« October 2003 | صفحه اصلی | December 2003 »

November 20, 2003

کتابخانه

تا که نشستم، قفسه جلويم قد کشيد؛ واژه نامه‌هاي انگليسي، ايتاليايي، فرانسوي به فارسي. باقي کتاب‌ها هم بيشتر فارسي بودند؛ از سياسي و رمان مدرن تا حافظ جيبي. به پهلو افتاده و غباري رويشان خوابيده.
زرد و خاموش.

خوش به حالت محبوبه جان، مشکل اقامت نداري.
بالاخره بعد از بيست و سه سال، با وکيل، تازه پاسپورت فرانسوي گرفتم. کار تو درست نشد؟
دوباره يک برگ دوماهه دادند. تا کارت دانشجويي نگيرم ... با اين همه کار و فکر و خيال چه طور درس بخوانم؟
نگاه درشت و سياه دختربچه‌ي پابرهنه‌، زل زل داشت از کاغذ بيرون مي زد. روي پيشاني و از دو طرف تا روي شانه، موهايي پرپشت مشکي، گونه‌هايي برجسته، و خنده‌اي روي لب‌ها داشت که آدم را از هرچه گپ و گفت درباره‌ي افسرد‌ه‌گي، شرمنده مي کرد. محبوبه يکي يکي عکس‌ها را روي بوم نقاشي‌اش مي‌گذاشت تا بهتر ببينم: خودش نمي‌داند حالا عکسش کجاها که نيست؛ تو خانه‌ي وکلا و روساي فرانسه ...
و پسرک دوازده ساله را که کاهگل درست مي‌کرد، با دست‌هايي پر از کاه، گذاشت روي بوم: وقتي از او عکس مي‌گرفتم گفت: مي‌خواهي اين عکس‌ها را به خارجي‌ها نشان بدهي بگويي ما چه‌قدر بدبختيم؟
غرور چهره‌ي پسر، حالم را از باز کردن سفره‌ي پاره پاره‌ي دل به هم زد.
ته چاي را بالا کشيدم. سيگار را فشردم توي جاسيگاري: پس هم گزارش مي نويسي، هم عکاسي مي کني، هم نقاشي؟
خوب، لازم باشد، آب حوض هم مي کشيم. چه کنم، انقلاب که شد، موقع تعطيلي دانشگاه‌ها، دانشکده‌ي هنرهاي زيبا جز اولين‌ها بود؛ پيانوها را سوزاندند ... من هم بعد از چند وقت آمدم پاريس بچه‌هام را بزرگ کردم. حالا يکي شان آمريکاست، يکي اين‌جا درس مي‌خواند و يکي شان هم برگشت ايران پيش پدرش.
سي و سه پل را پر از گل و بوته کشيدي! زيرش را تا بالا آبي زدي! يعني مي شود يک روز دوباره زاينده رود دوباره پرآب شود؟ محبوبه چه قدر روي بوم زنده اي! اين همه قرمز و صورتي و رنگ‌هاي روشن را توي نقاشي‌هاي امروزي کم ديدم.
آره، اين‌هايي که ما اين‌جا ديديم، تخمش را ندارند جز سياه رنگ ديگري کار کنند. مي دوني، جاي من اين‌جا نيست. ولي بدبختي اين که تو مملکت خودمان هم رنگ ديگري هستيم.

سيفون را کشيدم و بيرون آمدم. محبوبه جان، دلت آمد اين کتاب‌ها را تو توالت بگذاري؟
تو اين خانه‌ي يک وجبي، کجا بگذارم؟

6:11 AM | نظر:(12)