« مصائب انسان | صفحه اصلی | فقط براي اين که اين مختصر را هم از دست ندهم. »

April 22, 2004

ترانه


فيلم من ترانه پانزده سال دارم را تازه ديدم.
دختري که مادرش مرده و پدرش در زندان است، براي تامين زندگي خود و مادربزرگش، در يک عکاسي کار مي کند. عشق جوان همسايه ي فرش فروش را مي پذيرد و چون دبيرستان مي رود، تنها عقد شرعي مي کنند. زندگي شان ادامه نمي يابد. پس از طلاق متوجه مي شود حامله است. نه مي تواند براي بچه شناسنامه بگيرد و نه جامعه او و فرزندش را قبول مي کند و نه حتي خانواده ي پسر زير بار اين بچه مي روند. تنگنه ي اقتصاد هم سخت تنگ است.
و اکنون چه کند با همه ي اين موانع بر سر يک غريزه ي تا اين اندازه طبيعي و حقيقي ؟
مهمترين قوت فيلم را در پرداختن سينما (به قول مسيحا در جايگاه تاثيرگذارترين رسانه در کشورهايي چون ايران) به يک تابوي اجتماعي دريافتم؛ به نظر مي رسد مقصود کارگردان اساسا طرح مساله ي زني است که بدون پشتيباني و معرفي مردي، بخواهد بچه دار شود. و اگر ترانه با امير شرعا محرم يا زن و شوهرند، و اصطلاحا بچه «حلال زاده» شمرده مي شود، احتمالا پوششي است براي خروج از محدوديت هاي جمهوري اسلامي و راهي براي گرفتن اجازه ي اکران فيلم. شاهد اين امر، شايد سرنوشت مريم، زن جوان ديگري است که دختر «نامشروع»ش را به بهزيستي سپرده! از سر هزار ناچاري؛ فقر و بي خانماني و خجالت و معضلات قانوني و...
اجبار يا محافظه کاري آقاي صدرعاملي در رک نگفتن وجود همخوابي هاي بين غير از زن و شوهر و بچه هاي پدرگمنام را مي توان فهميد و چشم پوشي کرد؛ همينطور چند ناسازگاري که داستان فيلم با قوانين واقعي دارد: زني در ايران مي تواند از اداره ي ثبت احوال به دلخواه خود و به نام خود براي فرزندش شناسنامه بگيرد و جلوي نام پدر را خالي بگذارد؟!
به هر روي، ساختن و نشان دادن اين فيلم حتي با همين دست اندازها، بسي بهتر از در ترس و تاريکي و توهم گذاشتن اين پديده ي اجتماعي است. واقعا در ايران اگر زن مجردي بچه دار شود چه کند؟ اگر به هر دليل نتواند يا نخواهد ثابت کند پدر فرزندش کيست، بايد بميرد يا فرزندش را بکشد يا تمام حيثيت و در اصل زندگي عرفي و اجتماعي خود و فرزند را با صد ديوار زمخت و کور قانوني روبه رو ببيند. جز اين است؟
ديگر بخش اين فيلم که توجهم را گرفت، قوت غريزه ي فرزندخواهي و سپس عشق به وجودي که بخشي از زن است، که بسيار تواناتر از عرف و قانون و مشکلات همه جانبه اش مي خيزد.
و براي يک زن واقعا فرزند، فرزند است و اين که پدرش کيست، در عاطفه ي مادري زن به بچه اش، چه تاثيري دارد؟ چه بسيار زن، فرزندي را پرستيده که از موجودي به نام پدر فرزندش، منزجر است؛ کسي که تنها به اندازه ي شايد کمتر از نيم سلول در فرزند سهيم است، چه نقشي در ساختن عشق مقدس مادري دارد؟ من کمترين اعتقاد را به امر مقدس دارم و اين همان نادر استثناء است.

