« عشق را سردرگمم | صفحه اصلی | توضیح و پی‌نوشت »

October 2, 2005

اجنه در سیاست روز ایران

یکی از همین شب‌ها چند  بزرگوار گرد هم بودند.  من در رفت و آمد بین آشپزخانه و پذیرایی و گپ با فرزند نازنین یکی از مهمانان، گوشم به بحث آن سوی میز تیز شد. صحبت از "وجود یا عدم" جن نبود، بلکه دو دوست، همدلانه در "اثبات" مقوله‌ای چون "احضار جن"  تجربیات دیده یا شنیده شده را مبادله می‌کردند؛ از جمله کرامات آقایی به نام محقق را. هیجان بر مجلس چیره بود. یکی از آن دو بزرگ‌مرد، رو به چهره‌ی متحیر من، تعریف کرد: اتفاقا ما یکی از دوستان را که از شما هم ناباورتر بود بردیم خدمت آقای محقق. تا که او را دید گفت " در کار تو گره‌ای هست". واقعا ما می‌دانستیم که بی‌چاره مدتی است دست به هر کار و تجارتی می‌زند به بن بست می‌خورد یا ورشکسته می‌شود. جلویش نشست. آقای محقق یک ظرف آب و یک دشنه و مقداری نمک گذاشت بینشان. پاهایش را بست و روی همه‌ی این‌ها و دو جفت پا، یک پتو انداخت. به دوست ما گفت"هروقت پاهات خیس شد بگو  آب، هر وقت چیزی در دست‌ات گذاشته شد، بگو  گرفتم. ولی هرچه هست بده به آن یکی دست چون ممکن است بازهم چیزی باشد و جن‌ها برایت بیاورند". در ضمن یک منقل هم در اتاق بود که ما وظیفه داشتیم دائما عود و کندور در آن بریزیم. این مواد را سفارشی از عربستان یا هند از انواع مرغوبش تهیه می‌کرد تا جن‌ها را با این خوش‌‌بو کننده‌ها راحت‌تر جذب  کند.

کسی در مجلس انداخت: عطرهای فرانسوی که خوش‌بوتر هستند. لابد آن عطرها جن‌های لائیک را جذب می‌کنند؟!

آقای... بی‌اعتنا ادامه داد: بعد آقای محقق شروع کرد به خواندن ورد. پس از اندک زمانی دیدیم یک دو برجستگی مثل کله زیر پتو با شدت بالا و پایین می‌رفتند. انگار جن‌ها مقاومت می‌کردند. دوست ما  هم هی می‌گفت  آب و دو بار هم گفت  گرفتم. خود آقای محقق خیس عرق شده بود. بعد آرام گرفت و کله‌ها هم ساکت شدند. پتو را کنار زدیم دیدیم در یک دست دوستمان یک قفل و در دست دیگرش دشنه است. آقای محقق توضیح داد که " این قفل همان است که کسی در کار تو بسته بوده و سحر و جادویت حالا باز شد. من از جن‌هام خواستم بروند قفل کارت را هرجاهست پیدا کنند و بیاورند و چون چیز دیگری پیدا نکردند، برای این‌که راحتشان بگذاریم، بار دوم دشنه را در دست‌ات گذاشتند".

داستان البته به این سادگی که من روایت کردم نبود؛ جزئیات هول‌انگیز دیگری داشت که تعریف آن احتیاج به حرکات تئاتری دارد و اکنون بنده از اجرای آن عاجزم. شاید هم در چینش ابزار و اشیای لازم کار (میزانسن) اشتباهی کرده باشم.

باری آن شب آن دوست خوب به این جای نقل رسیده بود که چشمش به مسیحا افتاد. آن بینوا هم با چشم‌های از عینک بیرون زده  به این سیاست‌مدار مشهور ایران نگاه می‌کرد. البته همسرش (که در امریکا دوست گرامی‌مان شده است) بی‌درنگ پادرمیانی کرد و با شعف به شوهرش یادآور شد: بگو که بعد چه قدر کار و بار طرف خوب شد.

و به عنوان یک دلیل محکم دیگر در تایید مردش ادامه داد: همین الان برو گوشه‌ی بازار تجریش ببین چه چیزا می‌فروشن؛ ناخن، ...

