر کنم تند تند نوشتی دو سه تا غلط تايپی داری! نمره ت ۱۷!

خواهرخوانده February 7, 2006 3:23 AM

من می خوام برم بهشت، همه رو هم با خودم می برم. راهش اینه که دنیا رو یه جوری کنیم که حال همه از زنده موندن به هم بخوره. بعد همه می خوان بمیرن و اگه با من باشن که می رن بهشت، اگر هم نه می رن جهنم، به جهنم.
همین بم می تونه سکوی پرش به بهشت باشه چون بوی مرگ و نلبودی میده که من خیلی دوست دارم. خدا بخواد بزودی همه ی مملکت رو همینجوری میکنم، فقط خدا کمک کنه که به دنیا هم یه حال حسابی میدم.

جمهوری اسلامی February 6, 2006 8:33 PM

خوب نوشتي. بم را به ماتم تبديل كردند و حال باز هم ندا در مي دهند كه بم را مي سازيم. چه ساختي كه هنوز آب نيست.

ایران امروز February 6, 2006 5:28 PM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)