« پاسخِ دوباره به احمد قابل | صفحه اصلی | گفت و گو با محمد حسین احمد پور »
February 23, 2005
سرخ و سیاه
خلق و خوی خشونتخواهی، خون ریختن و کشتن و کشته شدن، دو رنگ سرخ و سیاه، خشونت و مرگ تار و پود اصلی فرهنگ اسلامی شده. و به ویژه شیعه که خشونت را تقدیس شده نسل به نسل می آموزد و منتقل می کند... خشن، همه جا خشن است؛ فقط بهانه متفاوت میجوید ...
بعد از یک هفته سرماخوردگی چکی (یعنی که قسمت دشمنتان هم نشود)، به زحمت از تخت بیرون آمدم و برای گریز از تنهایی، نشستم پشت کامپیوتر. مشغول تهیهی رشته برنامهای برای رادیو فردا هستم دربارهی "جنسیت و جامعه در ایران امروز". فهرستی از جنبهها و تبعات و مشکلات گوناگون مسائل جنسی ایران را مینوشتم و فکر میکردم که خورهی بدبختیهای ایران فقط یک عضو را ناقص نکرده؛ به هر چه اشاره کنی، علیل است؛ از سیاست و اقتصاد و اجتماع و آموزش و... داشتم آخرین ویرایشهای متن آن را می کردم که نعرههایی به لهجهی عربی حواسم را به خود گرفت؛ "حیدر" "حیدر". سی ان ان از عراق گزارش میداد. صفحهی تلوزیون سیاه بود و پر از خون؛ تصاویر ابتدا مربوط به بمبگذاریهای انتحاری "شهادت طلبانه" در بغداد و بعد مراسم عزاداری عاشورا در کربلا بودند؛ دستههای کفنپوش که سرخ بودند از خون سر و تن. چیزی شبیه زنجیرهای ایران، ولی با دانه هایی مثل تیغههای چاقو، به پشت و سینه میزدند. پیری نشسته بود و سرها به نوبت میآمد زیر شمشیر مرشد و چندان ضربت نوش میکرد تا خون جاری شود. قمههای دیگر در هوا چرخی میزد و بر فرق ها مینشست. حتی بر سر نوجوانان تشبه به شهامت و بزرگی و مردانگی ... چشم دزدیدم و باقیاش را ندید گرفتم. هوارهای موهومی در فضا پخش بود... در دستشویی بالا آوردم. صورت را از عرق وحشت و اشک افسوس شستم. بعد از شش روز، سیگاری آتش زدم. سرفه نگذاشت ادامه دهم. برگشتم بنویسم.
اولین صحنهی مشابهی که دیدم بسیار گنگ به یادم میآید؛ شاید سه یا چهار سالم بود؛ گورستانی در جنوب تهران: مامان می گفت «ترک های شاهسون برای عاشورا رسم قمه زنی دارند». هرچند فاصله داشتیم، چسبیدم به پای مامان و لای چادرش محو شدم.
امروز دیگر کمتر بتوان تصویری را از تیررس رسانهها دور نگه داشت. عکس کودک تهرانی را دیدم که پدر و مادرش برای ادای نذر خود، به سر بچه قمه زده بودند.
مردی، یا عدهای، هر قدر محترم و مقدس، روزگاری بس گذشته، گیرم همین دیروز، در جنگ کشته میشود. و مومنان فداییاش هنوز که هنوز است خون خود و دیگران را میریزند. من نمی فهمم؛ منی که سی سال تربیت شیعی شدم. چه رسد به غربیها و امریکاییهای ساده لوح که رفتهاند دموکراسی و آزادی به منطقه ببرند!
CNN از سید حسین نصر توضیح خواست. این استاد دانشگاه در همان امریکا گفت: «اینها برای همدردی با امام حسین چنین میکنند.» یاد جوکی افتادم که بعضی هم میهنان برای همدردی با زلزله زدهها، خانههاشان را خراب میکردند!
تصاویر خشونت در کابوسها و تخیلات شبانهگاه اغراق هم میشدند و بیقرارم میکردند. درز چادر مامان را که کمی کنار زدم، ده دوازده ساله بودم؛ گوشههایی از دعوای دو گروه را دیدم که این بار قمهها را "غیورانه و شجاعانه" به طرف مقابلشان میکوبیدند به زبان آذری فریاد میکشیدند...
شوخی بختام آنکه، عروس خانهای شدم که جای جای تن داماد، جای زخمهای عجیب و غریب بود. و بعد این جاها را روی صورت و بدن خود و تنها دردانهام هم دیدم. میگویم چه خوب که پسر ندارم که یا ختنهاش کنند یا به جنگ بفرستندش یا خود خرم بگویم برود زیر علم.
گزارشگر CNN میگوید: «در بغداد و ... بیش از بیست نفر کشته و تعداد زیادی زخمی شدند، ولی در کربلا و نجف خبر خشونتی منتشر نشده». این خبرنگار بینوا هم گویا پذیرفته که حق ندارد قمهزنی برای امام حسین را خشونت بخواند...