ديگر اينکه کارگردان، به رغم اين که شنيده ام خود از مذهبي هاي حوزه ي هنري است، خواسته يا ناخواسته شديدا عجز دين را در برابر معضلات اجتماعي به تصوير مي کشد. درست نفهميدم خانم کشميري، مربي امور تربيتي مدرسه، يعني يک زن مذهبي و حزب اللهي است، يا از هواداران «فمينيسم اسلامي»؟ به هر روي فيلم ساز حسابي به اين دو گروه تاخته است که خود چه مي کنند و چه مي نمايند؟
اما علاوه بر سوژه ي اصلي، يک نکته ي ظريفي هم در فيلم ديدم؛ گاهي کسي آدم را مي خواهد، ولي هرگز فرصت يا شهامت بروز آن را نمي يابد. گاهي عشقي براي هميشه شايد سربسته بماند يا زماني آشکار شود که ديگر بسيار دير است. گاهي عشق ناکام مي ماند تنها به دليل دير يا سخت جنبيدن!
هنگام اسباب کشي ترانه، يک جوان کارتني را براي کمک به خانه آورد. ترانه زماني که پرده را مي کشيد، جواني وارد خانه ي روبه رو شد. گاهي هنگام رفت و آمد در محله، نگاهي ترانه را زير چشم داشت (البته پرواضح است که در چنين جوامعي هيچ حرکتي از ديد اطرافيان بي ربط و مربوط، و گاهي حکومت نظامي، دور نمي ماند). به خصوص با نقل قول هاي آن دلال، و بالاخره روزي که براي ترانه خواستگار مصلحتي آمد، کسي گل به دست، گل و شيريني به دست ديگري را جلوي خانه ي ترانه مي يبيند و با مکثي کوتاه، مي گذرد و وارد همان خانه ي روبه رو مي شود. هيچ کدام از اين چند تکه آشکار و در فوکوس فيلم نيست؛ بسيار گنگ و محو نشان داده مي شود؛ چه، اين گونه عشق ها اساسا مبهم هستند و گاهي آدم فکر مي کند اشتباه کرده. البته گاهي هم اشتباها آدم تصور مي کند کسي مي خواهدش که شايد او هرگز بدين موضوع توجه نکرده!

April 22, 2004 9:04 AM

 نظرها

ماه منير نازنين! اين فعلاً درست شد! ببخشيد که قبله‌ی عالم شديداً گرفتار است. سعی می‌کنم بيشتر به امور معوقه بارگاه برسم. باری ساير ساکنين هم گه گاه می‌توانند دستی برسانند. لوگو را هم درست می‌کنم.

داريوش May 7, 2004 11:33 AM

تا اطلاع ثانوي براي خواندن نظرات كليك راست كرده گرينه select all را انتخاب مي كنيم. خواننده جديد وبلاگ شما :احسان

Ehsan May 1, 2004 12:00 PM

ماه منير خان مباركه اين رنگ روشن ضمينه وبلاگت. اما ما چشممون در اومد تا اينجا كامنت گذاشتيم...

فرین April 25, 2004 8:10 PM

جامعه ايران با مدرنترين و پيشرفته ترين خلافها و فسادهاي روز دنيا آشناست ولي هنوز با خرافات و سنتهاي بي پايه دست و پنجه نرم مي كنه و از نظر فرهنگي هيچ. خلاصه كه خيلي شير توشيره. مردم گيج ميز نن خودشونم نمي دونن چيكاره اند. نمي دونن دينشونو بچسبند كه هيچي ازش نمونده. اداي آدماي متمدنو دربيارن كه فقط ظاهر و اداهاش اومده اين ور آب. سنتي باشن همه بهشون ميگن عقب مونده و نمي تونن دوام بيارن مخصوصا نسل جديد كه چشم و گوشش با ماهواره و اينترنت باز شده و يك كلمه حرفهاي قديمي براشون معني نداره. خلاصه آقاجان همه منگند اينجا

امين April 25, 2004 1:46 PM

رنگ زمينه بخش نظرها بيش از حد روشن شده. از آقای داريوش خان بايد درخواست تا چاره بينديشيند برای اين »يا من هو اختفی لفرط نوره»!

مسيحا April 23, 2004 3:28 PM

بانو جان!
اولاً خيلی خوب شد که رنگ زمينه‌ی وب‌لاگت روشن شد؛ يعنی چشم ما هم روشن شد و بهتر می‌‌‌توانيم نوشته را ببينيم و بخوانيم.
ثانياً نگاهت را به فيلم قبول دارم. من فکر می‌کنم در زمينه تفکر اجتماعی، موفق‌ترين نوع رويکرد، رويکردهای غيراخلاقی هستند و طبعاً بازتاب اين تفکر در هنر هم همين حکم را دارد. ما تا از شر اخلاق سنتی رها نشويم و اخلاقی متناسب با پيچيدگی‌های زندگی جديد ابداع نکنيم نمی‌توانيم تفکر اجتماعی و هنر معطوف به معضلات اجتماعی داشته باشيم.
اين فيلم موفقيت خود را وامدار گذر کردن از خط قرمز اخلاق و عرف است و ناکامی‌های خود را هم مديون همين حصارهای شناخته شده. اما هنوز و هنوز در ابتداي راهْيم

مسيحا April 23, 2004 3:26 PM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)