« نیاز به تصویر | صفحه اصلی | گنجی در زندان »

June 30, 2005

گنجی و فرزانه

خانم رحيمی نترسينها!
سرم با شتاب بلند شد. رنگ به صورت خانم جعفری نبود. نگاهم به ساعت ديوارِ رو به رو افتاد. دير کرده؟ آسيمه از پشت ميز به سمت در رفتم: چی شده؟
واللا هيچی!
مانعم شد: بذاريد براتون بگم.
آقای شمس از آتليه بيرون آمد: مقاله به کجا رسيد خانم رحيمی؟
خانم جعفری شانهام را گرفت: فرزانه ...
دستم کنارش زد. به سالن رسيدم. هقهقی از آبدارخانه آمد. خانم جعفری پريد جلويم: نگران نشيد بابا! فقط يه خورده ترسيده.
هنوز میلرزيد. دلم آرامتر شد؛ ظاهراً سالم بود. خود را انداخت بغلم: ... يه سگ ... سياه ... مامان به خدا من قویام. اون سگه خيلی گندهس. خيلی گنده بود...
گريه و لکنت نمیگذاشت درست حرف بزند. خانم جعفری کمکش کرد: بهش پارس کرده ...

چی شده فرزانه؟ تعريف کن ببينم.
صدای آقای گنجی بود. به سرعت از سمت سالن نزديک می شد. دست دخترکم را گرفتم ببرم آبی به صورتش بزنم. قدم که برداشت، آخش در آمد. گنجی برافروخته ادامه داد: زانوتو گاز گرفته؟
نه. از پشت حمله کرد... افتادم زمين.
و مشتی ديگر اشک ريخت روی گونههای برجسته. گونهها را با بوسه می شستم. گنجی نيمنشسته جلويش را گرفت: مال کدوم خونه بود؟
سر کوچه.
خانم جعفری: من میدونم. قبلا از درز درشون ديدم. راس میگه فرزانه. سگه اندازه يه خرسه. همسايهها از دستش عاجزن.
آقای گنجی در ورودی را باز کرد و فرزانه را با خود برد.

اکبر کجا؟
تهرانی و شمس هم که لابد می دونستند حريف گنجی نمی شوند، همراهمان شدند.

انگشت گنجی با غيظ زنگ خانهی همکوچهی زیبا را فشرد. پارس سگ، پی در پی، پرت مي شد روی سرمان. فرزانه چسبيده بود به پاهام. هنوز همه از گنجی میخواستيم ول کند. در باز شد.

آقا شما می‌دونيد سگ هار نگه داشتن تو شهر ممنوعه؟!
نگاه مرد از گنجی به فرزانه و بعد به تک تک ما گشت: سگ ما هار نيست. بچه شما لابد کاری کرده ...
بچه ی من ؟! ...
گنجی حرفم را بريد: يه دختر بچه ده ساله چی کار می‌تونه با سگ به اين بزرگی بکنه؟ بچه داشته سکته میکرده. شلوارش پاره شده...
ب
ه زانوی خونی فرزانه اشاره کرد. خون نزديک بود از صورت گنجی بزند بيرون. مرد در را بست.
گنجی عصبانی‌تر خانم جعفری خواهش میکنم يه تاکسی خبر کنيد. بايد بريم کلانتری.
صدای مرد از بالای ديوار حياط به کوچه رسيد: هر غلطی می خوايد بکنيد. آدم اختيار چارديواريشو نداره!؟

چند دقيقه بعد از ما، دو مرد وارد اتاق کلانتری شدند.
خانم رحيمی شکايتتون رو به جناب سروان بگيد ديگه!
آقای گنجی اين بار زرد رنگ بود.
مردِ همراهِ همسايه پيش آمد: ببخشيد خانم. اين دوست ما زن خارجی داره. سگ مال اونه. من از شما معذرت میخوام.
بهتره از دخترم عذر بخوايد. وحشتی که اين بچه کرده...
گنجی يک قدم به ميز نزديکتر شد: جناب سروان قلب بچه داشت از کار میافتاد ...
مرد جلوی فرزانه دولا شد و دستش را پیش آورد: دختر خانم گل، با اين میتونی يه شلوار نو بخری...
آقا مگه ما از شما پول خواستيم؟ دختر من بعضی روزها از مدرسه مياد دفتر مجله پيش خودم. مسيرش از همين ميدون هفت تيره. مجبوره از جلوی خونهی شما رد شه. می‌خوام خيالم بابتش راحت باشه.


