« لحاف کوتاه | صفحه اصلی | هشدار! هشدار! »
March 15, 2006
چهارشنبه سوری امریکایی (!)
دیروز که از دانشگاه برمیگشتم، شاهد یک آتیش بازیای بودم که هیجانش از چندتا فیلم اکتیو ِ همزمان برایم بیشتر شد !
طبق شغل شریف این روزهام، قبلش رفته بودم پاسخگوی توقف ِ بیجا باشم ( اینبار فقط 175 دلار کاسب شدم) ! خوش و سرمست داشتم باز میراندم ! که پلیس جلویم را گرفت ! ای دل تندرو ! باز و صدباره مرا فرستادی دادگاه تا توجیههای همیشه گی را از سر بگیرم !؟ اما آقای پلیس مهربون ! مرا از صراط مستقیم راهنمایی کرد به خیابان انحرافی ! بعد باقی اتومبیلها را ! تازه دریافتم که پیش پای من اتفاقی سوگوار افتاده و جاده بسته است ! ربطی به این سراپاتقصیر ندارد !
آنقدر کوچه پس کوچهها را گشت زدم و گم گشتم تا برگشتم به جای اولم ! در جهت عکس ! غرق در آهنگی پر قوت و لبریز از زیستن ! کالج پارک چه زیباست ! محو بهار ناگهانی بودم و در حیرت انبوهی ِ گلهای سرتاسر سفید ! چه غافلگیرکننده شکفتهاند ! همهگی با هم ! علیه زمستان سیاه، قیامتی یک باره کرده اند ! درست تا همین چند روز پیش، واشنگتن را از باد و سوز سرد ناجوانمرد نمی شد دوام آورد ! فقط یک دو روز ِ خورشید چه گونه این کفترهای بیقرار را از شاخههای لخت بیرون کشیده ! خلاصه کلی دوباره رفته بودم سراغ "پیچک باغچک خانه" ی امامزاده قاسم و"جوانههای سبز روشن" اش و سرکشیدم به اقاقیهای گلاب دره و تازه کردم دماغ را با رز مخملی شهرزیبا و دیدم شکوفههای گیلاسهای نعمت آباد را !!!
که باز چشمتان مووی ِ بزن بزن نبینه ! در یک پلک به هم زدن ده تا ، شاید هم بیشتر، ماشین پلیس دربرابرم روئیدند ! واقعا گویی از آسمان ریختند؛ آنهم نه با چتر که خرامان و آرام فرود می نشیند، که همچون قارچهای نابههنگام، زمین را شکافتنند و راهم را گرفتند ! تمام هفتهشت تیرهاشان نشانه، و درشتهیکلهای ورزیده شان، با تمام شدت گارد گرفته ! آن آخرین نفس ِ سوسو کنان، هم یک باره چسبید به قفسه سینه ونردههاش ! بالا نیامد ! ای جان ِ متخلف باز چه کردی؟!
گربه دزده، میخواست بگریزد اما عملیات فوق حرفهای نظامی-امنیتی به اندازهای سریع انجام گرفته بود که هیچ راه پس و پیش نداشت ! فورا موزیک را خفه کردم و دستهای خشکان را گذاشتم روی فرمان؛ تسلیم ِ تسلیم ! ارتش نعره میکرد: پیاده شو! پیاده شو! از ماشین بیا بیرون !
حلقهی خاکستری پوشها تنگتر و تنگتر میشد و لولهی تفنگها نزدیکتر و نزدیکتر! قلب غافل ِ عاشق لای دندانهای دهان چفت شدهام گیر کرده بود ! هیچ غلطی نمیتوانست ! چه حس مجرمیت وحشتناکی داشتم ! هرگز در چنین موقعیتی بودید که در سر گناهی پرورانده باشید و از توبیخ دیگران بر دیگران، بر خود بلرزید؟ !
باری از این نیز جستم ! کلتها به سوی ماشین ِ درست جلوی من پیش رفت ! راننده طولش داد ! حتما بنا داشت خود را به کوچهی کندی کج بزند ! اما مگر این قانونشناسان و بس، میگذاشتند؟ یا لابد مثل اینجانب (!) میخواست مقاومت کند ! راننده آخر به نتیجهی من دلاور (!) رسید و مردانه پیاده شد ! فرمانده فریاد میزد: روی زمین بخواب! این یک دستور است؛ دراز بکش!
پسرک زردروی، چند لحظهای هم این گونه سرکشی کرد ! تن نحیفش اما دیگر تاب نیاورد و بر زمین ولو شد !
از درهای دیگر ِ سواری هم با احتیاط کامل، یک پسر و دختر سیاه پوست را بیرون کشیدند و خواباندند! روی شکم بر آسفالت خشن ! دستهاشان را آهن بستند !
