« بهانه‌ای تازه برای ننوشتن | صفحه اصلی | کرج »

September 18, 2005

بزدلی، بدگویی، ویرانی مملکت

جوان‌تر،  شجاع‌تر، که بودیم این شعار را در هر فرصتی سر می‌دادیم که "باید خودمان باشیم، رنگ و ریا را کنار بگذاریم، صادق باشیم" ... و انصافا هزینه‌های کلانی هم بابت همین بی‌کله‌ای‌ها داده‌ایم.

من حالا هم، که امیدوارم حتی میانسال نشده باشم، همین را زمزمه یا آرزو می‌کنم. ولی واقعا "راست" و "یک‌رو" بودن، دلاوری‌ای عظیم می‌خواهد. تقریبا هر که "چندرو"تر دیدم، رگه‌های "ترسو"یی را در او راحت‌تر می‌توان سراغ گرفت.

این روزها یا این سال‌ها که خارج کشور می‌پلکیم، حرف و حدیث درباره‌ی دیگران، یا به قولی پشت سر این و آن صفحه زیاد می‌شنویم. خیلی بیشتر از ایران. تقریبا هر شخصیت هنری، ادبی، علمی یا سیاسی، دار  و دسته‌ای گرد خود دارد که علیه گروه دیگر فعالند؛ الزاما رقیب یا همکار هم  نیستند. از این هم ساده تر: هر تک فرد معمولی در ضدیت با آن یکی، لحظه‌ای از پای نمی‌نشیند؛ به انگیزه‌ی  دستیابی به سودی  ملموس و فوری یا غیر مستقیم و دراز مدت. گاه  نیز سبب آشکاری برای بدخواهی و بدگویی‌ها نمی‌توان یافت ؛ برخی فقط به اقتضای طبیعتشان عمل می‌کنند.

این "غیبت" ها یا به قول امریکایی‌ها "گاسیپ" ها البته دو حالت دارند: مکتوب یا شفاهی. هر دو در یک هنر مشترکند؛ هیچ کدام مستند نیست.

مکتوب آن در رسانه‌ی مدرن وبلاگ هم جاری است. اما نه از نوع  شجاعانه، بلکه در لفافه و گوشه و کنایه و بدون اسم آوردن شخصی که هزار وصله به او می‌دوزیم و صدالبته اغلب بدون یک حجت محکمه پسند. تناقض این‌که از قضا یشتر قریب به اتفاق وبلاگ نویس‌ها جوانند.

 و از سویی چون پای استدلالمان چندان محکم نیست، ترجیح می‌دهیم هر چه می‌گوییم در حد پچ پچ و تلفنی و تماما شفاهی و ترجیحا دو به دو باشد که نفر سوم نتواند روزی گواهی دهد که ما چه گفتیم. پس این است که اصلا مایل نیستیم سخنمان را درباره‌ی دیگران مکتوب کنیم. و از این خطرناک‌تر آن‌که در نقدهای ظاهرا علمی هم بسیاری از دلخوری‌ها یا بدتر، دشمنی‌های خصوصی  را  می‌خوانیم. مخالفت‌های سیاسی را نیز تا بشود موهوم و غامض می‌نویسند.

فکر می‌کنم مثل همین نوشته  که هر چه سعی کردم رک و روان از "رسانه‌های برون‌مرزی" گلایه کنم، نشد. اصلا نمی‌دانم  توانستم منظورم را بیان کنم؟

بابام جان! مشکلی اگر داریم چرا پوست‌کنده و با ذکر مورد و مصداق، مستقیما به هم نمی‌گوییم؟ چرا این‌همه شایعه و قصه سرایی؟ واقعا گاهی به توان کلان برخی تخیل‌ها افسوس می‌خورم. ما می‌توانستیم داستان نویسان جهانی‌ای داشته باشیم؛ حیف که در همین حوضچه‌های خانه‌گی می‌غلتیم.

ولی جدا  کاهی را کوهی می کنیم که چه بشود؟ از این یک کلاغ چهل کلاغ کردن‌ها چه خیری بردیم؟ سرگرمی شیرینی است نه؟ به آن عادت کردیم نه؟ چیزی مثل سیگار شده. همه می‌گویند بد است ولی ترکش هم  کار هر کسی نیست انگار.