آقای ... موضوع را پی‌گرفت: شما فکر می‌کنید رمال‌ها و جادوگرها بی‌کار نشستند؟ گاهی این قفل‌ها کثیف و خاکی هستند. یعنی جایی مدفون بودند. حتی گوش روباه، پر از کثافت بچه و خون بکارت دختر و ...

فکر کنم صدای لرزش دندان‌هام را کنار دستی‌ام شنید. همسر این دوست عزیز، که از قضا هر دو در رشته‌های طبیعی تحصیل کرده‌اند، در ادامه ادله‌ی قطعی‌شان برای وجود موجودات فوق طبیعی، با وجد تمام مرا به طعن گرفت: ماهمنیر اگه تو به این‌ چیزا اعتقاد نداری، چرا می‌ترسی؟!

مسیحا گفت: خوب مثل یک فیلم ترسناک، هرقدر هم آدم به فیلم بودنش مطمئن باشد، ممکن است آدم وحشت کند.

پیش دستی‌های کثیف را جمع کردم و به آشپزخانه بردم. شرشر آب ظرف‌شویی مرا به بیست و چند سال پیش برد که فاطمه‌خانم زن مش تقی، چه قدر زیر گوش مامان می‌خواند: حاج خانم حالا ما هرچی بگیم که شما گوش نمی‌دین. هی می‌گم یه بار بیا بریم پیش زهرا فال گیر. آخه بابا پسر به این سن، چیزی هم که کم نداره، چرا زن نمی‌گیره؟ ماشالا این همه دختر مثل دسته گل! یعنی چی که نمی‌پسنده؟! قسم می‌خورم یکی بخت‌اش را  بسته. زهرا خانم فال گیر قفل‌ش رو از چال درمیاره.  

مامان طفلک آهی ‌می‌کشید و سرش را ‌می‌انداخت زیر: والا چی بگم؟

ولی من می‌دونستم ماجرا از چه قرار است. مامان جرات نداشت این نسخه‌ها را پیش جعفر ببرد. در ضمن، گرچه من چند سال از فریده، دختر فاطمه‌خانم همسایه، کوچک‌تر بودم، او گاهی حرف‌های بزرگانه را به من هم می‌گفت. مثلا یک بار مرا کشید کنار: مادرم می‌ترسه من دختر ترشیده بشم. به جعفرتون بگو من تا کی صبر کنم؟ بالاخره میاد خواستگاری یا نه؟ مادرم می گه "بخت ام رو بستن".

سینی چای را آوردم؛ مسیحا داشت می‌گفت: مساله، وجود این  تکنیک‌ها نیست. مشکل، تبعات فلسفی و عملی این باورهاست. دوید کاپرفیلد هم فنون غریبی می‌داند. اگر آدم پوزیتیویستی نگاه کند ...

آن دوست عزیز دنباله‌ی حرف را گرفت: اتفاقا آقای محقق می‌گفت کاپرفیلد جن‌های خیلی قدرت‌مندی دارد.

ایشان را من از ایران می‌شناسم. بارها او را همراه دکتر عبدالکریم سروش و در کیان دیده بودم. بعدها خبر توقیف مطبوعات و زندانی شدن‌ها و ... را از خارج دنبال می‌کردم و به ویژه طرح‌های پیشنهادی و آرای این مهمان ارجمند را به سهم خود از رسانه‌ای که بودم بازمی‌تاباندم. البته هنوز هم، با توجه به شناخت محدودم از خطوط گوناگون سیاسی خارج کشور، در این میان،  بینش وی را منطقی‌تر می‌بینم. به عبارتی یکی از گل‌های مطرح سبد اپوزیسیون می‌دانمش. اما و هزار اما آن شب که شاخ‌هام مثل بینی پینوکیو درازتر و درازتر می‌شد، طاقت نیاوردم و از روی ادب به لحن شوخی گفتم: آقای ... از شما تعجب می‌کنم. اگر راستی راستی به "جن" اعتقاد داشته باشید، بهتون رای نمی‌دم.

ایشان همراه پوزخندی، شاید به معنای ابراز بی نیازی کامل به رای امثال من، گفت: ندید.

