« دوام | صفحه اصلی | بگذار سنگسار شوم »
May 29, 2007
برای دوام
جز یک دوست، هنوز از کسی دربارهی بخش هفتم سلسله برنامهی "جنسیت و جامعه" چیزی نشنیدهام؛ همین امروز روی سایت آمده.
پیش دستی کنم و باز فاش بگویم "تقدیم به پایداری، شهامت و آشکارگی".
از این مختصر نیز بهره میگیرم تا بگویم حتی اگر نقدی تند و گزنده دریافت کنم، شنیدن یا خواندن دریافت تک تک شنوندهها و خوانندههای این رشته برنامه برایم بسیار ارزشمند و جذاب است.
در اساس، کار رادیو زمانه از این زاویه برایم پسندیده است که ابزار گفتوگو بین برنامهساز و مخاطب را بدین شکل، یعنی برای هر گزارش یا برنامه جداگانه، فراهم دارد.
از شما میخواهم مرا از نظر خود بی خبر نگذارید. سپاسگزارم
May 29, 2007 7:07 AM
نظرها
ارادتمندم.
وب را ديدم يادگذشته ها افتادم نمي دانم چرا.
...سلام مخصوص برسونيد.
امين
amin June 14, 2007 12:43 AM
راستی، اون یک دوست کیه؟!
احمد June 11, 2007 11:39 PM
ماه منیر من (تو رادیو پای عشق و اروتیسم) برات کامنت گذاشتم. ... ولی کو گوش شنوا به قول تو! در ضمن: خیلی مخلصیم و به روز شو همین جا!
احمد June 11, 2007 8:12 PM
مطابق آخرین اخبار وضعیت جسمی عباس حکیمزاده و احسان منصوری، دو تن از ۸ بازداشتی پلیتکنیک، بسیار وخیم است. برادران دربندتان را فراموش نکنید!
محسن June 9, 2007 11:43 PM
از اين راه دور و از شاعر فقيد و معترض «سيدحسن حسيني»، يك «تحفه» دارم براي «ماهمنير».
عنوان اين هديه(!)، «خوشنويسي»ست.
كاغذ ابر و باد را بر دار
و رو به قبلهي من
- در همين حوالي -
قلمات را بيبهانه بتراش
قوس واژگوني در كار نيست
بگذار شب
پر از خلوتِ خلاق تو باشد
آيةالكرسي را كه خواندي
با خاطرههاي عرشي
روي هر فرشي كه دلت خواست بنشين
اما اگر خواستي مرا بنويسي - يك خواهش صميمي و كوچك -
تنهايي مرا بكش
تا بامداد قيامت!
ح.ش June 8, 2007 11:14 PM
شب بهخير!
شايد به اين پديدهي غمانگيز از منظر سينمايي نگاه كنيم، بد نباشد:
حدود ۳2سال پيش (نوامبر ۱۹۷۵ ميلادي)، «پير پائولو پازوليني» كارگردان شهير، همجنسباز و فمنيست ايتاليايي در خرابهاي و بهطرز وحشيانهاي (بخوانيد دلخراش) بهقتل رسيد.
هر چند دربارهي پازوليني داستانهاي سياهي را روايت ميكنند، اما در ابتداي دههي ۱۹۷۰ ميلادي بود كه او آزادي جنسي را دربست پذيرفت و در اين زمينه - و در آثارش -، به ترويج و تبليغ آزادي عمل سكسي – هرج و مرج طلبانه - پرداخت. او مصرانه معتقد بود: همهي ما در نقش مصرف کنندگان مطلق سكس ظاهر ميشويم و سکس به کالايي مثل ديگر کالاها تبديل شده و از همينروست که سکس كردن در هر سبك و سياقي، ديگر رسوايي آور نيست!
پازوليني فيلمساز ، تقدس مذهبي(پوريتانيسم) را در حال از بين رفتن ميديد و اينگونه سكس را به نوبه خود جذب و در «متن» جامعه ادغام شده ميديد و عملا سكسكردن «بيقاعده» را تابو و حرام نميدانست.
اين هنرمند نفرين شدهي بزرگ كه همواره با دنياي پيرامون خود دست و پنجه نرم ميكرد، در زمان حيات خويش، دست به پيشگويي عجيبي زده و گويي بهخوبي ميدانسته که جهش اساسي و مردم شناسانه در زمينهي سكسهاي غير كليشهاي، در شرف تكوين است . با آنكه تحول بزرگ آنروزگار بورژوازي در حال گسترش بود و تسلط قدرت ، مسير روزافزون ديگري داشت، پازوليني «تريلوژي زندگي» يا سرود آزادي جنسي را ميسازد . او در اين 3گانه ، مردم را بهشكل ديگري ميبيند. مزدمي كه هنوز به تابعيت کامل تقدسگرايي بورژوايي در نيامدهاند.
اگر امروز «پازوليني همجنسباز» زنده بود و ميديد که تصاوير وي به عنوان يکي از بتهاي «فتيش» همجنس گرايان « گي و لزبين« تبديل شده ، شايد عکسالعمل او مي توانست تمسخرآميز باشد؛ چون وي يك سينماگر - شاعر همجنسباز بود.
براي پازوليني امر جنسي (همجنس گرايي و يا گرايش به جنس مخالف) ، پديده خاصي بود . او در تعزيف عقايدش ميگفت: «شهوت جنسي، امري شديدا فردي و خصوصي است» .