راستی یک گروه سراغ دارید که بی‌اختلاف بنیادین مدتی طولانی موفق با هم کار کنند و منشعب نشده باشد؟ البته توفیق‌های فردی ایرانی‌ها همیشه موجب افتخار و سرافرازی بوده است.  محصول بیست و پنج سال کار جمعی چیست؟

ظاهرا من نیز جوان نیستم. هنوز جرات نکرده ام منتشر کنم مشتی از خروار آن‌چه را دست کم در این پنج شش سال دیده‌ام و شنیده‌ام. هر چه هست اما این‌جا بهتر می‌فهمم چرا سرنوشت "وطن" و "میهن" و "کشور" "مملکت" گل و بلبل مان آن‌گونه است.

September 18, 2005 4:47 AM

 نظرها

سلام بانو
به طور ناگهان با سايتتان آشنا شدم
از اين تكرار بيهوده دلم تنگه
اگر مايل واسم بدين ممنون ميشم
نمي دوني چه سخته دربدر بودن
مثه طوفان هميشه در سفر بودن

mohammad October 23, 2006 8:37 PM

يك گلي خوشبو كه بس احساس داشت
مهــرباني و غـروي خـــاص داشت
رنجه شـد از دست بد خواها خـويش
خاطـرش افسـرد گشت و سينـه ريش
يك نـدا آمـد سـحـر كه سـوي او
با طنيـني اين چنيـن در كـوي او
گـل بدون خار كـي بنشستـه است؟
رشد گلها را به كود وابسته است
حرف بد خواهان همان كود گل است
بوي گنـدش باعث بـود گـــل است

" تقديم به آنهائي كه ازدست آدمهاي منفي و غير قابل عرض غمگين مي شوند"
پ.م.م

پروا نه January 19, 2006 5:39 PM

بزدلـي گفت كه من ، عاشق ايران هستم
ليك افسوس كه بي ريشه و بي جان هستم
يك مترسـك به خند يد بر آن بز دل پست
گفت افسوس كه من ازتو نگهبــان هستم
>>>>>>>>>>>>>>>>>>
پ.م.م

پروا نه January 19, 2006 5:22 PM

لينك داده شد .

علی خردپیر September 22, 2005 12:38 PM

سلام ماهمنيرعزيز
روي نكته مهمي انشگت گذاشته ايد و اما بر روال سابق بي مصداق و گنگ و صرفا در قالب يك درد دل و زخم روان جمعي.از چيزي انتقاد مي كنيد كه در نوشته خودتان همان را به كار گرفته ايد.اين مشكل فقط شما نيست و مشكل همه ماست.بايد به ريشه ها انديشيد و به چرايي ها.
اما دوست نازنين ام
نقد معضلات قديم با روشهاي قديم و نتيجه گرفتن از آن به نظر من ممكن نيست.روش جديد براي نقد گذشته به نظر من صراحت ، شفافيت و آمادگي براي پرداخت هزينه مواجهه است.من به روش خودم هم مي انديشم ، برخوردهاي نادرست و نامربوط طرف مقابل يا بهتر بگويم طرفهاي مقابل انگار مرا فرسوده كرده است .براي همين قيد درگير شدن با خيلي از مسائل را مي زنم ولي بعدا مي بينم كه در طي زمان همين مساله كوچك به يك مساله بزرگ و تثبيت شده نبديل مي شود كه ديگر از حوزه كنترل و هدايت من خارج شده است.بعد به خودم ميگم «چرا نگاه نكردم؟!» .فكر ميكنم چاره اي غير از تحمل اين فرسايش ها و مواجهه ها نداريم.

ني لبك September 20, 2005 12:18 PM

درود بر شما
خانم رحيمي سخنان و عقايد شما درست است مشكل اصلي
قشر مبارز و سياسي مملكت ما چه در درون و چه در بيرون اين عدم اتحاد و يك پارچگي و همراهي است ايراني
در فرديت قوي و در جمعيت خيلي ضعيف هست يعني همه ادعاي منيت دارند در صورتي كه تا ما و همگي با هم
نباشد همه منها جدا جدا نيم من هم نيستند من فكر
مي كنم كه ما در بعد سياسي اپوزسيون واقعي نداريم
و در واقع عده اي غر غروي به ظاهر سياسي داريم .
درود بر شما جاويد ايران زمين زنده باد آزادي

بزرگمهر آزادی September 19, 2005 2:36 PM

سلام خوشحالم که باهاتون آشنا شدم.نوشته هات به دل می نشیند.

شاهرخ September 18, 2005 2:53 PM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)