نمیدانم این جوانها چه کرده بودند ! ولی قیافههاشان به آدمهای باکلاس مطیع قانون نمیخورد ! طاغیها را من از روی خالکوبی بربازو و گوشواره برابرو نمیشناسم ! یاغیها چشمهای دیگری دارند !
ولی انصافا اگر اینها قواعد بشری را مراعات نکرده باشند چه؟ اگر حق و دل انسان دیگری را به درد آورده باشند چه؟ چنین بود که پرسش این چند وقته هزارباره بانگ زد: واقعا مرز آزادی کجاست؟ در اجتماع یا در "حریم خصوصی" !؟ کدام فیلم بود که با این جمله تمام میشد؟: "آی ! آی آزادی چه جنایتها که به نام تو نمیشود!"
پرسان و ترسان ، باز بازگشتم به خانه و این ترانهی غیر روشنفکرانه را گوش دادم بارها و لذت بردم بارها ! آره ! گاه این روح بیسر از هرچه فلسفه است به لب میآید و هرچه "پای چوبین استدلال" را میشکند! چه اندازه گاه با "مبتذل"، "رمانتیک" و یا " نوستالژیک" بودن خود حظ میبرم! از همان "مهر خاموشی بر لب" از همان "بهارم و تبارم و گناهم و ثوابم تو بودی" نیز. کاش میدانستم شاعر این سروده کیست ! ولی خواننده حبیب است؛ "مرد تنهای شب" ِ روزهای انباری ِ نوجوانیام ؛ همو که "مادر" را نیز "سرداده در سکوت"ی و "آواز بیصدایی" و "بغض باران" . او اکنون لابد پیر شده، چون من زن شدم. اما او هنوز جوانانه میخواند "بشکن این حصار" را... :
مرگ قو
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
روَد گوشهای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خوانَد آن شب
که خود درمیان ِ غزلها بمیرد
گروهی برآنند کین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب ِ مرگ از بیم آنجا شتابد
کز مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن
که میخواهد این قوی زیبا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن
که میخواهد این قوی زیبا بمیرد
March 15, 2006 5:37 PM
نظرها
اصلاخوب نبود
اشغال بود
اوك
شیدا September 21, 2006 3:37 PM
سلام
سال نو را به شما و خانواده محترمتان تبريك ميگويم . شاد زي و پايدار.احمدپور
احمدپور March 21, 2006 4:48 PM
دوست عزیز، سال نو مبارک.
امیدوارم نوروز 85 سرآغاز ایام خوب و لحظات بیادماندنی، همراه با توشه ی صلح و دوستی برای همه ی جهانیان بخصوص شما و خانواده ی گرامی باشد.
ارادتمند شما - سالیانی
سالیانی March 21, 2006 11:41 AM
سلام
نوروز باستانی را به شما تبريک می گويم و روزهايی سرشار از موفقيت و بهروزی برايتان آرزو می کنم ، اميد که همواره بهاری باشيد.
mino March 20, 2006 11:49 AM
عيد شما مبارک
امير March 20, 2006 4:51 AM
سلام هـموطن
آ مد بـهارو ، دلـمان عا شقا نه شد
بازهـم ، عنصر روح بشر پر جوانه شد
گوش من و ما ، كه ملول از سكوت بود
ميزبان چهچه ي بلبل وناي وچغانه شد
نوروزتان خجسته تر از هميشه باد.
پروانه از تهران
پر وا نه March 17, 2006 10:49 PM
در ادامه نوشته ديروزم مينويسم:
فرانسوی ها شعار آزادی برابری برادری رو، نه رسما، اما در محافل روشنفکرانه!!شون زير سوال بردند [ از وقتيکه خارجيها يقه شونو گرفتن که آزادی بيان اگرهست, چرا از موضوع هايی که بنفع خودشون نيست، حرف نميزنن]
متوجه شدند که عبارات دلفريب ديگه عمل نميکنن.
ميخواستم يادتون بندازم که تا چه اندازه انديشه ها تحت تاثير موقعييت هايی که آدمها درش هستند ساخته ميشن. بنابراين انديشه رو نبايد زيادی! جدی گرفت. انديشه هاعوض ميشن و جاشون و بهم ميدن. نتيجه اش رشد ياعقب گرد؛ مهم خون رندگی هست که در حرکت باشه و در جا نرنه.
اما اون چه که مدرن نيست و بخصوص از طرف روشنفکر ها حال بهم زنه؛ انديشه ای هست که بقصد تحميل خودش، انديشه ديگری رو تحقير ميکنه. رد کردن نه ها! تحقير!!
همون مانی پولاسيون های آرکاييک هميشگی.
هوشيار باشيم زيبايی ی گلهای سفيد بهار امسال رو از دست نديم!! که گذزی دونده دارند. سوال حد آزادی کجاست اينطور که معلومه!! حالا نسلها قراره بمونه و ... همينقدر هنوز عقبيم و جلو نرفتيم.