«ماهمنير»!
جسارت شما بهعنوان يك زن خبرنگار كه پاي در اين حوزهي خطرناك ميگذاريد، قابل تقدير است اما يادمان باشد كه با «پوريا»ها كه از محتومان جهان سومياند، نبايد با برخوردهاي ترحم آميز، سرخوردهتر شوند! خوب خوب كه صداي او را گوش دادم، حكايت ديرينه و دردآوري را شنيدم كه گويي تمامي دردهاي عالم را يكجا در آواي خود جمع كرده بود. تاريخ گواهيست بر اين مدعا كه حقوق انساني اين عده، به ناچيزي پايمال شده...
بانوي شجاع دل!
خوشحالام كه اينبار ،«ماهمنير» را سرهم (ماهمنير) نميبينم! برايام دعا كن و از قول من به «زمانه» بگو : بيا و بنگر!
وقتي «سكوت» را بايكوت شده ديدم، زدم به «كوچهي خلوت»ام!
http://h00l00.blogfa.com
فقط بهرسم مهمان نوازيست كه دعوت ميكنم و بس.
راستي!
منهم معتقدم : :«شهوت جنسي امري شديدا فردي و خصوصي است».
ح.ش June 8, 2007 1:32 AM
در «زمانه»خواندمات!
لذت ميبرم از اينهمه«مردانگي»ات و لحن صاف «قلم»ات.
اين يك اعتراف حرفهاي بود.
با اجازه،يك لوگوي«مختصر»از«ماهمنير»(با بضاعت اندكام)طراحي كردم و براي هميشه چسباندماش به «سكوت»ام(هديهاي قابل نداشتم):
http://i8.tinypic.com/6315y4i.gif
ح.ش June 4, 2007 12:19 AM
من عاشق اين حرف باسم هستم كه "وفاداري صفت سگه"! دمش گرم. اون نقاشي رو كه بار اول تو خونه ات ديدم تنها قسمت دكور خونه بود كه خيلي دوست داشتم. حالا مي فهمم چون دكور نبود.. تكه اي از عشق بود در خونه اي كه يك روح سرد درش چرخ مي زد... حس مرده اي كه در حين نامرئي بودن دوست داشت تصويري از خوشبختي خانوادگي به معرض ديد مردم بگذاره و بگه "آه من چه خوشبختم"... اما عشق توي اون نقاشي ساكت و بي ادعا اون بغل نشسته بود. تو هنوز هم به دنبال سيمرغ مي گردي ماه منير؟؟؟؟ نمي دونم چه چيزهايي رو اديت كردي و بريدي از اين مصاحبه... اما كاش تو هم مي گفتي چه بهايي حاضري بدي براش...
sima June 3, 2007 4:39 PM
بانوي پهلوان؛
گفتوگويات هم عاشقانه بود و نبود؛هم جسورانه بود،هم نبود!
اجازه ميدهيد تا صريح حرف بزنم؟
ميدانم كه منعي نميگذاريد برايام:
منهم مثل «ماه منير»(البته پيش از«او» و در كيهان)، در ركاب «تهرانی» و «شمسالواعظین»ها،مشقها نوشتم ودرسها پس دادهام.بهگويش «لوطي»هاي ناياب شده،در كنار ركاب آن۲بارها دويدهام!
بانوي مهربان!
شماآنسوي تلفن،«آزاد» و رها بوديد و نبايد در اين قيد و بندهاي ابلهانهاي كه«اينجا» رايج است و ما با آن درگيريم،گرفتار ميشديد.
«باسم الرسام» در تهران بود و شفاف سخن ميگفت.اصلا همهي همهي دروس فلسفه را از ياد برده بود در پيشگاه«عشق»اش. آخر او با دلاش حرف ميزد و اصرار، در مقابل «ماه منير»ي كه خود را سانسور ميكرد و انكار...
ايكاش درآن برنامه پرشنوندهي راديويي،«ماهمنير» هم ميشد««باسم»!
باآنكه ۲ سالي كمتر از «باسم الرسام» سن دارم،ولي خود را لحظهاي جاي او گذاشتم و انتظار داشتم تا در آخر برنامهات (دستكم وجسورانه)اعتراف ميشنيدم:«دلام برايات تنگ شده.»... شايد در خارج از گپ رسمي راديويي به او گفته باشي،اما رسم ژورناليستي حرفهايات به تو حكم ميكرد كه حتا بگويي:«از تو متنفرم».
حالا يك سوال حرفهاي دارم از«ماه منير»:
عشق، ممنوع است؟
ح.ش June 2, 2007 10:48 AM
خيلي باحال بود و جسورانه.آفرين.من بودم نمي ذاشتم هرچند هميشه از تابو شكني لذت بردم.
سولماز شریف June 1, 2007 3:04 AM
خب این برنامه کار ما بچه مثبتها(به قول باسم سگ)رو به خطر انداخت.ماه منیر خانم از امروز من به سکس روی می آورم گناهش با شما و باسم.آخ جون
رضا May 31, 2007 12:14 PM
جالب بودن ولی مصاحبه ها خیلی مختصر هستند و بحث خیلی گنگ و ناقص می مونه، اگه در اندازه مصاحبه محدودیت هایی دارید، از مصاحبه شونده بخواه که یه سری مرجع هم برای مطالعه علاقمندان در خلال حرفهاش معرفی کنه.
محسن May 29, 2007 7:42 AM