« جواد يساري در «اسلام شهر» | صفحه اصلی | شيرين عبادي در ژنو »

February 23, 2004

رود یا مرداب

نيمه شب است. شب ها که خواب نمي رفتم، روزها را مي نوشتم. حالا مي توانم مختصر هم بنويسم. اما چه؟ اين که به گفته ي آن آواز، دل اين رودخانه مرداب شده؟
به راستي تکه تکه ام بين ده ساعت کار شب يا روز در راديو و تعهدي که به خواندن درس حس مي کنم و ورق پاره هايي که بنا بود کتاب شوند و البته هزار خيال خام و سوخته ي ديگر.
شما جايم بوديد کدام را مي گزيديد؟

February 23, 2004 6:04 AM

 نظرها

شما هم اين مختصر نوشته ها را از ما دريغ نكنند! بيشتر بنويسيد!! ممنون

kashkalikhan March 13, 2004 12:58 AM

dobareha......

Amir March 12, 2004 11:25 PM

az no beyaghaz....

Amir March 12, 2004 11:24 PM

انتخاب؟ از انتخاب حرف میزنی؟:)

زهرخند March 2, 2004 8:57 PM

همه را نمي شود دل مشغو ليها را زمين گذاشت

Toranj March 2, 2004 12:35 PM

اولا رمانت چی شد؟ ثانيا پايان نامه ی دانشگاهت را تموم کردی؟ ثالثا کجايی؟ دلم برات تنگ شده. رابعا بار آخر که ديدمت، ده سال جوانتر شده بودی. خامسا کار در راديو تنوعش را از دست نمی دهد. سادسا خوب است که شماها معمولا مهمان داريد. سابعا کار و گرفتاری که تمامی ندارد، خانم! ثامنا به وبلاگت بيشتر برس.
باز هم تاسوعا و عاشورا.
من فکر می کنم بهتر است از اول شروع کنی.

عباس معروفی February 27, 2004 5:49 PM

من بودم همه شان را! نه می توانم از کار دست شويم که نانم از آن است. نه از کتاب که رزق جانم از آن. درس و مشق هم که ای وای بايد روزی تمامش کرد. سخت نيست بخدا! فقط از اين که اين کنم يا آن کنم دست بردار نازنين. همين!

من اين از تجربه می گويم. همه بارت را بردار. تقسيم نکن. فکر تقسيم ديوانه می کند آدم را. بعد اينطور می شود که گاه نشاط اين و گاه نشاط آن را پيدا می کنی. چشم به هم بزنی همه شان انجام شده اند.

همين مهدی را ببين هم رمانش را می نويسد هم برنامه انقلابش را تهيه می کند هم درس و مشق را جلو می برد. گمانم فرق تو و او در انتظاراتی است که از زندگی داريد و خودتان.

مهدی غير خلجی

Mehdi February 27, 2004 4:29 AM

ماه منير خانم نبينم از اين حرف ها بزني ها؟تو و خستگي؟ خانم تو كه به همه ما ميگي خسته نشين و درس بخونين و كار كنين. پس چي شد؟

فرين February 25, 2004 6:09 PM

سلام عزيز!
اگر نخواهيم قيد زندان معاش را بزنيم، انگار محكوماني هستيم به جبر و بي‌اختياري در گزينش. ما اگر درد و دغدغه داريم بايد بار اضافهء تاب آوردن هم‌نشيني ناسازگارانهء اين دو را هم پذيرا باشيم. ...

shin February 24, 2004 11:15 AM

سلام ماه منير خانم
خستگي را مي توان در لحنتان ديد ,اما هنوز هم رود را بايد برگزيد. فراموشمان نشود كه خود اين دلهره ,تلمبار كار هاي عقب مانده و سودا هاي بسيار صرف نظر از انجام شان ,خود تجربه زيستن ما و تقلاي بقا واستمرار ما را رغم خواهند زد.همين مختصر كه مي نويسي نشان تداومت مي شود روزي. ا
ساقيا در گردش ساغر تعلل تا به چند؟
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش.

فرنشين شهر طوس February 23, 2004 10:05 AM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)