شهره March 17, 2006 4:57 PM
اخبار اكبر گنجى Akbar Ganji News
http://www.persiancultures.com/news/Ganji/GanjisLetterEvin.htm
پوستر اكبر گنجى Akbar Ganji Poster
http://www.persiancultures.com/news/Ganji/Andeshee-zendani-nemishe_copy(1).JPG_copy(1).html
سر فراز باشيد All the best
http://www.persiancultures.com
mail@persiancultures.com
http://www.persiancultures.com March 16, 2006 10:15 PM
اشتباها نوشتم مفاله.
مصاحبه...در تله راما ی همين هفته.
شهره March 16, 2006 2:58 PM
درست همين الان يک مقاله ميخوندم از فيلسوفی ** که سعی ميکرد تروريسم!! رو تعريف کنه. براتون مينويسم:
Télérama: Qu'est-ce que la guerre en
philosophie? n
Une certaine configuration de violence,publique, étatisée par une revendidation de droit dans la quelle je menace la vie de l'autre en exposant la mienne. n
با اين تعريف حد ازادی اونجاست که جنگی شروع نشه.
مشکل اما تيوری ها و تعاريف فيلسوفانه نيستند! بنظر من انديشه بتنهايی ارزشی نداره
** Frédéric Gros, Professeur de philosophie à l'université Paris xII. Il est notamment l'éditeur des derniers cours de Michel Foucault au collège de France et l'auteur de livres...c
شهره March 16, 2006 2:21 PM
اين شعر اگر اشتباه نکنم سرودهی دکتر حميدی شيرازی است.
امين March 16, 2006 1:46 AM
وفادار خوانندهی مهربان، پروانه جان از تهران!
"یک روز خود را توصیف کنید" در بخش آرشیو در دسترس است. تنها جا باز کرده برای یادداشتهای اخیر. پیدا نیست؛ اما هست هنوز. و همیشه نظرات شمارا محفوظ میدارد این مختصر.
در مورد لوگو هم باید پوزش بطلبم؛ این یادگار دوستی دیرین و نازنین است که دل کندن از آن ساده نیست. رنگهاش هم مرا بس است.
ماهمنیر نیز، نوروز شما و دیگر یاران دور یا نزدیک، و بهار جاودیی ایران زمین را، شادباش می گوید.
ماهمنیر March 16, 2006 12:04 AM
سلام ماهـمنير نازنين ،
پروا نه هستم از تهران يكبار كه تلفني صحبت كرديـم، گفتي بنا به دلايلي راجع به نواحي خاطره انگيز حرفـي نزنـم!!!!!
اصولا وارد اين بحث شدم كه اين مطلب را بگويم، من قبلا در بخش كما كان به يك موضوع عيني ي روز كه خودم ناظر و شاهدش بودم مي پرداختم . ولـي مدتي است آن عبارت را نمي بينم و كه مطلب بنويسم ، در ضمن پيشنهاد مي كنم يك لوگوي رنگي و رسا براي (ماهـمنيردات كام)در نظر بگيريد . مطلب بعد اينكه من در سايت كه مي توانيد در صورت فرصت از سايت وارد آن بشويد ، در زمينه ادبي هنري همكاري مي كنم ، اگر شد سري بزنيد و حتا نظر بدهيد و من را نقد كنيد . حالا چون ساعت به وقت ايران سه بامداد است و من به لـحاظ تنظيم اقتصاد خانواده و دو برابر شدن بـهـره گيري از كارت اينتـر نت هنوز بيدار هستم و در حال چرت ، لذا شما وعزيزان مرتبط را به خداي يگانه سپرده و آينده پر باري برايتان آرزو مي كنم .
پ.م.م از تهران
پر وا نه March 15, 2006 11:39 PM
سلام نا زنينها ي هـموطن.
ما هم در ايران شب چهار شنبه سوري با شكوهي را مشاهده نموديم كه توسط جوانان سنتگرا و هوشـمند به بهترين وجه مو جود به نمايش گذاشته شد.
واقعا كه با با دمشون گرم . الهي كه يه تار از موي سياشون كم نشه . فكر مي كردم شايد رسم و روسومات سرزمين اهورائي و كهن مان محكوم به فرا موشي شده باشد كه با بر گذاري شب چهارشنبه سوري توسط جوانان عزيز و تقريبا بقيه ي گروه هاي سني باعث شد جرقه كه چه بيان كنم بلكه شعله هاي بلند و سركش و نوراني و انرژي بخش دوباره وجودم را سز شار از شوق و شعف و شادماني كند. مطمئن هستم ديگر ايرانيان غيور نيز با احساس من مشترك بودند و همه براين عقيده . اميد وارم نوروز نيز بر شما همميهنان گرامي ام بسيار خجسته و پر بار باشد.
پروانه از تهران
پر وا نه March 15, 2006 11:09 PM