August 13, 2003
آهنين بهروز
از او پرسيدهاند چرا آهن؟ زمانه ي صنعت است، نه عصر حجر.
بر اسباب «آهنگرخانه» برادهي آهن نشسته. چارچوبهاي آهني دروني خانه بي در و شيشه است. مرزي بين خلوت خواب و کارگاه و مهمانسرا نميبيني. و تنها آهن است که همه جا را آراسته. با جلوهها و صداهاي گوناگون. از ستونها و ديوارها و نيز صندوقهاي کلان تا ساعتي و ظريف و زنگي بر ديوار.
نمي دانم «زنگ» را درست به کار بردم؟ عاج توخالي فيل، يا شبيه آن، با نيروي برق سر و ته ميگردد. ذراتي، ذره ذره فروميريزند و لحظه لحظه صدا انبوه مي شود و اوج ميگيرد؛ اوجي بس باشکوه و در همين آن، دلهره آور. هجوم را مجسم ميکند.
در جعبهها را که کنار بزني، فروغ و سهراب و ... را زنده و هنوز مييابي؛ شعرهايشان را.
ديوارها هر کدام با طرحي، شکاف در جدايي، استبداد و مرگ آزادي را به ستوه ميآورند. و خود مرگ را در اين مسير؛ گوشهي بالا زدهي جرز يکي، استخوان آدم است که تکانت ميدهد.
... و بيش از اينها.
خلاف عادت آنکه کارش گل و پروانه و زيباييهاي مسلم طبيعت نيست، زمختي آهن و زنگش را زيبا ساخته.
و به قول جمشيد، که آشنايي با بهروز را مديون او هستيم، چکيدهي آثار عظيمالچثهي بهروز حشمت در شيشهي شير کودکي ديد ميشود؛ سيم خاردار و فشنگ! نوزادان را چهگونه ميپروريم؟
وقتي از مرگ صحبتي شد، به نازکي کودکي اشک ريخت...
بهروز آهنين، مجسمه ساز نامدار مقيم اتريش، در وين، را به لطافت و معصوميت نوزاد و به بردباري آهن ديدم.
زندگياش دراز.
August 13, 2003 4:44 AM
نظرها
هر چه مى خواهى بگو ولى يادت نرود هواى پسرخاله ى مرا داشته باشى. همين!
داريوش August 14, 2003 11:39 PM
چه خوب توصيف کردی، آنچه من هم ديده بودم. خواندن نوشته تو انگار تجربه آدم را سنگينتر میکند. زنانهنگاریات را دوست دارم.
مسيحا August 13, 2003 11:28 AM