دلم می‌خواست ناراحت نمی‌شدم، خجالت نمی‌کشیدم و می‌پرسیدم: چه‌گونه شما می‌توانید در چندین لایه‌ی عقیدتی و عملی بچرخید و انتظار داشته باشید کسی از بیرون به این تناقض‌ها پی‌نبرد؟ چه‌گونه در تئوری‌های سیاسی این همه روشنفکر هستید؟ مگر همین چند روز پیش، هنگام بحث با مسیحا تاریخ‌مندی اسلام را نپذیرفتید؟ مگر در سخنرانی‌تان اعلام نکردید اسلام فقاهتی را قبول ندارید؟ حال مومنانه از کرامات مقربان درگاه الهی می‌گویید؟! چه‌گونه چنین افکاری کنار هم می‌نشیند؟! چه‌گونه ممکن است در سر افکاری از این جنس نگه‌داشت ولی به گونه‌ای دیگر عمل کرد؟

پیش‌تر شنیده بودم که آقای خامنه‌ای، هنگام تصمیم‌گیری‌های مهم مملکتی، استخاره می‌گیرد. ولی به گفته‌ی آن دوست: آقای خامنه‌ای با جن‌های گردن‌کلفتی ارتباط دارد.

دلم می‌خواست جسارت نمی‌شد اگر از ایشان می‌پرسیدم:  چه‌گونه با چنین نوع نگاه و باوری به جهان، اذعان می‌کنید امور دنیا را باید با مصالح دنیوی اداره کرد؟! اگر کسی بتواند، چرا نباید از قدرت خارق العاده‌ی اجنه به نفع اهداف سیاسی یا نیازهای مادی دیگر استفاده کند؟ چه گونه می‌شود با ذهنیت افسون زده از نیروهای مابعدطبیعی، به گونه‌ای مدرن سیاست ورزید؟ و اگر هم بتوان، حاصل آن آیا دموکراتیک خواهد شد؟

آرزو می‌کردم گستاخی شمرده نمی‌شد اگر می‌پرسیدم: انصافا نزد فیلسوفان روشنفکران دینی هم در همین سطح سخن می‌گویید؟ که تصادفا، و باز برای مستدل‌تر کردن بحث، ادامه داد: خیلی از علما و متفکرهای ما هم برای احضار جن نزد آقای محقق رفته‌اند؛ مثل آقای اردبیلی، دکتر سروش. شما که نمی‌توانید بگوید هر چه زیر میکروسکوپ دیده نشود، وجود ندارد. این بحث قدیمی با ماتریالیست‌هاست.

ای کاش حاضرجوابی بی‌ادبانه شمرده نمی‌شد اگر می‌گفتم: من نه فیلسوفم و نه اهل هیچ ایسم‌ی که با شما محاجه کنم. ولی ممکن است دانش بشری تاکنون ثابت نکرده باشد "هر چه زیر میکروسکوپ دیده نشود، وجود ندارد"، از آن طرف نیز تا بدین‌جا حجتی خردپذیر برای اثبات مابعدطبیعت پیش گذارده نشده. به قول شما دینداران "لا یکلف نفسا الا وسعها". وسع و توان ما آدم‌های خاکی نیز بیش از پیش‌رفتن همراه با علم انسانی نیست. هست؟ چشم هرگاه ثابت شد، من نیز ایمان می‌آورم.

 آن شب در فکر سرنوشت کشور و جهان اندیشه‌ی نخبه‌گان سیاسی‌مان گذشت و افسوس از فروشکسته شدن تصوراتم از این مرد نامدار در مسائل سیاسی ایران. هر چند امید دارم که آن مهمانی لعنتی دوستی‌ها را کدر نکرده باشد.

صبح آن شب عزیزی در تهران پرسید: برنامه ندارید برگردید ایران؟

گفتم: جان دلم، حتی اگر همین امشب جمهوری اسلامی به هر سببی تغییر کند، به قول هدایت، افکار" مش تقی و مش نقی" در آن کشور ریشه دارتر از امروز و فرداست.  

October 2, 2005 5:01 PM

 نظرها

دوست عزيز من اتفاقي گذارم به اينجا افتاد . فقط ميخواستم در تصديق صحبتهاي شما بگم كه من هم دقيقا تجربه احضار جنها را داشتم و جنها طلسم رو مستقيم انداختن تو كف دست من .اما اين كار هر كسي نيست بيچاره اون كسي كه اين كار و برام كرد داشت از شدت فشاري كه بهش وارد ميشد سكته ميكرد .اما چه بسيارند افراد شياد . همينجا از خدا طلب خير براي اون مرد و جنهايي كه من رو از شر اون لعنتي راحت كردند ميكنم. موفق باشيد

nobody March 8, 2008 8:08 PM

www.neghab-1.blogfa.com

سلام بچه ها به من سر بزنيد

دانیال September 4, 2007 11:05 AM

زياد خوشكل نبود اسمش گول زن تر تامطالبش

عاليه November 11, 2006 2:07 PM

ایا ورد خاصی هست که بتوان با ان از اجنه کمک گرفت ؟/

هادی October 18, 2006 3:48 AM

دستتون درد نکنه ماه منیر عزیز مطلبتون بسیار پربار بود و لذت بردم امیدوارم با تبادل لینک همکاری بیشتری در آینده داشته باشیم.