و حالا، این گوشهی دنیا زیر برف یک هفته ای پراگ، نه مامان مهربان هست، نه دختر زیبایم و نه حتی مسیحای خوبم. امید که به سلامت باشند.
این شد که دیدم توهین باشد یا نباشد نمی توانم خشم و تنفرم را به برخی رسوم یا بیفرهنگی ها بپوشانم؛ فرهنگ سرخ یا سیاه. نمی دانم اگر این نوروز ایرانی را هم توانسته بودند از مردم بگیرند، برایمان جز خون و مرگ چیزی مانده بود؟
اینا را سه روز پیش نوشتم. بیمار بودم و نیامدم رادیو تا امشب. حالا که میخواهم روی صفحهی مختصر بگذارمش، خبر زلزلهی زرند را هم میشنوم... چه بگویم جز تاسفی عمیق برای ایرانی که هنوز خونهای قمهزنیشان را نشستهاند، از زمین نیز مرگ زبانه میکشد؛ امسال هم به جای سبزی، سیاهی درو میکنیم.
February 23, 2005 12:35 AM
نظرها
http://p-kh.blogfa.com/post-19.aspx
احمدپور April 25, 2005 3:18 AM
سلام دوست . پايدار باشي و قلمت هميشه همين طور روان و پاك . ياحق
علي اكبر كرماني April 17, 2005 5:21 AM
زياده روي غير منطقي در هر كار امر پسنديده اي نيست حتي اگر ابراز نظر پيرامون عقايد ديگران باشد. پيروز باشيد. قم. پژواك خاموش
ahmadpour April 17, 2005 4:11 AM
نظر شما کاملا اشتباه و غلط است .شما تمامی مساائل را با هم به طور اشتباه درک کرده اید، شما بین خشونت- عشق يا سنت و یا دین چيزي نمی دانید کمی واقع بینانه به موضوع بنگرید ، هر موضوعی حتی یک کلمه جای بحثها دارد و نظایر مختلف ولی هیچ وقت
MSAVIOR April 11, 2005 7:57 AM
سلام .. مي توانم بپرسم كيستيد؟...
mostafa March 31, 2005 11:15 AM
سلام. خانم ماه منير عزيز. معلوم هست توي اين وبلاگ چه خبره؟
خصوصي است؟ خانوادگي است؟ سالي يك بار به روز مي شود؟
hamed mottagh March 13, 2005 10:05 PM
داريوش عزيز
مي داني كه دينداران مداراگر را چه اندازه احترام مي گذارم. من خود در دامن مادري چنين بزرگ شدم. و ايمان اين زن را به واقع مي ستايم.
اما و اما: چه گونه است كه هرچه خوشايندمان باشد جز فرهنگ اسلامي مي خوانيم ولي اگر به بسند ما نباشد فرهنگ خود را غير آن مي دانيم حال آنكه به هر روي اين نيز بخشي از همان فرهنگي است كه البته هر كس به ظن خود بدان دلبسته و عمل مي كند. بس گفته ي شما را اينچنين مي توان تكميل كرد كه خشونت بخشي از فرهنگ اسلامي است نه همه ي آن. به باور من البته اين بخش در فرهنگ شيعه بنيادين است.
اما اساسا اين استدلال كه چون روزگاري (يا حتي اكنون) در غرب نيز امر غيرانساني اي ديده مي شده آيا وجود هنوز آن را در مملكت ما توجيه مي كند؟ تفاوت اين كافران با ما اين است كه سالها بيش منشور حقوق بشر را تدوين كردند حتي اگر افرادي گاه آن را به طور كامل مراعات نمي كنند. مهم اين است كه اجماعي بر اين امور وجود دارد. حال آنكه در ديار ما مولوي ها همواره نادر بوده اند.
و سرانجام اين كه درست است كه من از برخي تركان تيرانداز خشونت برور تجربه اي ناخوش دارم ولي حتي تجربه هاي فردي را نمي توان به سادگي شخصي شمرد و آن را از دايره ي تامل و ارزيابي بيرون كرد. يادآور مي شوم كه مطالعه ي موردي از روشهاي جاافتاده ي علمي است.
به دينت دل آرام باشي و ما نيز به دوستي دل گرميم.
ماهمنیر February 28, 2005 11:58 AM
سلام ماه منیر جان نگران نباش عربها رامن می شناسم از دیدن خون لذت می برن .بوی خون شهوتشان را تحریک می کند .بی جهت نیست که شب آن تشنه جفت گیری اند.
mohammad February 24, 2005 6:58 PM
با آنچه نوشتی و گلايههايی که داشتی موافقم با اين تفاوت که از همان اول تمام اينها را که نوشتی به «فرهنگ اسلامی» نسبت دادهای. نمیدانم تا چه اندازه همهی جوانب و ابعاد اين به اصطلاح «فرهنگ اسلامی» را ديده و شناختهای، اما از خود میگويم که جدای اينها که نوشتهای، فرهنگ و فرهنگهای ديگری در اسلام میشناسم که نه تنها چنين خشونتها و مرگطلبیهايی را توصيه و تجويز نمیکند بلکه به جد در برابر آنها میايستد.