يک بار که مثل خيلی وقتها داشتيم با آقای شمس و تهرانی میرفتيم امامزاده قاسم (هم محله بوديم)، آقای تهرانی گفت: اگه اتفاقی برای بچه بيافته، گور بابای حرف مردم، خودتون عذاب می‌بريد. بهتره نياد کيان. در ضمن زياد هم خوب نيست بره تو اتاق آتليه. همه که باسم نيستن ...
ولی فرزانه تنها ماندن در خانه را دوست نداشت. کيان را دوست داشت. آتليه را دوست داشت. باسم را دوست داشت. طراحی را دوست داشت. کاريکاتورهاش در کيهان بچهها چاپ شد. گنجی را دوست داشت: مامان! چه قدر اين آقای گنجی باحاله!

گنجی خطاب به سروان ادامه داد: تا اين آقا ضمانت نده که سگش رو مهار میکنه ...


ديگر نشنيديم آن سگ سياه گنده کسی را بگیرد. يا لا اقل کسی را ندريده. وگرنه حتما رسانهها خبر میدادند؛ هرچند زوزه‌ی سگها در سرم هنوز زبانه میکشد. می لرزم. می ترسم. کاش دست کم همه ظاهرا سالم باشند؛ همسايهها، خانم جعفری، رضا تهرانی، ماشاالله شمس الواعظين، اکبر گنجی، باسم رسام

و فرزانه‌ی من ...

مدتهاست از کوچه ی زيبا نگذشتهام.

مدتهاست از خانم جعفری بیخبرم.
مدتهاست کيان را بستهاند.
مدتهاست آقای تهرانی يک چاپخانه بزرگ و مدرن زده.
مدتهاست، بعد از جامعه و توس و ... آقای شمس به مزرعه و اسبش می‌رسد.
مدتهاست فرزانه را نديده‌ام.
مدتهاست اکبر گنجی در زندان است.

June 30, 2005 12:36 PM

 نظرها

اون موقعه ها من خيلی بچه بودم. بچه تر از اون که بفهمم کيان و آدينه چی ميگن و حرف سروش چيه! هر چی بيشتر ميخوندم و کاريکاتور هاشو نگاه ميکردم ميفهميدم که اصلا نمی فهمم. اما خوب تو عالم بچگی
ميگفتم بزرگ ميشم می خونمشون.
داداشم کيان و آدينه را لای روزنامه ميپيچيد. مامانم زورش می کرد. ميگفت این چيزا رو با خودت نبر دانشگاه! کلاستو، درستو ازت ميگيرند و من نمی فهميدم آخه مگه تو این چی نوشته شده.
مگه مجله ای که چاپ ميشه، ميشه بد باشه! برای همين با سواد مدرسه فقط نگاه می کردم به کلمه های طولانی و قلنبه.
اما منتظر بودم که يه روزی بفهممشون.
اما خوب تعطيل شدن و به من قد ندادند.اما هنوز دلم می خواد بفهمم اون چی بود که داداشم تو آدينه و کيان قبل از نهار بايد می خوند بعد می امد پای سفره.

بی نام July 11, 2005 12:19 AM

خونه نو مبارك خانم رحيمي. صبحكم الله. نه! ببينم اين رسمشه ما رو وبلاگ نويس بكني خودت ملت را سركار بگذاري . اون وبلاگ را كه ۶ ماه يكبار بروز مي كرديد. اين را هم عجله نكن عيد به عيد زمان خوبي است. لااقل از آقاي خلجي ياد بگيريد. خلاصه مباركه شيريني فراموش نشود. ضمنا مي خواستم به آقاي خلجي هم خونه نو را تبريك بگويم ديدم انگار خونه كلنگي است مدتها قدمت دارد...