کیوان November 6, 2005 7:48 AM

باشه ماه منير جون! حالا ما(مش تقي)شديم سمبل انحطاط؟!

mash taghi October 24, 2005 10:28 PM

سلام:
از مطالب زيباي شما مچكرم.

meysam October 7, 2005 10:22 PM

سلام ماه منير عزيز زيبا بود و خواندني

خرس مهربان October 5, 2005 9:45 PM

من فكر مي كنم شما مانند خيلي از روشنفكران سكولار ديگر در قرن ۱۷ فرانسه گير كرده ايد و به هر پديده اي كه نميفهميد با چشم حقارت نگاه مي كنيد. "مش تقي و مش نقي" شايد از واژهاي پزيتيويزم و كنستروكتيويزم چيزي نفهمند ولي شايد آنها هم چيزهايي بدهنند كه شما نمي فهميد

Ali N October 4, 2005 7:33 PM

سلام عزیز
مطلب جالبی بود متاسفانه این مباحث به اشکال مختلف حتا در بین جوانان و نسل جدید هم در حال رواج است مسله همان فقر فرهنگی و اجتماعی جامعه است که این موضوع تنها یکی از فصل های این داستان پر فصل است
و بی تعارف همه ی ما حامل بخش هایی از این داستان فقر فرهنگی هستیم فقط شدت و حدت و ابعاد آن متفاوت است فکر می کنم بهترین کار شروع از خود و خانواده است و البته جسارت که ایکاش در آن جلسه بیشتر از این جسارت می کردید

مهدی رحیمی October 4, 2005 2:14 PM

مطلب مناسبی بود وبجا.
یک خط مطلب نوشتن برای ارتقای فرهنگ این ملت به نظرم از صدسال کار سیاسی کردن و خطابه های آتشین گفتن ارزشش بیشتر است.
رضـــا

reza October 4, 2005 1:29 AM

rezafathy82
مطلب مناسبی بود وبجا.
یک خط مطلب نوشتن برای ارتقای فرهنگ این ملت به نظرم از صدسال کار سیاسی کردن و خطابه های آتشین گفتن ارزشش بیشتر است.
رضـــا

reza October 4, 2005 1:28 AM

رفيق عزيز
اين آقاي محقق کجاست؟ شاید قفل ما را نیز باز کند!
مطلب باحالی بود. خوشم امد. اگر این حکایت هادر ایران نبود، وقتی آقای خمینی می خواست جاده را برای امام مهدی صاف کند، مردم حمایتش نمی کردند. اما بدان که واقعا بیشتر جماعت ایرانیها همینها هستند. با کمال تاسف