پيش از نقد جدی و به جايی که از اين رسوم و سنتها کردهای، بايد تکليف چند موضوع حساس و مهم را روشن کنيم. يکم اينکه وقتی از نفی خشونت صحبت میکنيم داريم از مقولهای مدرن سخن میگويیم و اين مقولهی مدرن برای همهی آدميان تنها زمانی میتواند موضوعيت داشته باشد که قبلاً توانسته باشيم فرهنگ و تفکر مدرنيته را در هر جامعهای رسوخ دهيم. میدانم و میدانی که آن تفکر، آن فرهنگ و آن فلسفه در ديار ما رسوخی و شيوع نيافته است حداقل تا اکنون. نکتهی مهم ديگر اين است که اين تجويزها و نفی خشونتها را نبايد از بستر زمانیشان جدا کرد و دچار تاريخ گسستگی شد. آيا نفی خشونت مثلاً دويست سال پيش در چند نقطهی جهان وجود داشت؟ جهالت و خرافهپرستی را توجيه نمیکنم اما تا دويست سال پيش فرانسه و انگليس و آمريکا هم وضع بهتری نداشتند. اين نفی خشونت، که تازه در باب آن هم چون و چراهايی هست، همه محصول مدرنيته بودند. فرهنگ اسلام هم نمیتواند و نتوانسته است از تأثير اين تغييرات بر کنار بماند، با اين تفاوت که مقاومت بخشهای سنتی و قدرتمند اجتماعات اسلامی که عمدتاً در فقر و بیسوادی زندگی میکنند راه را بر امواج آن تغيير بسته است.
اين نکته را تنها برای همان تعبير «فرهنگ اسلامی» نوشتم که دور از انصاف علمی و آکادميک است. اما اگر بخواهيم به ماجرا از منظر احساس و عاطفه بنگريم، بايد انصاف داد که مار گزيدهای چون تو از هر ريسمان سياه و سفيدی میترسد. من يک «فرهنگ اسلامی» نمیشناسم. سالهای سال است که از همان طفوليت با «فرهنگهای اسلامی» و برداشتهای مختلف و شايد متضاد از دين آشنا بودهام. به همين دلايل نمیتوانم همه را به يک چوب برانم و عقايد و تجربيات شخصیام را بر کليت جوامع اسلامی سوار کنم.
عقبتر اگر بر گرديم، میبينيم که عارفی مانند مولوی، که شايد از منظری مدرن ايرادات بسيار ديگری به ساير جنبههای زندگی اجتماعی او وارد باشد، به صراحت در مثنوی از رسوم عاشورا و عزاداری شيعيان حلب انتقاد میکند و حتی آن را به سخره میگيرد.
خلاصه بگويم که اگر چه با نفس سخنات موافقم و نه اين نوع ترويج خشونتها را میپسندم و نه مروج آن هستم، خو نکردهام که به اين مقولات تنگنظرانه و با ديدی مطلقگرا نگاه کنم. اشارات کوتاهام را به «فرهنگهای اسلامی» البته خودت نيکوتر میدانی که از چه زاويهای است.
اميدوارم نفی خشونت در مرام تو، خود باعث پرورش و رشد خشونتی از نوع ديگر در ذهن و ضميرت نباشد.
شاد، سالم و صلح دوست باشی.
داريوش February 24, 2005 1:46 PM
سلام
نوشته ی این بارت نگذاشت بی سروصدا بخوانم و بروم . ماه منیر جان! این قصه ها و نمادهای کارناوال عزای حسین آن قدر تکرار و تکرار شده که بانیان دلسوز و فداییان آقا اباعبدالله به فکر نو آوری و خلاقیت هم افتاده اند. امسال دسته عزاداران به کوچه و خیابان های عادی قناعت نکردند و شاهد بوديم كه در بزرگراه ها و اتوبان های تهران عزاداری کردند. نوحه های زیبا و سوزناکی هم با نوای ویلون سل و ییانو اجرا شد با اشعاری زیبا و نغز که البته هیچ ربطی هم به واقعه کربلا نداشت!!!و از راديو و تلويزيون به سمع و نظر عاشقان آقا رسانده شد. عاقبت کار به جایی رسید که آقایان علما و مراجع رسما در رسانه های جمعی از مداحان و واعظان محترم در خواست کردند که در وعظ و ذکر مصیبت از داستان های خلاف واقعیت و مطالبی که دون شان واقعه کربلا ست استفاده نکنند....بله ماه منیر جان شانس آوردیم که كانال هاي تلويزيوني سراغ ترجمه اشعار و سخنان نغز آقايان نرفته اند كه دل سنگ همگي شان آب شود و دسته دسته به جمع شيعيان راستين آقا بگرايند!!!!!!
نوشا February 24, 2005 12:16 PM