حامد متقي July 10, 2005 11:07 PM

درود برشما. همه نوشته هاي شمامغز دار و خواندني است.

الف رفيوجی July 10, 2005 5:28 PM

ه2005
با حمایت از فراخوان گردهمائی برای نجات جان اکبر گنجی توطئه سکوت را در هم شکنیم.
اعتصاب غذای یک ماهه اکبر گنجی و بی توجه ای حکومت اسلامی به خواسته های او جان این زندانی سیاسی را در معرض خطر مرگ قرار داده است.
جمهوری اسلامی با توطئه سکوت در برابر تمامی اعتراضات داخلی و بین المللی برای
آزادی گنجی عملا ً سودای مرگ او را در سر می پروراند .دراین میان نزدیک به 400 تن از کوشندگان سیاسی و فرهنگی همراه با تعدادی از نهادهای دمکراتیک و دانشجویی در داخل کشور ،طی فراخوانی از مردم دعوت کرده اند تا روز دوشنبه 20 تیر ماه84 در مقابل درب اصلی دانشگاه تهران برای نجات جان گنجی و آزادی او گرد هم آیند .
ما امضا کنندگان این بیانیه ضمن پشتیبانی از این فراخوان ،برای هرچه رساتر نمودن خواست آزادی و نجات جان اکبر گنجی و دیگر زندانیان سیاسی از تمامی هموطنان آزادیخواه دعوت می کنیم تابا شرکت دراین گردهمائی ویا به هر طریق دیگر به حمایت از انان بر خیزند.



siavashfaraji@bredband.net


mahshid.rasti@gmail.com


دوستان عزیز ، برای امضای این نامه تا یک شنبه 10 ژوئن ساعت سه بعد از ظهر به میل آدرس های فوق میل زده و اعلام کنید. در صورت امکان این نامه را برای دوستان خود بفرستید تا بتوانیم امضاهای بیشتری را در این نامه گرد آوریم.
با تشکر از همه شما

fgthy July 10, 2005 3:58 PM

خانه نو مبارك !

ali kheradpir July 9, 2005 8:54 PM

salam
khone-e ghabli mishod farsi benvisam, inja nemishe! beharhal omidvaram zod be zood tar(!!)az ghabl benivisid.


ba sepas

javad_ghaaf July 9, 2005 4:13 PM

سلام خواهر!


اولاً‌ خانه‌ی نو مبارک. بعدش ديدی گفتم می‌روی؟ اين ويروس واشينگتنی همين است ديگر. اميدوارم شما دو حالا که خانه‌ی مجازی و خاکی‌تان از ما دورتر شده،‌ خانه‌ی دل‌تان از اين که هست دورتر نشود (هر چند ديگر مثل قديم‌ها ازتان زياد خبر نداريم). البته مسيحا بهانه دارد که اختلاف ساعت است و چه و چه‌ها! به هر حال خوش باشيد و خرم و خوش خانه!

داريوش July 9, 2005 11:59 AM


مطلب جالبي بود. با نظر آقاي احمدپور موافقم تشبيهات جالبي داشت.

حامد متقي July 6, 2005 2:13 AM

سلام
تشبيهات اين داستان جالب بود و وجود عيني هم دارد. موفق باشيد. احمدپور

احمدپور July 1, 2005 11:16 PM

آخی ... دلم هميشه پيش توست ... چقدر دوستت دارم ... چقدر ...

ساغر July 1, 2005 1:58 PM

سلام آبجی! سال به سال می‌آيی اين طرفا! رفتی واشينگتن صدر اعظم ما رو مصادره کردند به خدا!‌ خودش که از ظهارت و سفارت اظهار ندامت و استعفا می‌کنه هيچی، نمی‌ذاره تو هم به بارگاه ما سرکشی کنی! عجب روزگاری شده ها. دلمون برای هر دو تاتون تنگ شده ها. از ما گفتن!

داريوش June 30, 2005 3:12 PM

 نظر بدهيد:




مي خواهيد اين اطلاعات حفظ شود؟ بله

(در نوشته خود مي توانيد از تگ هاي اچ تي ام ال استفاده كنيد)