محبوبه October 3, 2005 11:34 PM

ماهمنير جان سلام.بيشتر از همه از بخش بوی عود و كندر در مقابل عطرهای فرانسوی و احتمال جذب جن های لاييك خنده ام گرفت.اما گذشته از خرافات و شوخی آدم های لاييك هم گاهی از بوی عود آن هم نه هر عود سر درد آوری،بلكه مثلن عود سيب؛لذت ميبرند.نظرم در مورد كل اين تفكر و فاجعه ی در آميختنش با سياست هم بماند برای بعد.فقط يك خاطره هم من بگويم: دختر جوانی را در دوران دانشجويي می شناختم كه گذرش به همين رمالها افتاد و آن هم به دختر قبولانده كه بختش را بسته اند و بعد از چندين رفت و آمد گفته بود:_راستش يك جن تو را به عقد خود درآورده!!! كه چاره ی كار فقط در صيغه ی يك مرد ديگر شدن است !!!چون شديدن به جنی كه همسر توست بر می خورد و تو را رها خواهد كردو اگر بخواهی مردی سراغ دارم كه تو را صيغه كند و شرايط صيغه را هم كه می دانی!!!
همين جا دوزاری كج دختر افتاده بود كه موضوع از چه قرار است و شغل شريف ديگر اين رمال جور كردن زن و دختر برای مردانی خاص است و كسب پول از اين طريق...
هم خنده دار است و هم درد آور و درد آورتر اينكه متاسفانه بيشترين مشتريان اين افراد زنان و دخترانند.اين را من در يك تحقيق ميدانی و برخوردهايی از نزديك كه با اين گروه داشتم متوجه شدم. و رمالها افراد اسكيزوفرنی كه حقه و مكر را با وخامت بيماريشان در هم مياميزند و معجونی از اين دست كه می دانيد تحويل مشتريان خرافی يا بيمار می دهند.غير از اين رمالها در ايران پر است از اسكيزوفرنهايی كه مدعی ديدار فاطمه ی زهرا،طفلان مسلم ووو هستند و چه حسينيه ها كه با تخيلات ماليخولياييشان به راه نمی اندازند و چه مردمی از همه قشر دور خود جمع نمی كنند.به عنوان يك بحران جدی فرهنگی و مردم شناسي اين موضوع بسيار جای تحقيق و ريشه يابی و روشنگری و خرافه زدايی دارد.و متاسفانه يا آنقدر ناچيز به نظر آمده كه تحقيقهاي جدي نطلبيده و يا به عنوان متافيزيك پذيرفته شده و...

Fariba October 3, 2005 10:10 PM

ماهمنير عزيز و مسيحاي عزيز
من خيلي فكر ميكنم به اين كه ما به عنوان انسان نسبتا مدرن ايراني دچار و مولود واژگان هستيم.تحولات ذهني و فلسفي ما بيشتر ( نه به تمامي ) اما در سطح، يعني در بستر واژه ها روي داده است و ارتباطي تنگاتنگ با تحولات و واقعيات مادي اجتماع مان ندارد.براي همين هم به آني مثل كش در مي ريم و رجعت ميكنيم به آنچه كه واقعا هستيم.مثالها مي توان زد از اين وضعيت...

ني لبك October 3, 2005 11:37 AM

...«کفار جن‌هاشان هم نيرومندتر از مسلمانان است.» ها ها ها... خیلی جالبه!

ني لبك October 3, 2005 11:27 AM

نازنين زيبا بود و برجسته .

عرفان قانعي فرد October 3, 2005 10:26 AM

لابد بايد در اين باره كاويد كه چرا بسياري از ايراني‌ها کمونيست هم که باشند در مپانه عمر به عرفان يا جادو و جنبل و جن روی می‌کنند؟ انصافاً سنت ما ابزارهای نیرمند و گيرايی برای گريز از اندپشيدن به دست داده‌ است. به اين معنا می‌توان گفت هنر نزد ايرانيان است و بس.
از اين که بگذريم، دوستان آن ميهمانی اعتراف داشتند که جن لزوماً در تصرف مومنان يا مقربان الاهی نيست و از قضا جن‌های کافر که در اختيار و اراده کافرانی چون ديويد کاپرفيلد هستند، قدرت و هنر بيشتری دارند. من نمی‌دانم اين چه بی‌عدالتی است که کفار جن‌هاشان هم نيرومندتر از مسلمانان است.

مسيحا October 3, 2005 2:29 AM

سلام
داستان در داستان...بالاخره نفهميدم اون كه نامش را نبردي كيست؟

احمدپور October 2, 2005 10:14 PM

سلام ماهمنیر عزیز
همانطور که مسیحای عزیز هم گفته اند مشکل، تبعات عملی و فلسفی این باورهاست .تاریخمند خواندن اسلام در نظر من ریشه در رویکردی پراگماتیستی دارد.اما چگونه است که این رویکرد در لایه های دیگر حیات فرد محلی از اعراب ندارد؟آیا این رویکرد نسبت به حیات اجتماعی ناشی از صرفا فشار عوامل جهان مدرن هستند) که به نظر من هستند ولی حیف که این عوامل و فشارهایشان کم هستند) یا ناشی از دریافتی واقعی و پراگماتیستی؟
ولی یک نکته خودمونی گفته باشم:
دینداران ایرانی و در بین آنان اصلاح طلبان دبجوری برزخی هستند و این برزخ شان من یکی را که بسیار بی اعتماد به آنان کرده است.
ممنون ا زحوصله تان.

ني لبك October 2, 2005 9:49 PM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)